بازگشت به خویشتن در امامزاده عبدالله | یکتاپرس
همان ابتدای در که می‌خواستیم وارد امامزاده شویم، قبر 2شخصیت تاریخی بود؛ یکی تیمور تاش و دیگری صولت‌الدوله قشقایی. درباره تیمور تاش که برخی معتقدند یکی از رذل‌ترین سیاستمداران تاریخ این دیار است، سخن بسیار است.
کد خبر: ۱۱۴۶۰۶
۰۳:۴۰ - ۰۹ بهمن ۱۴۰۱

بازگشت به خویشتن در امامزاده عبدالله

به گزارش یکتاپرس-شیخ علی مهدیان-استاد حوزه و کارشناس فرهنگی: او دست راست رضاخان و مشهور بود به تجاوز به زنان زیباروی شهر. برخی معتقدند ماجرای معشوقه شهریار کار این شخص بود. او استعاره مهمی است از تجاوز به فرهنگ و هویت این کشور. تیمور تاش دست رضاخان بود و رضاخان دست تمدن غرب، تمدن مستکبرین و دنیاطلبان عالم. ماجرای صولت‌الدوله قشقایی، معروف به سردار عشایر که به‌دست پهلوی‌ها کشته شد نیز اشاره به همین حقیقت دارد؛ اسماعیل‌خان قشقایی که وقتی سیدعبدالحسین مجتهد لاری حکم جهاد علیه انگلیسی‌ها را در جنوب داد،

ایل قشقایی تصمیم به جهاد گرفت و صولت‌الدوله، فرمانده شجاع ایل قشقایی جریان استعمار جنگید و معلوم بود که چنین شخصیتی مورد غضب پهلوی‌ها خواهد بود و بالاخره توانستند به او سم بخورانند و او در حال نماز بر اثر سمی که به او خورانده بودند، جان داد. داستان ایل قشقایی و اساسا بلایی که رضاخان بر سر ایلات ایران آورد، خود یک قصه غم‌بار دیگر در تاریخ این کشور است. ایل‌های ایران نقش جدی در ایجاد امنیت و دفاع از کشور از یک‌سو و خودکفایی اقتصادی کشور از سوی دیگر داشتند.

کشتن مردان ایل‌ها در سکوت خبری و رسانه‌ای در ایران با وضعی فجیع و ظالمانه را در میان برخی تصویرهایی که در کتاب‌های تاریخ ایران داده شده است، می‌توان مشاهده کرد. به‌عنوان نمونه ویلیام داگلاس آمریکایی در کتاب خودش نوشته: افسران رضاخان سر جوانان لر را قطع می‌کردند و بعد سینی آهنی گداخته شده‌ای را روی گردن بریده آنها می‌گذاشتند تا جنازه چند قدم بدود، سپس بر سر تعداد قدم‌های آنها شرط‌بندی می‌کردند.(کتاب سرزمین شگفت‌انگیز و مردمی مهربان و دوست‌داشتنی/نوشته ویلیام او. داگلاس(قاضی دیوان عالی آمریکا) /صفحه175)

در جلسه رسمی مجلس سال 1320، توسط یکی از نمایندگان مجلس بیان شد که عشایر قشقایی و کهگیلویه و بختیاری نه‌تنها اموالشان غارت شد، بلکه دسته‌دسته از این طوایف را بدون محاکمه اعدام کرده‌اند. چندین دسته از عشایر کهگیلویه‌ای را که به هیچ عنوانی در محاکم نتوانستند گناهی برای آنان پیدا کنند به نام قصد فرار کشتند. از طایفه بهمئی علاء‌الدینی کهگیلویه در یک روز 97نفر را کشتند که یک نفرشان 13ساله بود، 400نفر از این طایفه را در اهواز حبس کردند و قریب300 نفر آنها در زندان مردند یا نفله شدند. خوانین بویراحمد را با دادن وعده تامین جان و سوگند به تهران آوردند و به‌عنوان اینکه علیه مملکت قیام کرده‌اند، کشتند.کتاب تاریخ بیست ساله ایران/ نوشته حسین مکی / نماینده مجلس در زمان پهلوی/ جلد5/صفحه471)

این یک سیاست جدی رضاخانی بود که برای هجوم به فرهنگ ایران تصمیم گرفته بود این ابزار مهم قدرت کشور در آن دوران را نابود کند.با خودت فکر می‌کنی چرا باید همان ابتدای ورود به امامزاده عبدالله این داستان‌ها را بشنوی؟ شاید برای آن است که اگر قرار است داخل امامزاده با فرهنگ این مردم آشنا شوی، بدانی که دشمنان این کشور، اولا دشمن حاکمان و نظام اسلامی نیستند، آنها با کنار زدن مسئولان و ساختارهای نظام اسلامی این مردم را رها نمی‌کنند. ماجرای حکومت پهلوی اول و دوم نشان می‌دهد آنچه هدف گرفته بودند فرهنگ و هویت این مردم بود. تا مردم هویت خود را کنار نگذارند و کاملا وابسته هویتی به آنها نشوند، رهایشان نمی‌کنند.

و شاید به همین دلیل همان در ابتدای ورود به امامزاده برایت این پرسش مهم مطرح می‌شود که مگر این فرهنگ چه ویژگی‌هایی دارد که این‌گونه مورد غضب مستکبران عالم است که این‌گونه با سبعیت و خباثت و ظلم می‌خواستند نابودش کنند؟

وارد امامزاده که می‌شوی یک قبه است بالای سر یک امامزاده و حول آن قبور آدم‌های مختلف؛ قبوری که هر کدام می‌تواند نماد باشد. کاش می‌شد قبرستان‌ها را نه به سیاق سبک توسعه غربی، بلکه براساس آموزه‌های دینی خود داخل شهرها می‌ساختیم تا پیش چشم مردم باشند. نگاه به قبور و قبرستان‌ها انسان‌ها را بیدار می‌کند. ما را متوجه عالم دیگری می‌کند که شاید در رفت‌وآمد زندگی فراموش‌مان شود. متوجه دارایی‌ها و عقبه هویتی و فرهنگی‌مان نیز می‌شویم. حالا بیا فقط به همین شمایل کلی امامزاده بیندیشیم.

چرا مردم شهر قبرهایشان را حول امامزاده قرار داده‌اند؟ این یک عنصر مهم در هویت فرهنگی ایران است که مردم ایران هویت توحیدی، معنوی و الهی خود را با جمع‌شدن حول مردان الهی بروز و ظهور می‌دادند. این یک هویت ولایی نهفته در فرهنگ مردم است که به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد. امامزاده ابوعبدالله حسین بن عبدالله از نوادگان امام سجاد علیه‌السلام است. (با 5واسطه) پدران او همگی از مبارزان با دستگاه ظلم عباسی بوده‌ و به ایران آمده‌اند. پدر ایشان عبدالله الابیض بن عباس نیز در قم ابتدای جاده ساوه دفن شده و گنبد و بارگاهی دارد.

شهرری به‌دست همین علما رشد و یک هویت ریشه‌دار شیعی پیدا کرد، والا در دوران بنی‌امیه ری دارای مردمی متعصب و دور از تعالیم اهل بیت بود که حکومت وقت، این دیار را وجه‌المصالحه قتل امام حسین(ع) قرار داده بود، با حضور علمای تبیین‌گر شیعه مثل امامزاده حمزه، امامزاده عبدالله و خصوصا سیدالکریم عبدالعظیم حسنی و دیگران این نقطه یک هویت ناب شیعی و توحیدی پیدا کرد.

این امامزاده به دستور نائب خاص امام‌عصر(عج) علی‌بن محمد سمری به این دیار می‌آید. گویا در نقشه فرهنگی اهل‌بیت(ع)، شهرری مطمح نظر بوده. این خود نکته‌ای پر رمز و راز است در فهم هویت فرهنگی مردم ایران. همه آنچه «حول» این امامزاده خواهی دید همان است که در «جان» همین امامزاده می‌توانی بیابی. اول اتصالی توحیدی و معنوی از طریق ارتباط با امامان خلیفه خدا دوم ارتباط با مردم و کمک و خدمت برای رشد همه‌جانبه آنها و سوم روحیه سلحشوری آنها در مقابل دشمنان همین هویت ناب دینی.

حالا حول امامزاده که بگردی با شنیدن داستان تک‌تک قبور همین حقیقت و هویت تفصیل می‌یابد.گوشه صحن سردابی است که در آنجا قبر مرحوم سیدعلی مفسر قرار دارد؛ سیدعلی حائری معروف به سیدعلی مفسر. به لحاظ سلوک و معرفت شاگرد ملاحسینقلی همدانی و هم درس سیداحمد کربلایی و به لحاظ دانش فقه و شریعت شاگرد میرزا حسین شیرازی. او استاد آیت‌الله حق‌شناس و آیت‌الله زاهد است. همین موقعیت نشان می‌دهد با چه شخصیتی طرف هستیم. اینها ستون‌های معنوی این شهرند که ولو گمنام در گوشه‌ای آرمیده‌اند، اما نقش اساسی در فرهنگ و هویت این مردم دارند. جالب است که او در مقبره خانوادگی مرحوم صالحی و به درخواست و اصرار ایشان دفن شده است که این نشان از علاقه مردم به او دارد. اساسا بحث از مکتب سلوکی عرفای تهران از این جهت ارزشمند است که آن هویت دستگیری و خدمت به مردم که در همه اهل معرفت و معنویت وجود دارد در این نحله بسیار جدی‌تر است.

از سرداب خانوادگی که خارج شوی در صحن، همان نزدیک، قبر تقی ارانی است؛ مؤسس حزب توده در ایران. جالب است که احمد کسروی هنگامی که حکومت شاه او را زندان کرده بود، وکیل مدافع او بود. او ارتباط خوبی با احمد کسروی داشت. حضور او در آن نقطه این نکته را یادآوری می‌کرد که فرهنگ و اندیشه این مردم توسط بازوان ترویج فرهنگ مادی نیز تحت‌تأثیر بود. اینکه این مردم این فرهنگ را نپذیرفتند، نکته درستی است، اما نمی‌توان از تأثیر آنها در هویت فرهنگی این مردم چشم بست. تلاش برای جدایی آن هویت عمیق و عریق این دیار از آن هویت معنوی به وسیله 2دست چپ و راست تمدن مدرن مادی و مقاومت این مردم در مقابل این تلاش، داستان چندصدساله اخیر را شکل می‌دهد.

تقی ارانی با بیماری تیفوس از دنیا رفت و در صحن امامزاده جماعت بسیاری بودند که در آن سال‌ها به‌دلیل همین بیماری تیفوس از دنیا رفته بودند. بیماری تیفوس به‌دست مهاجران لهستانی در ابتدای دهه 20 وارد این کشور شده بود. ایران با اینکه اعلام بی‌طرفی در جنگ‌های جهانی می‌کرد، اما با این حال به ظلم تحت‌سیطره کشورهای درگیر در جنگ قرار می‌گرفت. جنگ دنیای مدرن که ربطی به جان این مردم نداشت اما او به‌خود حق می‌داد از داشته‌های این مردم ارتزاق کند. جماعت بسیاری به واسطه قحطی و بیماری‌های وارداتی ناشی از این جنگ در ایران به ظلم کشته شده بودند؛ ازجمله دکتر عبدالله حامدی، بنیانگذار واحد مدرن و علمی دامپزشکی در ایران و از بنیانگذاران مؤسسه تحقیقات واکسن و سرم‌سازی رازی ایران.

همینطور که در قبرستان قدم می‌زنید شخصیت‌های مختلف و متفاوتی را می‌بینید که برخی نماد فرهنگ این سرزمین هستند و برخی نماد هجوم دشمن به آن. در همین قبرستان تیمسار زاهدی، عامل کودتای 28مرداد زیر خاک است و در همین قبرستان، قبر ساده و معمولی علامه سیدجعفر شهیدی در کنار همسرش قرار دارد که نشانه علم و اندیشه در این سرزمین هستند یا آن‌سوتر قبر مرحوم یدالله سحابی قرار دارد مخالف حکومت اسلامی لکن مخالفی منصف به تعبیر رهبری. آن سوتر شهدای واقعه 16آذر را می‌توانید ببینید که نماد تقابل با استعمار و استکبار آمریکایی‌اند. همه شنیده‌ایم که اینها 3شهید بودند که روبه‌روی دانشگاه تهران به‌دلیل مخالفتشان با حاکمان ظالم غرب به شهادت رسیدند، اما جالب است که بدانیم زیر پای آنها قبر خانمی است که او هم شهید آن واقعه بوده؛

یک خانم رهگذر که حامله بوده و در حال عبور، او هم تیر می‌خورد و خودش و فرزندش شهید می‌شوند و این‌گونه خود نشانه‌ای از مظلومیت این مردم می‌شود. همانجا قبر پوران شریعت‌رضوی است؛ همسر مرحوم شریعتی. دیدن قبر او خاطرات مرحوم شریعتی را زنده می‌کند به هر حال تجربه عقلانیت و اندیشه‌ورزی در این دیار را نمی‌توان نادیده انگاشت و قبرستان امامزاده عبدالله این ضلع مهم از هویت ایرانی را به او یادآوری می‌کند. نه فقط در ساحت دانشگاه، بلکه در حوزه هنر، ورزش، خط و نقاشی نیز این تقابل را می‌توان مشاهده کرد.

اگر کنار قبر عمادالکتاب سیفی قزوینی بروید، داستان جذاب حضور او در کمیته مجازات و اینکه مسئول نوشتن شب‌نامه‌های این کمیته بود را به خاطر خواهید آورد. هدف کمیته، کشتن هواداران انگلیس در ایران بود. او تلاش جدی کرد که اجازه ندهد ادبیات ایران و خط فارسی توسط جریان رضاخانی منسوخ شود. از طرفی مجموعه «رسم‌الخط» را نوشت برای آنکه خطاطی را که یک هنر مخصوص طایفه‌ای خاص بود، عمومی کند. توجه او به فرهنگ ایرانی و مبارزه او و تلاش او برای مردمی کردن هنر همان 3ویژگی بود که در ابتدای ورود به امامزاده درباره‌اش اندیشیده بودیم. معنویت عقلانی و جامع از یک سو، خدمت و دستگیری از مردم از سوی دیگر و مبارزه با مهاجمان به این هویت نورانی 3ضلع اصلی این هویت فرهنگی بود و البته به همین دلیل نیز اینطور فجیع مورد هجوم و ظلم غرب مادی و ایادی آن قرار گرفته بود.

آن سوی قبرستان باز قبر حسین قوللر آقاسی است؛ از بنیانگذاران نقاشی قهوه‌خانه‌ای؛ نقاشی که یک سوی آن به عاشورا و فرهنگ حماسی دینی می‌رسید و سوی دیگرش به حماسه‌های ایران موجود در شاهنامه متصل می‌شد؛ نقاشی که تلاش می‌کرد از عنصر خیال استفاده کند و البته ویژگی اصلی آن مردمی بودنش بود؛ هنر را به کوی و برزن بردن و در میان مردم سخن از معنویت و حماسه گفتن. اینها همان عناصری بود که پیش از این نیز بیان شده بود و حالا در کنار هر قبری که می‌رسیدید تکرارش را می‌دیدید.

جالب است در میان مشاهیر مدفون در قبرستان به قبر ادیب پیشاوری برخورد می‌کنید که مشهور است 4وزیر رضاشاه هنگام فوتش زیر تابوتش را گرفته بودند. او هم از طایفه تصوف بوده است، اما میل جدی به آلمان‌ها پیدا می‌کند و مجموعه قصیده‌ای در وصف هیتلر و نازی‌ها دارد که دانستن این نکته نشان می‌دهد چرا رضاخان به او تعظیم کرد و باز یادآوری می‌کند که چه شد رضاخان را که به‌راحتی بر سر این مردم قرار داده بودند، مثل آب‌خوردن برداشتند و پسرش را جانشین او کردند؛ چون تصمیم گرفت تسلیم آن ضلع غرب باشد که خودش می‌خواست و همین میزان تمرد کافی بود که سرنگون شود.

او باید تسلیم محض حاکمان و ابرقدرت‌های دوران خود می‌بود. قصه پرغصه تسلیم و وادادگی مقابل فرهنگ غرب امری نیست که بتوان به‌سادگی از آن گذشت و این فقط زیبایی هویت ناب معنوی فرهنگ ایران است که چنین چالش جدی در مسیر مردم این دیار را قابل تحمل می‌کند. کنار قبر سیدستون اگر رفته باشید، داستان جذاب او را خواهید شنید. پهلوان سیدحسن رزاز را که مربی او بود، تکه‌کلامش این بود که «شدی ولی نشدی» یعنی ورزشکار شدی ولی پهلوان نشدی.

ورزش زورخانه‌ای عجیب است. از یک سوی دست می‌دهد به هنر ایرانی و هنر را به‌کار می‌گیرد و از سوی دیگر تواضع و خضوع مقابل مردم را یادآوری می‌کند. از یک سوی ابزارهای جنگ و حماسه را برای ورزش به خدمت می‌گیرد؛ یعنی تو را مهیای نبرد می‌کند و از یک سوی هویت معنوی و ایمانی این فرهنگ ایرانی را در خود به خدمت می‌گیرد. قصه سیدستون یا همان سیدابراهیم حسینی شنیدنی است. او شب وقتی از زورخانه برمی‌گشت صدای مهیبی می‌شنود و متوجه می‌شود ستون خانه یک خانواده بی‌سرپرست در حال شکستن است؛ یک زن و چند کودک یتیم. شانه را زیر سقف می‌دهد تا سقف خراب نشود و تا مردم مطلع شوند، چند ساعتی می‌گذرد. می‌گویند این‌گونه بود که به سیدستون معروف شد. بعد از آن واقعه پهلوان سیدحسن رزاز، استادش به او می‌گوید فلانی دیگر «شدی» یعنی پهلوان شدی. همه آن عناصر مهم هویتی فرهنگ ایرانی را باز در همین ماجرا و داستان نیز می‌توان مشاهده کرد.

ماجرای مصطفی دادکان هم شنیدنی است. قبر او نیز در گوشه‌ای دیگر از این قبرستان پررمز و راز قرار دارد. او که اهل خلاف بود در داستانی وقتی عقرب‌های داخل دیگ را می‌بیند، می‌گوید اف بر این دنیا و بازمی‌گردد. توبه می‌کند. شاید حسن‌ختام گشتن در این قبرستان باید همین ماجرا می‌بود. دیدن هویت ناب دینی ما که باید از آن ارتزاق کنیم و دیدن عقرب‌های دنیاپرست و مادی که به این هویت مشعشع و نورانی هجوم آورده‌اند، ما را بازگرداند به آن فرهنگ ناب توحیدی مردمی حماسی.

برچسب ها: دین و مذهب

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: