رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: شهاب مقربین/ فرهاد سالاری/ آبا عابدین/ امید قدسی/ مریم بذری/ نازنین مرادی /نسرین حامد/ برتا نبی ئیان/
کد خبر: ۱۱۲۹۸۱
۱۱:۱۷ - ۲۴ دی ۱۴۰۱

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند

*****************************************************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند

شهاب مقربین

آشنایی ما قدیمی‌ست
سال‌ها ما غروب ماه را تماشا کرده‌ایم
و قرن‌ها ماه
غروب ما را
_____________2_____________

بي سبب نيست كه هر چه بيش قدم پيش مي گذارم
از من دورتر مي شوي
تو لحظه تولد مني!
______________3____________

کسی مدام به در می‌کوبد
اینجا
رویای مردی مرده زندگی می‌کند
و رویاها
در را به روی کسی باز نمی‌کنند...
______________4____________

هر روز که می‌گذرد
تکه‌تکه‌ام می‌کند
می‌نشینم
تکه‌های خودم را جمع می‌کنم
کنار هم می‌چینم
می‌بینم تکه‌ای گم شده
هر روز که می‌گذرد
سبک‌تر می‌شوم
زمانی اگر
تکه‌های گم‌شده را پیدا کردی
کنار هم بچین
او باید من باشم
باقی پازل بی‌معنایی بود
که در آن
بازیگر و بازیچه را
از هم نمی‌شناختی

*************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند

فرهاد سالاری

از خواب ِ غزل بگیرمت تا خود صبح
چون حس غزل بگیرمت تا خود صبح

ای کاش ...! که زانوی غمم بودی تا
با بغض بغل بگیرمت تا خود صبح
____________2________________

پیکی خبر رسیدنت را بدهد
تا پنجره قد کشیدنت را بدهد

یک آرزوی مانده به دل دارم و بس
این عمر، مجال دیدنت را بدهد
_____________3________________

دیشب به هوای دیدنت صبح شدم
با عطر شکوفای تنت صبح شدم

احساس من این بود که تو پشت دری
با خاطره ی در زدنت صبح شدم
_____________4_________________

پایان شب و شروع هر پلک منی
شکرانه ترین رکوع هر پلک منی

تلفیق نسیم و کوچه با پنجره ای
تو صبح علی الطلوعِ هر پلک منی
_____________5__________________

سوسو زد و ...آسمان من شکل گرفت
چون روح دمید و جان من شکل گرفت

با هر غزلش که پلک می زد در من 
نقطه... کلمه ... جهان من شکل گرفت

**************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند
آبا عابدین

حدس بزن کدام طرف دیوار، خانه است !؟
این را گفت و در را بست،
شاید هم من بستم، چه فرقی می کند،
در هر حال خانه را آنطرف دیوار جا گذاشتم

_____________2________________

داشتی میرفتی که باران گرفت
باید بودی ، می دیدی
باران چقدر به رفتنت می آمد.

______________3_______________
باران نامِ شهریست
میانِ چشم هایت
که تنها شانه ی مسافرش را
خیس می کند

_______________4_____________
لباس های زمستان
جیب های بزرگ‌تری دارند
خیاط ها خوب می‌دانند
دو دست در یک جیب
آدم را بیشتر گرم می‌کند

**************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند

امید قدسی:
‎دل ات تنگ است؟دلتنگی علاج ساده ای دارد
‎بگردی راه حل پیش پا افتاده ای دارد

‎سوالی که تمام عمر در پستوی ذهنت بود
‎برایش مرگ پاسخ های فوق العاده ای دارد

غم و درد و کمی اندوه،این ها یادگاری ماند
و این چیزیست که از عشق هر آزاده ای دارد

‎سراغ هرکسی می آید آری گاه دلتنگی
‎سراغ هرکسی که در جهان دلداده ای دارد
_______________2___________________

چیز های زیادی برای از دست دادن وجود داشت
مثلا می‌توانستم یک صبح
دیر بیدار شوم
و سفیدی ایوان به من بفهماند
که برف دیشب را از دست داده ام
یا مثلا دیر به ایستگاه برسم
قطار رفته باشد و من بفهمم
که باز باید منتظر بمانم
آه
چیزهای زیادی برای از دست دادن وجود داشت
من چرا باید تو را از دست می‌دادم
________________3_______________

همیشه در پس پرده نهان،با دیگران بودند
کنار دشمنانم عده ای از دوستان بودند

زمانی پشت ما و روز دیگر پشت دشمن ها
تمام عمر هرچیزی که سودی داشت، آن بودند

زمانی فکر میکردیم چون یک عشق در سینه
زمان فهماند که چون کاردی در استخوان بودند

اگرچه روزهای سخت دور از ما شدند اما
زمان دلخوشی هامان که میشد دورمان بودند

کمی انصاف دارم خوب ها بودند اما خب
شبیه آرزوی برف در خرماپزان بودند

تمام حق ما از زندگی مرگ است ،باور کن
سر این سفره حتی میزبانان میهمان بودند

**************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند

مریم بذری

پاییز می گفت :
حال دلش را
چشمانم را بستم
گونه هایم خیس شد
_____________2_______________

به اندازه ی نا گفته هایشان 
می گیرد
دل آدم ها
_____________3______________
درست جایی که فکر کنی

دارد تمام می شود بی صدا
ببین
پایان همیشه دلش به آغاز روشن است
_____________4______________

در پس ای کاش ها
آرزویی بود
زمان ِ عبور
ساده گذشتیم
امروز، برای آن ساده گذشتن ها
قصه ی ایکاش ها را به هم می بافتیم

***************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند
نازنین مرادی
در جای خالی تو گلدان می‌گذارم
دلتنگی و اندوه و باران می‌گذارم 
شب‌ها به دور از شانه‌های مهربانت
سر را کنار رحل قرآن می‌گذارم 
دیگر نمی آیی ولی هر روز بر میز
دارم دوتا بشقاب و لیوان می‌گذارم! 
گم می‌شوم بی‌تو در این شهر درندشت 
نام تو را بر هر خیابان می‌گذارم 
تنگ و نفس‌گیر‌است بعد از تو جهانم
نام جهان را بی‌تو زندان می‌گذارم
_______________________2_________________
 
راه این برگ‌های سبز قشنگ، از دل خاک تیره رد شده است
با سیاهی کنار آمده تا، لهجه‌ی نور را بلد شده است 
این جوانه گذشته از سرما، تا رسیده به اهتزاز درخت
در مسیرش هزار مانع سخت، روبه‌رویش همیشه سد شده است
این درخت ستبر خوش قامت، بر تنش تازیانه‌ی برف است
سوز و سرما چشیده ، برگ و برش، زیر رگبارها لگد شده است 
باغ  زیبا گذشته از پاییز، دیده عریانی درختانش!
حال سبز درخت تابستان، در زمستان همیشه بد شده است!
بین پروانه‌های ساکت باغ، مَثَلی کهنه می‌شود تکرار
راه پرواز بر فراز زمین، از سیاهی پیله رد شده است ...

******************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند

برتا نبی ئیان

باران ۱_______________________

در هیاهوی خیابانی پیدایت کردم
که هوایش بارانی بود
در کوچه هایی که دهان‌ پنجره هایش
پُر بود از ترانه ی عشق
و غزل از دهان هیچ خانه ای نمی افتاد!

تو شبیه هیچکس نبودی
مثل همین بارانی
که از چشمان پنجره ها می بارد

باران ۲_______________________

حوالی خانه ی من هوا طوفانی ست
مثل هوای شعرهایم
که بعد از تو سنگین شده است
دیگر نه کافه ها صبحانه ای گرم دارد
و نه این غروب لعنتی
چراغ های پیاده روها را
زیبا می کند
فقط مشتی باران برایم مانده است
که هرشب باچشم های من
عاشقانه هایی تلخ رقم می زند

**************************

رویاها در را به روی کسی باز نمی کنند
نسرین حامد

امشب به غصه نقطه یِ پایان گذاشتم
غم قصدِ سینه کرد و پشیمان گذاشتم

تا مردم حسود نباشند شا د از آن
سر پوش رویِ حالِ پریشان گذاشتم

گاهی کنار پنجره از بغضِ انتظار
اشکم چکید و گردنِ باران گذاشتم

یک صندلی برایِ خودم در کنارِ تو
بی اختیار گوشه یِ ایوان گذاشتم

اقرار می کنم که نبودی و باز هم
با یاد بودنِ تو دو فنجان گذاشتم

چشمِ خیال خیره به تو ذوق کرد و من
از ترسِ چشم زخم نمکدان گذاشتم

ما بینِ ما هر آنچه گذشت و هر آنچه هست
خوب و بدش به عهده یِ قرآن گذاشتم
____________2______________

می ترسم این نیامدنت داستان شود
حرف و حدیث و زمزمه ی این و آن شود

می ترسم این نشستنِ من پشتِ پنجره
یک جور خاص ؛ بین جماعت بیان شود

حالِ مرا بپرس ، زمانی نمانده تا
بغضِ شبانه ام به گلو استخوان شود

گفتم که کاش نشکند این دل به دست تو ...
دیدم که گاه ، آنچه نباید همان شود

سیلاب میبرد همه یِ شهر را شبی
دستم اگر نگیری و اشکم روان شود

دارم حسابِ ثانیه ها را یکی یکی
چون روزه دار منتظرم تا اذان شود

باید بگویمت که چه حالیست حالِ من
مرغی شکسته بال که بی آشیان شود

برگرد، تاکه باز بفهمم نشاط را
می ترسم این نیامدنت داستان شود

**************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: