بهار ...
و این همه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد
2)-------------------------------
رضا کاظمی
2)-------------------------------
پروانه نیستم اما
سالهاست دور خودم میچرخم وُ
میسوزم.
رفتنَت در من
شمعی روشن کرده است انگار!
3)-------------------------------------
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم!
انگار به اشتباه،
جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشم
4)-----------------------------------------
تنهایی،
شاخهی درختیست پشتِ پنجرهاَم
گاهی لباسِ برگ میپوشد
گاهی لباسِ برف
اما، همیشه هست!
***********************************
صدیف کارگر
ما هزاران سال پیش مرده ایم
فقط قیافه هایمان
از این سال به آن سال می روند
زندگی
تهمتی ست
که به ما زده اند
2)-------------------------------------
شاید
همه ی ما
درون یک موجود زنده
زندگی می کنیم
مثل این همه موجود زنده
که درون ما نفس می کشند
مگر تو
کم در قلب من
روزگارت را گذرانده ای ؟
خوب که فکر می کنم
همه چیز
خنده دار به نظر می رسد
*************************************
رضا محبی راد
دلتنگ که می شوم
از چشمهایم شعر می چکد
بگو ...
کدام صحافی می تواند
دستمال های خیس را
کتاب کند
2)-----------------------------------
جهانی پر از آشوبم
از هر طرف که نگاهم کنی
عمق فاجعه پیداست
می بینی...رفتنت
چگونه بهم ریخته است مرا
**********************************
ستاره چگینی
صدای دوستت دارمت
پروانه ای بود قرمز
که چرخی زد و فوری
به دهان خودت برگشت
چرا یک مورچه ی کم حواس نبود
که پیش از باز گشتن به تو
ساعتها ،
راه سپری کند در من.
2)---------------------------------
و باران
حرف های شفاف اوست
که نقطه چین می کند
شیشه و خیابان را
چه رازهایی گشوده می شد
اگر تنها
سواد خواندن یک قطره اش بود
در ما
3)----------------------------------
از زخم
برهنه تر ندیدم
مگر شاعری
که در لابه لای شعرهایش
ورق می خورد
*********************************
مرضیه رشید پور( کیمیا)
چگونه است؟!
که در من نخواهم بود
نیمی پخش در ساقه ها
و نیمی دیگر
گراییده به افق،
که باز
سر بسته مانده در خوشه ها
چنین رها
در برم گرفته
باد.
چگونه است؟!
به تابیدن
که دستم می رسد به خورشید،
و تنه ام را پوشانیده
بهار،
از این جا
جایی میان بنفشه ها
باران
درز می کند از میان انگشتانم
و پرنده
می رود از آن روزنه بیرون.
چگونه است؟!
که می توانم
به وقت پریدن
فرو بریزم در تو
و بعد از شکفتن
به غنچه ای سپید تبدیل شوم
که گاه نوشتن
به پاک کردن است
به عبور...!
از آوندهایی
که آواز روئیدن
رسانیده به رگبرگ جوانه ای
در نور.
*********************************
زهرا چمن مطلق
سال ها از عشق می سرودیم
که ناگهان شعرهايمان بوی باروت گرفت!
و از قلم هایمان درد روی واژه چکید
روی دفتری از پوست کودکانی بی گناه !
که هیچوقت از جنازها سیر نمی شد
جنگ
مهمانی ناخوانده بود!
2)----------------------------------------
غم شب آمده تا شعله به هذیان بکشد
جان بسوزاند و هی لاشه به دندان بکشد
تنم از هجمه انکار خودش تاب نداشت
این زن خسته شبی تا سحرش خواب نداشت
مسخ افکار تب آلوده به تو می رقصم
پای هر ساز جهان با غم نو می رقصم
تُن فریاد چرا در قفس تن مرده؟
رگ احساس چرا در سخن من مرده؟
این زن خسته و دل مرده ک در زنجیر است
گله ای از تو ندارد،گله از تقدیر است
**********************************
انتهای پیام/