صفحه نخست

سیاسی

اقتصادی

بین الملل

اجتماعی

فرهنگ و هنر

ورزشی

عکس و فیلم

انتخابات 1400

صفحه شعر یکتاپرس: رضوان ابوترابی
شعرهایی از: نوذر پرنگ/ علیرضا طبایی/ رضا عبدالهی/جواد شکری زاده/ سیما یدالهی/ سکینه حبیبی ارباستانی/ نسرین حامد( نوروزی)/ صدیقه السادات قدسی نیا.
کد خبر: ۹۹۵۵۷
۰۸:۳۰ - ۲۳ شهريور ۱۴۰۱

================================

نوذر پرنگ

پرنده روی تورا دید و یاد گلشن کرد
زباغ آینه آغاز شکوه کردن کرد

پرنده بال زدورفت ودختر تصویر
ستاره های سرشک مرا به گردن کرد

پرنده بال زد و رفت وباغ آینه را
تهی ز زمزمه ونغمه چون دل من کرد

پرنده بال زد و رفت ومرغک قالی
زبال سوخته آغازشکوه کردن کرد

پرنده ها، نه درآیینه برف می بارد
که باز جامه ی عریانی تو بر تن کرد

*******************************

علیرضا طبایی

شعله

آتش

نیاز
حس

جوشش

ناگهانی، شراره زد در خون
چنگ در لحظه‏ های شب افکند
شعله زد آفتاب در خونم!
دیدم از حجم وهم، بیرونم!
*
پنجره بسته بود و در، تاریک
آرزو، دور بود، عطش نزدیک
تکیه دادم به شانه‏ های سکوت
ایستادم کنار شب، مبهوت...
*
سایه ‏ای در کنار سایه‏ ی شب
موج زد، لرزه ریخت، درهم شد
پاره ‏ای از وجود من کم شد!
*
بهت رویید
بغض پر افشاند
نبض من، مثل مرگ می‏ کوبید
مثل بیهودگی
به شکل سقوط
ایستادم کنار شب، مبهوت!
خالیِ روح بود و جغد سکوت
*
گریه سر داد، ابر باران‏پوش
بغض بیدار شد
عطش، خاموش!

*****************

رضا عبدالهی

کسی بغض دل را به باران نگفت
پریشانی ام را به توفان نگفت

غزل های دلتنگی ام را کسی
برای غروب بیابان نگفت

برفت آفتاب از حوالی ما
کسی ازعبور زمستان نگفت

دل من گرفت از کویر عطش
کسی از نفس های باران نگفت

رمه از تبانی تازی و گرگ
به تنگ آمد و کس به چوپان نگفت

شب آمد به پایان و بانگ خروس
پیام سحر را ز ایوان نگفت

ز آوار کوچه،دل شیشه ریخت
کسی تسلیت بر خیابان نگفت

==2==
مثل آیینه ترک دارد دلم
با تو درد مشترک دارد دلم

بال پرواز مرا آتش زدند
داغ صدها شاپرک دارد دلم

روز و شب از درد می پیچم به خود
چشم گریان از فلک دارد دلم

غربتم را هیچ کس باور نکرد
انتظار از نی لبک دارد دلم

کس نمی آید بگیرد دست من
از تو امید کمک دارد دلم

زخم های من همیشه تازه است
یادگاری از نمک دارد دلم

می شناسم درد پنهان تو را
با تو درد مشترک دارد دلم

**************************

جواد شکری زاده

از وقتی
آسمانم
به آغوشت
تکیه داده
اندوهم
از قفس
پریده
حالا می توانم
همه ی بادبادک های جهان را
هوا کنم ...

==2==

دست بر خاکسترم مزن
بگذار پشت شعله های اتش بازیت
پنهان شوم
این تن از جایی بیشتر سوخته
که بیشتر سرد شده

دست هایم را به بادها سپرده ام
و تو را به طوفان

اینک ما
یک نفریم
که کوتاه نمی آییم
و
به کاشانه ات
درب خانه ات
می کوبد و می کوبد

می توانی در بگشایی
طوفان را بغل کنی
یا
دست هایم را در آتش سرد کنی
از هر طرف قمار کنی
برنده ای

********************************

سیما یداللهی

دست هایت را می گیرم
ودر هوایم تکثیر می شوی
جایی فراتراز مرز واژه ها
در قصیده ی بلند چشمانت
ومن
که به هوای رد عطر خیالت
چه شعرهایی را که
دویده ام

==2==

قبل از تو
خیابانی نبود
کوچه ای بودم بن بست
رو به دیوار های نمدارِ سکوت
در انتظارِ قطره ای نور
اما آن شب
میانِ هلهله ی سایه های بی صدا
من جوانه زدنِ امید را
در آغوش باران دیدم
می دانم باز هم طلوع خواهم کرد
من رهایی را می شنوم
در این حوالی
بامن پرسه می زند
**********************

سکینه حبیبی ارباستانی

لای پرچین زندگی
انگار........
ردّ پای دلم
به جا مانده
پیش لبخندهای بارانی
اشک شبنم
نشسته بر جاده
حس غربت به کوچه یخ بسته
پشت دروازه های دلتنگی
عطر نرگس
به دشت می پیچد
پلک های خفتهٔ پاییز
دشت های سبز شور انگیز
باد، تابوتی برای سبزه خواهد شد.

*************************

نسرین حامد( نوروزی)

می ترسم این نیامدنت داستان شود
حرف و حدیث و زمزمه ی این و آن شود

می ترسم این نشستنِ من پشتِ پنجره
یک جور خاص ؛ بین جماعت بیان شود

حالِ مرا بپرس ، زمانی نمانده تا
بغضِ شبانه ام به گلو استخوان شود

گفتم که کاش نشکند این دل به دست تو ...
دیدم که گاه ، آنچه نباید همان شود

سیلاب میبرد همه یِ شهر را شبی
دستم اگر نگیری و اشکم روان شود

دارم حسابِ ثانیه ها را یکی یکی
چون روزه دار منتظرم تا اذان شود

باید بگویمت که چه حالیست حالِ من
مرغی شکسته بال که بی آشیان شود

برگرد، تاکه باز بفهمم نشاط را
می ترسم این نیامدنت داستان شود

==2==

امشب به غصه نقطه یِ پایان گذاشتم
غم قصدِ سینه کرد و پشیمان گذاشتم

تا مردم حسود نباشند شا د از آن
سر پوش رویِ حالِ پریشان گذاشتم

گاهی کنار پنجره از بغضِ انتظار
اشکم چکید و گردنِ باران گذاشتم

یک صندلی برایِ خودم در کنارِ تو
بی اختیار گوشه یِ ایوان گذاشتم

اقرار می کنم که نبودی و باز هم
با یاد بودنِ تو دو فنجان گذاشتم

چشمِ خیال خیره به تو ذوق کرد و من
از ترسِ چشم زخم نمکدان گذاشتم

ما بینِ ما هر آنچه گذشت و هر آنچه هست
خوب و بدش به عهده یِ قرآن گذاشتم

**************************

صدیقه السادات قدسی نیا

دلتنگت که می شوم
عکست را
روی
خاک باغچه می کشم
به چشمانت که می رسم
گِل می شود
تو گریه می کنی؟
یا من!

==2==
 مرد دیروز
عاشق فردا می شود
ومرد فردا
عاشق دیروز
ومن
زن های زیادی
را
می شناسم که
که فقط معشوقند
کاش
کسی می دانست
زمین به کدام جهت می چرخد
که هیچکس
سر جای خودش نیست

************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: