صفحه نخست

سیاسی

اقتصادی

بین الملل

اجتماعی

فرهنگ و هنر

ورزشی

عکس و فیلم

انتخابات 1400

صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: کمال حسینیان/ امین فرجی/ حنا حاج جعفری/سید محمود حسینی/ اکبر آزاد/ رکسانا فریدونی/ لیلا عبدی/سایه موسوی/ ساحل خدمتگذار
کد خبر: ۱۱۶۸۵۵
۱۴:۱۶ - ۲۷ بهمن ۱۴۰۱
#####################################################################################

کمال حسینیان

شهر پر شده از تو 
خانه ها پر شدند از تو
 کوچه ها پر شدند از تو
 شهر و کوچه و خانه ،همه در حسرت سقف
 سقفِ هیچ دوست داشتنی با تو معنی نشد
لبخند ابلهانه ی مردم
سقف های وارونه
ستون های در هم تنیده
خانه های غرق در دیوار
اینها همه یک چیز کم داشت
باغچه ای به وسعت یک برگ
ستون چندم بود ...، یادم نیست
طبقه ی چندم بود ...، یادم نیست
پنجره ی چندم بود ...، یادم نیست
کلید را در قلب در فرو کردم
 آخرین حرف ها را در گوش دیوار گفتم
از چهارچوب گذشتم
پنجره در آغوشم بود
بوی تو را میداد
بغل کردم تا از دیوار بگذرم
می خواستم با پنجره بال بزنم بسوی کوچه
بال بزنم به سوی خیابان
بال بزنم به سوی شهر
یادم افتاد خودم را جاگذاشته ام
یادم افتاد درها قلب شان آهنیست
یادم افتاد بعد از تو
پنجره قسم خورده بال هایش را بازنکند
یادم افتاد دیوار حد فاصل دو ستون بود
و شهر پر بود از ستون
تو ستونی بودی که دیوار را معنی کردی
و دیوار بود که از من رد شد
و شهر بود که از درونم گذشت
و خیابان بود که مرا دو تکه کرد
یک تکه درون اتاق
و یک تکه با پنجره ای در آغوش
پخش شدم در کف کوچه
مثل باغچه ای به وسعت یک برگ
گفتند «دیوانه بود»
دیوانه ای که با دیوار حرف می زد
دیوانه ای که فحش می کشید شهر را
خیابان ها را
کوچه ها را
در ها را
ولی می دانم این من نبودم
این دیوانه نبود
این جنازه ی دلتنگی بود که با پنجره پرواز کرد
 با بال های بسته به سمت کوچه
کلیدها از سینه ی در بیرون زده
درها از دهان دیوار
و دیوار ها از پای ستون
این شهر سقف بزرگی می خواست از جنس ابر
لطافتی می خواست از جنس باران
و «من» تکه آهی که ابر شد
 و من سقفی برای شهر
 سقفی برای خیابان
سقفی برای تمام دوست داشتن ها
و من بوی باران خاک خورده

####################################

امین فرجی

قد کشیده بودی
دیوانگی هایت از روسری بیرون ریخته بود
و از راز تنهایی بیدها می گفتی
از اینکه روزی به کوه پناه خواهی برد
و تخم رویاهایت را خواهی کاشت
از هم دستی باد
و بارور شدن سروها و کاج ها
می گفتی و می خزیدی در کلمه
در جمله
و《شطح خوان شده بودی》
هی حرف‌ می زدی
گریه می کردی
و من به میل های بافتنی مادرم فکر می کردم
به حفره های ژاکتی آبی با خط های سفید
میخواستم پیش از رفتن
دست ببرم در خوابت
شالی برای روزهای سردت بیاورم
اما کسی گره خواب هایمان را گشوده بود
یخ کردم در چای
تو دمنوش سر می کشیدی
و میز از کافه، از شهر، از متن، بیرون زده بود
صدایت کردم
آی آویشن جان! آویشن جان!
《تنهایی غم انگیز است
اگر کسانی را که دست بر شانه ات
گفته اند تنها نیستی
دوست بداری》
میخواستم به تو برگردم
دستم‌ در کابوس ها جا مانده بود
خزیدم در کلمه
در جمله
《شطح خوان شدم》
در حفره های ژاکتی آبی با خط های سفید و یقه ای بلند
که دهانم را گرفته بود.

####################################

حنا حاج جعفری

بگذر از من
که سهم من از حیات
معلق است در باریکه‌های نور
و در عبور ممتد باد از کویر
از من گذشته است همه‌چیز
مثل سنگی در بستر رودی خشکیده
دریا زنانگی‌ام را بلعیده
و عشق که از قانون دریا سردرنمی‌آورَد
در جعبه‌های جواهرات پنهان است
و عشق در چمدان زنان مسافر است
مردان از چشم‌های منجمد عروسک‌ها
عشوه‌های تازه می‌خرند
و با دسته‌گل‌های مصنوعی
احساسات مصنوعی را تحریک می‌کنند
ما در انتظار تهوع‌آوری که نامش را زندگی گذاشتیم
آنقدر ماندیم
که اندام‌هایمان را بالا آوردیم
و سگ‌های زرد استخوان‌هایمان را به امانت بردند
چیزی که میان ما می‌خزید و لحظه را می‌بلعید
هیچ بود
هیچ روی دیگر ما بود
که مجبورمان کرد
پشت دیوارهای کاغذی سنگر بگیریم
و ادعا کنیم هم را می‌شناسیم
با اینهمه
عبور از تاریکی
اگر به دریچه‌ای محتاج است
بگذر از من

##################################

سید محمود حسینی

چشم بسته، عاشقت شدم
همان‌ شبی که، ملکه‌ی خوابم شدی

افسوس،
میانِ هیاهویِ پوچ زندگی
در سکوتِ سنگینِ چهاردیواریِ
آرام و بی‌صدا،
غرقِ فکر و خیال
تو را گم کردم

بدنبالِ خیال
شهر را گشتم
تا پیدا کنم تو را
نبودی و نبود حتی،
هیچکس " شبیه تو "

حال
ناگفته‌هایَم را
در قالب شعر می‌گویَم
بگو تا به کی،
نقطه چینِ....... میانِ بیت‌ها
جایِ نامِ تو باشد؟

-------2---------

از چشمانِ زیبایِ‌تو
شعری باید سرود
به وسعتِ‌یک‌آسمان‌عشق
در تلاقی جنگل و دریا
به بلندی شبی
در انتهای پاییز

نگاهم کن
اما پلک نَزن
تا قافیه‌اش بهم‌نخورد

###################################

اکبر آزاد

شیرین سلام  با غم دوری چه میکنی
ای از تبار درد و صبوری؛ چه می کنی!

ای آفتاب روشن آن شهر دور دست
شادم که جز تو کسی دل به ما نبست

تنها دلیل ماندن من از دیار، دور
میراث بازمانده ز رمان بوف کور

قبل از تو بود خنده تمایل به من نداشت
حتی بهار حوصله ی آمدن نداشت

پاییز مانده بود و زمستان نمی رسید
شب های مه گرفته به پایان نمی رسید

تو آمدی و زندگی من کلید خورد
دست نسیم بر تن سرسبز بید خورد

آمد بهار وشاخ درختان جوانه زد
برگشته باز چلچله وسر به خانه زد

دست نسیم گیسوی سر سبز بید را
اول به کف گرفت وصمیمانه شانه زد

خورشید پشت ابر نماند وسرک کشید
مانند آتشی گل لاله زبانه زد

شبنم نشست روی گل رنگ رنگ باغ
پروانه بوسه بررخ گل عاشقانه زد

گنجشک کوچکی به سر سبزه ها نشست
گاهی به جفت نوک زد وگاهی به دانه زد

تو آمدی که رنگ جهانم  عوض شود
جای بهار و فصل خزانم عوض شود

چیزی بگو که اینه ی دل مکدر است
این سینه نیز مسلخ سرخ سمندر است

از احتمال عشق برایم سخن بگو
چیزی به جز تو نیست برای من آرزو

از احتمال این که تو هم باورم کنی
از این که هست باز هم عاشق ترم کنی

ساحل‌نشین حسرتم ای از تبار کوه
تنها دو سنگ مانده به پایان این شکوه

چشمت دو سنگ مانده مرا زیرو رو کند
نفرین به هر کسی که تو را آرزو کند

بر هر نگاه هرزه شبیخون نمی زنم
من از مسیر چشم تو بیرون نمی زنم

زیبا ترین طنین جهان در صدای توست
آواز بی بدیل بنان در صدای توست

با بازتاب کوه مرا هم صدا بکن
از برکت نگاه خودت سهم ما بکن

چون می بریز هرچه که شد توی ساغرم
ای اتفاق عشق به دنیا بیاورم

--------2---------

تا پیکر این کوه لبریز نفس باشد
شایسته هرگز نیست در فکر هوس باشد

از خیر و شر این جهان چیزی نمی خواهم
ما را همین‌ چشمان آهو وار بس باشد

محبوس باشد یا رها فرقی نخواهد داشت
مرغی که عادت کرده در کنج قفس باشد

من را به حال خویش وا مگذار و باورکن
عشقت برایم می تواند دادرس باشد

پر کردن جای تو ممکن نیست جز با تو
جای تو تنها می تواند هیچ کس باشد

####################################

رکسانا فریدونی

 نگاه کن چه شراری به آشیان زده ای
نگاه کن که به بیراههٔ جهان زده ای

هزار متن نخوانده ،هزار صحنه اَدا
هزار نقش غلط را ،به داستان زده ای

دمی درون خود وگوشه گیر ساحل درد
دمی به جزر زمان سر به بیکران زده ای

میان آتش و آبم ،کجاست دست نجات
شبیه صاعقه یک آن به بادبان زده ای

بهار آمده اما تو با سماجت خود
به قاب پنجره ها پردهٔ خزان زده ای

تویی که باغ دلت مبتلا به بی ثمریست
تویی که طعنه به دستان باغبان زده ای

دوانده ریشه غم را ،به خاک مرده من
گلی که بر سر این یار مهربان زده ای

زدی تو  دل، به خیالت به قلب پر طپشش
ولیکن ای دل غافل ،به کاهدان زده ای

###################################

لیلا عبدی

اشکهایم شده با خون دلم آلوده
گرچه هرگز ز گلویم گرهی نگشوده

من و دل همسفر راه درازی بودیم
ما که یک عمر دویدیم، ولی بیهوده

من و دل همسفر و گوش به فرمان قَدَر
قدری سخت که سلطان قضا فرموده

نرسیدیم و دویدیم و دویدیم اما...
گله‌ای نیست، همین بوده، جهان، تا بوده

دست خالی دل پُر، پَر زدن بی‌فرجام
حاصل عمر من است این قفس فرسوده

خسته‌ام خسته از این زندگی پر تکرار
بس که یک دم نکشیدم نفسی آسوده

می‌کشد روی لبم دست نوازشگر مرگ
نقش لبخند، ولی باز به بغض آلوده

###################################

سایه موسوی

دست خالی
چگونه نجات می دهند
مرا
از تاریکی
چراغ های زنگ زده
با نورهای کدر غمگین
چگونه مرگ را دور کنم از خانه
و دوست داشتنت را ادامه دهم
وقتی شیارهای پررنگ زخم
جاده های نا امیدی اند...
تلفنی قدیمی ام
سکوت
روزهایم را
پوشانده،
می دانم
آنقدر دیر می رسی
که هرچه صدایم بزنی
سایه
سایه
سایه
نامم را هم مثل زندگی فراموش کرده ام

################################

ساحل خدمتگذار

من عاشق اش بودم
لعنت به این زنجیرنامریی...
پاگیرم کرد
در را نشانم داد
گفت:
پرواز کن!!!

--------2-------

و ناگهان جایی
در میان همهمه ای
پیر می شوی
آنجا که درد، جامه می شود
و اندوه، آن که رفت

موهای سفید سی سالگیت
سنجاق می شود
_به گوشه ی شقیقه ات
و آینه آرام می گوید :
او بر نخواهد گشت؟
و نجوا می کند:
تنهایی...

################################

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: