به گزارش یکتاپرس گریزناپذیری رنج با همۀ جنبههای گذشتۀ مشترک ما آمیخته شده است و ذهن فیلسوفانی همچون ارسطو، سقراط، رواقیون، اپیکوریان و کلبیون را به خود مشغول کرده است.
اتفاقات وحشتناکی ممکن است بیفتد. مثلاً بیماری لاعلاجی بگیرید. تصادف کنید و دیگر نتوانید کارهایی را که باعث میشد زندگی برایتان جذاب و پرمعنا باشد انجام دهید. همسرتان به این نتیجه برسد که کس دیگری را میخواهد. حتی اگر خوششانس باشید و اتفاقات عظیمی که زندگی را دگرگون میکند برایتان رخ ندهد، باز هم با ناامیدیها، رنجشها و تحقیرهایی مواجه خواهید شد که شما را ملزم میکند بفهمید وجودداشتن به دلایل مختلفی دردناک است.
گریزناپذیری رنج با همۀ جنبههای گذشتۀ مشترک ما آمیخته شده است و ذهن فیلسوفانی همچون ارسطو، سقراط، رواقیون، اپیکوریان و کلبیون را به خود مشغول کرده است. از زمانی که انسان به ارواح و خدایان باور پیدا کرد، رهبران مذهبی همواره معنای رنج را به مؤمنان تعلیم دادهاند. در نوشتههای عالِم بودایی قرن هفتم، دارماکرتی، و دانشمند مسلمان قرن یازدهم، ابن هیثم، این باور دیده میشود که تفسیر ما از وقایع است که دردکشیدن یا نکشیدنمان را تعیین میکند. جهانشمولبودن رنج را، بهطور مثال، میتوان در مجسمۀ نیمهتمام روندانینی پیتا (۱۵۵۲-۶۴)، اثر میکلآنژ، و شاکُن در دی مینور (حدوداً دهۀ ۱۷۱۰-۲۰)، اثر یوهان سباستین باخ، مشاهده کرد.
با وجود همۀ این حکمتها و دیدگاههای مختلف، هنوز هم نمیدانم در مواجهه با درد دوستان و مراجعانم چه بگویم. زنی که در مرحلۀ چهارم سرطان تخمدان است نمیتواند بدن جدیدی پیدا کند. دوستم که هنگام اسکی تصادف کرد و آسیب شدید نخاعی دید نمیتواند ستون فقرات جدیدی پیدا کند. برای والدینی که فرزندان بزرگسالشان دیگر آنها را در زندگیشان نمیخواهند، هیچ راهحل سرراستی وجود ندارد. این را میدانم، چون از این ۴۰ سالی که روانشناس بودهام، ۱۵ سال اخیر را، بهطور تخصصی، روی این موضوع کار کردهام. زیاد پیش میآید که این والدین میپرسند «موقعی که دارم در تخت بیمارستان میمیرم، فرزندان و نوههایم در کنارم نیستند تا مرا تسکین دهند؟ چه کسی مرا دفن خواهد کرد؟ آیا وقتی مُردم، دل فرزندانم برایم تنگ میشود؟».
من هیچ آموزشی برای پاسخدادن به این سؤالات ندیدهام. پس از انتشار اولین کتابم راجع به جدایی با نام والدین آسیبزن۱ (۲۰۰۷)، سِیلی از افراد به من ارجاع داده شدند و شروع به پرسیدن چنین سؤالاتی کردند؛ مطمئنم آن چند سال اول، پاسخهای نسنجیده و بیفایدهای به آنها دادهام، ولی پس از ۱۵ سال کار با والدینی که فرزندانشان از آنها جدا شدهاند و انجام تحقیقات در مرکز پیمایش دانشگاه ویسکانسین، که نتایج آن در کتاب جدیدم با عنوان قوانین جدایی۲ (۲۰۲۱) چاپ شده است، آرامآرام به چیز مهمی پی بردم: هرچه بیشتر سعی کنیم از حقایق دردناک فرار یا اجتناب کنیم، بیشتر به کام آنها فرو میرویم.
از تحقیقات روانشناسی به نام مارشا لینهان، که بنیانگذار رفتاردرمانی دیالکتیک است، راهنماییهای خوبی دریافت کردهام. او نوشته است «مسیر خروج از جهنم از رنج عبور میکند. اگر آن را نپذیرید، به قعر جهنم سقوط خواهید کرد». منظورش از این حرف چیست؟ یعنی باید با «پذیرش کامل»۳ وضعیت کنونیتان آغاز کنید. پذیرش کامل یعنی با احساسی که الآن دارید نباید بجنگید. احساس غمگینی میکنید؟ پس غمگین باشید. آن را قضاوت نکنید، از خود نرانید، کوچک جلوه ندهید و سعی نکنید مسیرش را کنترل کنید. بهجای اینکه از احساستان رو برگردانید، به سمتش بروید.
من این درس را بهتجربه آموختم. بخشی از علت علاقهای که من به مطالعه دربارۀ جدایی دارم به زمانی برمیگردد که دخترم در بیست و چند سالگی، بهمدت چند سال، ارتباطش را با من قطع کرد. مدتی بود که از مادرش طلاق گرفته بودم و بعد از آن مجدداً ازدواج کرده و بچهدار شده بودم.
این کارم باعث شده بود احساس راندهشدن به او دست بدهد و من زمانی به این موضوع پی بردم که او بزرگ شده بود. در آن سالهای دردناک جدایی، هر روز تکتک اشتباهاتی را که بهعنوان یک پدر مرتکب شده بودم، برای خودم مرور میکردم. خاطرات خوبی که فکر میکردم مو لای درزشان نمیرود با احساس شک و انتقاد از خود آمیخته شدند. میدانستم در بعضی لحظات پدر خوبی نبودهام؛ این لحظات تبدیل شدند به چرخۀ عذابآور «اگر آن را نگفته بودم، اگر آن کار را نکرده بودم، اگر آن را ننوشته بودم»، اما زمانی رسید که بهجای اینکه این مسیر را ادامه دهم، به خودم گفتم «شاید دخترت دیگر هیچوقت با تو حرف نزند. هیچوقت.
شاید دفعۀ قبل که او را دیدی آخرین ملاقاتتان بوده باشد. باید این را بپذیری». لحن این صدا خشن یا انتقادی نبود، بلکه شبیه به نصیحتی خردمندانه بود که از بخش سانسورشدۀ وجودم برمیآمد و پذیرش این حقیقت غمناک، بهطرز عجیب و تناقضآمیزی، تسکینبخش بود. این به من کمک کرد تا از مبارزه با آنچه تغییر نمیکرد دست بردارم و با کارهایی که باعث شده بود دخترم را از خودم ناامید کنم مواجه شوم. این کار درنهایت منجر به آشتی دلانگیز ما با هم شد.
پذیرش کامل تأکید میکند که باید با شرایط فعلیمان مواجه شویم، با وجود همۀ تلخیهایش. جملاتی همچون «این منصفانه نیست»، «این حق من نیست» و «نباید اینطوری باشد»، هرچند صحیح باشند، تنها رنج ما را بیشتر میکنند. به عنوان یک مثال ساده، تصور کنید در ترافیک گیر کردهاید و کنترلی بر شرایط ندارید. شاید دلتان بخواهد خودتان را شماتت کنید که چرا زودتر راه نیفتادید و چرا در چنین شهر شلوغی زندگی میکنید یا از کسی که ترافیک را راه انداخته متنفر شوید، چون قبل از اینکه راه بیفتد، بنزین ماشینش را چک نکرده است. در این شرایط یا میتوانیم بهخاطر ناعادلانهبودن اوضاع عصبانی شویم یا اینکه نفسی عمیق بکشیم و شرایط حاکم را، که ما هم کنترلی بر آن نداریم، بپذیریم.
انتهای پیام/