صفحه نخست

سیاسی

اقتصادی

بین الملل

اجتماعی

فرهنگ و هنر

ورزشی

عکس و فیلم

انتخابات 1400

صفحه شعر/ اختصاصی یکتاپرس؛
با شعرهایی از:حسین منزوی/ کورس احمدی/ محمد شریفی/ مجید محبعلی/ ژاله زارعی/ سمانه دانیالیان/ ماندانا امیری و طاهره داوری
کد خبر: ۷۴۶۸۲
۰۸:۰۰ - ۰۷ اسفند ۱۴۰۰

*********************************************

حسین منزوی

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

2)++++

بی‌تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو

من همه تو، تو همه من، او همه تو، ما همه تو
هرکه و هرکس همه تو، ای همه تو، آن همه تو

من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم
رمز نیستان همه تو، راز نیستان همه تو

شور تو آواز تویی، بلخ تو، شیراز تویی
جاذبه‌ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو

همتی ای دوست که این دانه ز خود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک تو، باران همه تو

3)++++

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

«دلم گرفته برایت» زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت

******************

کوروس احمدی

ای همه ی پنجره ها رو به تو
شهر و ده آشفته ی آشوب تو

کوه مه آلود پر ابهام من
عشق پر آوازه ی گمنام من

ای عسل از شوق تو شیرین شده
شهر شب از چشم تو آذین شده

کاش دلم پیش شما بود و بس
آن طرف پنجره ها بود و بس

من همه ویرانی و ویرانی ام
حک شده این نقش به پیشانی ام

از ته دهلیز زمین آمدم
باز به این دوزخ کین آمدم

برگ زمینگیر زمستان منم
گم شده در زوزه ی طوفان منم

سرد و نفسگیر و ترک خورده ام
زیر تلنبار خودم مرده ام

مثل نفس های سراسیمه ام
گم شده اینجا به خدا نیمه ام

عقربه ی ساعت مرگم تو باش
لحظه ی جان دادن برگم تو باش

کی؟ تو به داد دل من می رسی
باز رهانیش ز دلواپسی

حادثه شو اول تقویم را
خط بزن از دفتر من بیم را

حادثه این است که در می زنی
صبح به هر پنجره سر می زنی

حادثه برخورد دو چشم تر است
لحظه ی پرواز دو تا کفتر است

حادثه یعنی که من آبی شوم
عاشق نارنج و گلابی شوم

حادثه یعنی که تو از گل سری
از همه ی آینه ها بهتری

حادثه یعنی که تکلم کنی
نام مرا روی زمین گم کنی

حادثه یعنی که جهان مال توست
هر چه غزل هست همه فال توست

ای گل خوش خنده ی آتش تبار
نسبت فامیلی من با بهار

در ته چشمان تو پرپر زدند
هر چه پرنده است به تو سر زدند

چشم تو سر منشا انگورهاست
ساقی هر روزه ی مخمور هاست

ای گل نیلوفر بودایی ام
پیچک پیچیده به تنهایی ام

مطلع هر شعر تماشای توست
پای غزل های من امضای توست

بوی دل انگیز غزل می دهی
طعم تب آلود عسل می دهی

پیرهنت بافته از ابر و نور
گل زده بر دور و برش از بلور

ای ز بهشت آمده ی خاکی ام
آدم خاکی تن افلاکی ام

تو گل گلدان اتاق منی
شعله ی مادام اجاق منی

وسوسه ی گندم وسیبم تویی
آن که دهد باز فریبم تویی

باز به من معنی بودن بده
فرصت از عشق سرودن بده

اینکه نباشی به خدا فاجعه است
یخ زدن پنجره ها فاجعه است

پنجره را بسته ام از دوری ات
یوسف من خسته ام از دوری ات

بی خبر از دغدغه و اظطراب
بند دل نازکم امشب بخواب

جاده ی طولانی و پر پیچ وخم
باز رساند دو نفر را به هم

می رسی وشب همه شب روشن است
هرچه خوشی هست همه با من است

2)++++

قد می کشی پیش چشام دخترم
سایه میشی سال دیگه رو سرم

تو سایه ی مهربونه یه کوهی
نجیب و سر بلند و با شکوهی

من کسلم هوای تازه می خوام
برای دیدنت اجازه می خوام

باز کن این بال و پر خنده رو
لبای از پرنده آکنده رو

ماهی می شم توی تنت می چرخم
توی رگای بدنت می چرخم

دلم می خواد نسیم بوسه باشم
روی لبات بشینم و رها شم

برد یمانی تنت قشنگه
به یمن ناز بدنت قشنگه

صدا بزن با نفسات روحمو
پاک کن از آینه اندو همو

طراوت خط کرشمه داری
توی چشات هزار تا چشمه داری

جنس تو از پر گل و پرنده س
مهریه ی تو یه دل تپنده س

مهریه ی تو دونه های برفه
خواب فرشته رو صدای برفه

مهریه ی تو صد سبد اناره
اونو اگه خدا برات بیاره

زمونه با دل تو بد نمیشه
با تو کسی حبس ابد نمیشه

روزی هزار بار لبتو می بوسم
هزار دفه غبغبتو می بوسم

من نگرونم که زمونه تورو
بگه: که تا اون سر دنیا برو

من نگرون خواب و کابو ستم
هر جا باشی سوسوی فانوستم

تو بازی دنیا یهو گم نشی
مزه ی سیب و طعم گندم نشی

مراقب پرنده ی طعمه باش
مواظب مزه ی هر لقمه باش

درختا گر چه مژده ی بهارن
اما درختا بعضی وقتا ، دار!! ن

ماهی می شم توی تنت می چرخم
توی رگای بدنت می چرخم

لذت نجوای منی با خودم
دخترکم عاشق چشمات شدم

*********************

محمد شریفی

چقدر نام تان
به خلوت ام آمد
تا زبان به شعر بگشايم
حالا تمام شعرها خودم هستم
هرجا كه دل گير مى شويد
همان جايى ست كه
شما را بسيار سروده ام

2)++++

تمام اتفاق ها
موقتى ست
اين را ديده ام بارها
در رشد معكوس اهل هوا
ما فرخ تنان
به فلسفه راهى نبرده ايم
يك برگ
فقط برگى مانده
تابافت آخرين
تا خيزشى بلندو باور توانستن !

3)++++

چاره اى نبود
جز سبز شدن سرانگشتان
در ارديبهشت بيدارى
تا مست شوم از شكفتن گل ها
دركرانه سبزى كه
منگوله مى بافد از گياه
به سينه ى دشت !
خوشا غنچه ها
كه پژمرده نمى شوند
در دست هاى من
در اين ماه بيدارى

4)++++

به ماهى
بد آوردن
به فصلى لرزيدن
به هر ستم سالى خو گرفتن نيست
زندگى
بپوشان گريه از نگاه مرگ خواه
بالاتر نمى رود
ديوار سد شده
برراه ديدگان !
رسولان انديشه ى خودند
تنهايان

5)++++

چه فرقى دارد
اينجا
يا كمى آن طرف تر از
جايى كه ايستاده ايم؟!
هرجا كه دلى تنگ مى شود
رد پاى بيگانه اى لنگ مى زند
با طرحى از كشتن شادى
اما نمى دانند
درختان سرزمينى هستيم
كه با تمام تشنگى
گل
در دست هاى كودكان مى كاريم

*********************

مجید محبعلی

گر راهِ رسیدنی به غایت باشی
یا شرح نهانی از روایت باشی
هر لحظه قرارِ آسمان نزدیک است
وقتی که تو مرزِ بی نهایت باشی.

2)++++

تا تارِ صدا به پودِ دل دوختن است
در سینه غمِ ترانه افروختن است
تعبیرِ نبودنِ تو در کومه یِ شعر
تصویرِ تراژدیکِ یک سوختن است‌.

3)++++

گر اشک شوم به ماهِ رویت برسم
چون باد شوم میانِ مویت برسم
بهتر ز قرارِ آینه راهی نیست
تا آن شوم وُ به سمت و سویت برسم

4)++++

درگیرِ توام همیشه ای قهرِ غریب
اشکی شده ام روانه در نهرِ غریب
چشمانِ به راه مانده بر خاطره ها
بازیچه یِ روزگارِ این شهرِ غریب.

**********************

ژاله زارعی
خورشید
به ساعت موهای تو
کوک می شود
هنگامی که به بام خانه
می روی.

2)++++

حتی کبوترها هم
برایت کف می زنند
آسمان
ابری از شوق به پایت می ریزد
و شکوفه های گیلاس
چشم به دست های تو دوخته اند
چگونه نگویم؟
رشک می برم
به برقابرق دلربایی ات
این طور که مجذوبم
کرده ای؟!

3)++++

عاصی از توفان
تنهایی ام
آرامم کن
در آغوش گرم شعرهایت.

4)++++

چه سردند
این آدم ها
و چه ماهی بی پناهی که منم!
یخ بسته
در حوضچه سنگی دل شان.

5)++++

ای آفتاب خصوصی ام
بیت بیت بتاب
بر سطر سطر عریانی ام
تا برگی از انجیر بچینم و سیب.

6)++++

به شاه بیت چشمانت
که می رسم
پر می شوم از ژاله

سُر می خورم زیر نگاه
وحشی ات

بیااااا
بیا به عهدت وفا کن
من آهسته آهسته می بینم
تو بلند بلند نگاهم کن…

7)++++

جاده های کف دستم نشان می دهند
هیچ مسافری
در راه نیست
وقتی تنهایی مدام فال ام را مرور می کند
و من
بر لبه ی لحظه هایم
مرگ را چون زانوانم بغل می گیرم
و آرام...آرام...آرام
به خواب می روم.

8)++++

پرستش ات
گناه من بود
بی آنکه بدانم
خورشید
به دیگران هم می تابد.

**********************

سمانه دانیالیان

من
شاعری صبورم
که در روزگار تلخ
با سلاحی سرد نمرده ام
مردی از دیار خورشید
قلبم را نشانه رفته است

2)++++

خلسه ی تنهایی ام را
به کدامین امید
جان ببخشم
سایه های روشن
بر کدامین دیوار می نشیند
تا سرهر دیوار
از استواری من
گل برویید
*********************

ماندانا امیری

تمام شب
چشمان سایه
مضطرب
ترسان
در انزوای تاریکی
به زندگی خیره مانده بود
بی انتها
مثل مرگ

2)++++

عشق
بسان شب بارانی آمد
اینک دست هایم
به روی آب راه می رود
و
انعکاس پاهای تو
که رویارویِ بن بستِ قلبم
اشک زمین را
غرقابه ی نیستی می کند

3)++++

سایه
آری سایه
قلبم را نشانه گرفته
و من
در انجماد دست های سیمانیِ سایه
پنجره ی معلقِ ویرانی خود را
به تماشا نشسته ام
که بی محابا بی وقفه
به سوی قلبم تاب می خورد

4)++++

گریسته ام
افق هایِ دور را
رد پایِ وهمناک باران
صدای کوچه را فریاد می زند

5)++++

رحمی در عطش نیست
من
در تجسم عبور سایه
صبور
غرق در باران می میرم

*********************

طاهره داورى

خرمن، خرمن غصه بر باد بده
هديه به دلم ترانه اى شاد بده

بغض و تب گريه را بلد بودم ...كه
لبخند زدن را تو به من ياد بده

2)++++

تا آيه اى از نگاه تو نازل شد
ايمانِ به عشق در دلم كامل شد

با سر زدنت، از آن سوىِ مشرقِ عشق
اين قلب يخى دوباره نامش دل شد

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: