*************************************************
منوچهر آتشی
بن بست نیز برگشت است
در هندسه ی عشق ، فصل ،توازی است
در هندسه ی عشق وصل از هم گذشتن است
در هندسه ی عشق اصل ، هرگز به هم نرسیدن است
بن بست نیز برگشتن است
در چرخ فلک کودکی
مدام با هم و بی هم رفتیم
در چرخ فلک جوانی ، مدام بی هم
از هم عبور کردیم
در دوایر پیری اما
به هم می رسیم
آن قدر تکرار می شویم
تا به هم برسیم در یک نقطه
در هیچ
-----------------2--------------------
خانه ات سرد است ؟
خورشیدی در پاکت می گذارم
و برایت پست می کنم
ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیارتاریکم
--------------3--------------
جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ !
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نيست
که تو بتوانی با آسانی چند کمند
سوی آفاقی چند،از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا….
که به بند آری آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نيست،جاده مصدر نيست
جاده تکرار یک صیغه ی غربت بار است
جاده یک صیغه که تکرارش
گردبادی است که با خود خواهد برد
که برد
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانه ی پندار مرا .
جاده رفتن نيست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده يعنی رفت
رفت ، رفت
همين!
*******************************
بیژن جلالی
در این چرخش بی محابا
هر چیز نامی را می جوید
و لحظه ای از آب
گل، آسمان و گیاه می گوییم
و سپس همه چیز به سکوت
باز می گردد
-------------2-----------
روزی خواهی آمد
روزی که دیگر امید دیدار ِ تو را ندارم
دستِ سایه ی مرا خواهی گرفت
سایه ی خاموش،
سایهای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد
با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده ی وسیعی شده
که به هیچ جا نمی انجامد
-----------3------------
ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ
ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺟﺎﯾﯽ
ﺁﻥ ﺳﻮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺎ
ﮐﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
*************************
منصور خورشیدی
رگان ویران
عصاره ی وقت
عضله های بی تاب
هلاک نفس ها
جان و جوانه ها
میان علف و آب های قدیمی
خیمه بر ترس می زنند
تا سینه سیب را
عصیان گناه را
بی نصیب از
شکوفه کند
هستی دیگری
پنهان در
سینه ها بروید
-----------------2--------------
به حس ریشه
و آشوب برگ ها سوگند
کمی پرنده وتصویر دست و اندکی پرواز
برای من کافی است
--------------3------------
آبیِ ناگهان تکانم می دهد
دهان روز
هنوز بی طلوع تو بسته مانده است
از چه رو می ریزد در من
این آبیِ از پس ِابرها ؟
--------------4------------
فردای فکر
فکر فردا در ذهن
رگ به رگ خون میجهاند
سمت ستاره ای که نور
در طبیعت اشیا میریزد
اینک که آفتاب پهن
با نورهای شکسته
روی آسمان ماه می رقصد
هوای پریدن در چشم
با پلک های بسته
آغاز میشود
*******************
عباس صفاری
آسمان
و هر چه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها که هدر رفتند
و تو نشدند.
-----------------2------------
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینات کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود.
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانهنشینمان
نخواهد کرد ..
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنات از من
------------3------------------
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شدهای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمیشود
آدم ها به همان خونسردی که آمدهاند
چمدانشان را میبندند
و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا میماند
رد پائی است
و خاطرهای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پردههای اتاقت را
**********************
بیژن نجدی
به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟
چرا ارّه؟
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو
خودش میافتد و میمیرد!
-------------2------------------
سلام ریخته زیر پای در
کنار خش خش لولا
خداحافظ با صدای کفش می گذرد
خداحافظ دور می شود
با صدای کفش
و سیاه از چراغ می بارد
-------------3---------------
یک تکه چوب را روی تاقچه بگذارید
بر تاقچه ی آفتابگیر اتاق تان
نگاه کنید به خطوط تنش
تکه چوب را بر آینه بگذارید
نگاه کنید به تصویرش
حالا در کاسه ای پر از آبش بگذارید
در آب شناور می شود
نگاه کنید به رویای درختی که در کاسه روییده است
حالا بیندازیدش در بخاری روی آتش ها
کاری باقی نمی ماند مگر که
بگریید آهسته
*****************************
مسعود احمدی
ای كاش
انبوهي پرنده بودم
تا هر آن گاه كه آرامشم را بر مي آشوبند
همچون كلافي دود
به خود بپيچم و بر هوا شوم
و باز
بر درختي فرود آيم
در آرامشي ديگر
---------------2----------------
نگاهم
تو را می خواند
یاسی سپید
در آینه شاخه می گستراند
و عطر خوشه هاش را
بر من
می افشاند
زبانم
نام تو را می داند
چهچهه ی چکاوکی
سکوت باغ آینه را
می دراند
-------------3-----------------
ببارم
چتر مي گشايي
بوَزَم
پناهی می جويی
چه كنم
كه از باران و از نسيم
روي گرداني؟
************************************
انتهای پیام