معرفی کتاب/ مریم نفیسی راد
کشتن کتابفروش کتابی درخور است که به لیست دریافت جایزهی بوکر عربی راه یافت. این کتاب روایتی از ماجرای کشته شدن مرموز کتابفروش پیری به نام محمود المرزوق در بعقوبه است. مردی ناشناس با روزنامهنگار معروف عراقی به نام ماجد بغدادی تماس میگیرد و از او میخواهد دربارهی قتل این کتابفروش، گزارش دقیقی تهیه کند و آنرا به کتابی تبدیل نماید. خبرنگار از روی کنجکاوی و همچنین منافع مالی و دریافت پیشپرداخت قابل توجهی این ماموریت را میپذیرد و به بعقوبه میرود. ماجد از طریق دفتر یادداشت روزانه و نامهها و کلام دوستان محمود، کتابفروش اطلاعات مهمی کسب میکند و با شخصیت پیچیده و گذشته ی رازآلود و هیجان برانگیز کتابفروش و تاریخ سیاسی عراق و منطقه آشنا میشود. از نظر من سبک روایی نویسنده و مطالب سیاسی و متن روان این اثر را درخورِ مطالعه میکند و همچنین از نثر روان و تسلط مترجم بر زبان عربی هم نباید غافل شد. این کتاب به قلم سعد محمد رحیم و ترجمه: محمد حزبائی زاده توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است. در اینجابرشی از این کتاب را می خوانیم:
یک سال پیش با فاتِن آشنا شدم. آمده بود دفتر روزنامه تا پایاننامهٔ فوقلیسانسش را کامل کند. دانشجوی رشتهٔ فلسفهٔ ارتباطات بود و موضوع پایاننامهاش هم گزارشنویسی در مطبوعات عراق، پس از سقوط صدام و اشغال عراق... توی دفترم در ساختمان روزنامه بودیم... دو ساعت یکریز بحث داغ کردیم و قهوه خوردیم. شمارهٔ موبایلهایمان را ردوبدل کردیم و گفت: «ظاهراً خیلی لازمت دارم.» در طول ماههای بعد رابطهٔ ما عمیقتر شد، دوستیای گرم و صمیمی بدون اعتراف به گرفتار شدن در عشق و حرفهای رمانتیک... حداقل هفتهای دوبار باهم تماس میگرفتیم... هروقت فرصتی داشتم، توی کارها همراهش میشدم و چند بار هم او در گشتوگذارهای کاری همراهم شد... از عشق ناکامی که باکسی داشته گفت... همکلاسیاش توی دانشگاه بوده... خودخواه بوده و تندمزاج... بیدلیلومنطق حسادت میکرده و بددل بوده... میگفت: «فهمیدم اگه با اون ازدواج کنم، زندگیم جنهم میشه... دنبالم راه افتاد... معذرتخواهیکرد... کلی آبغوره گرفت؛ ولی موفق نشد... یه جای کارش میلنگید... تابوتحملش رو نداشتم. بعدها از خودم پرسیدم چطور گرفتارش شدم؟... کور بودم... شنیدم رفت خواستگاری یکی از فکوفامیلاش... خداروشکر، همهچی ختمبهخیر شد...»
انتهای پیام/