تو هیچ گاه / زیباترین شعر جهان را / درست نخواندی | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: یانیس ریتسوس/ آ.کلوناریس (شاعر یونانی)/ اورهان ولی/ محمد رضا مهدی زاده/ سمانه معیری/ نفیسه کلهری/ سمانه عبدی/ شیما مرادی.
کد خبر: ۱۱۹۱۷۰
۱۰:۳۰ - ۱۸ اسفند ۱۴۰۱
تو هیچ گاه
##########################################################################################

تو هیچ گاه
یانیس ریتسوس

کوه سرخ است، دریا سبز
آسمان زرد است
مرگ میان پرنده و برگ جا خوش کرده است

---------------2-----------------
بُرش سرخی از هندوانه در بشقاب
کتابی که به من امانت داده ای زیباست
هوای گفتن شعری دارم
در آن تنها پرندگان سخن خواهند گفت

----------------3-----------------
مردی در تاریکی لبخند می زند
شاید از این رو که می تواند در تاریکی ببیند
شاید از این رو که تاریکی را می بیند

( ترجمه: احمد پوری)

###################################

تو هیچ گاه

آ.کلوناریس (شاعر یونانی)

این بار زنده می‌خواهمت
این بار زنده می‌خواهمت
نه در رویا، نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم
در این کافه‌ پیر
نه لبخند بزنی
آن‌گونه که در رویاست
و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم!
صندلی‌ات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته‌ات را
روی شانه‌ام بگذاری
و به جای دوستت دارم
بگویی:
گم کرده ام تو را! کجایی؟

(ترجمه: احمد پوری)

#######################################

تو هیچ گاه

اورهان ولی

درختان سرو زيبايند
اما
زمانی كه
به آخرين ايستگاه می رسيم
ترجيح می دهم
رودخانه باشم
تا سرو

---------------2-----------------

كار من همه اش اين است
هر صبح آسماني نقاشي كنم
وقتي تو در خوابي
تا بيدار شوي و آبي ببيني.
بندر آشفته ي كنار دريا را
خبر نداري چه كسي آرام مي كند؟
من.
اما گاهي هم علافم
اين كار من است
به سري فكر مي كنم كه در سرم است
به شكمي در شكمم
به پايي در پايم
و نمي دانم چه غلطي بايد بكنم.

(ترجمه: احمد پوری)

######################################

تو هیچ گاه

محمد رضا مهدی زاده

سرت را بالا بگیر
راهزنان آسمان را
با خود برده اند
تو مرد راهی
سرت را بالا بگیر

------------2-------------
پر از جاده هایی که
به عشق می رسند
پر از بهار و بنفشه
درون من
پر از تکه های یخ
پر از سنگ های فسیل شده
بیهوده پشت در نمان!
درون من
هیچکس نیست

-----------3------------
دور صدایم پیچیده ای
دور نگاهم
دور شعرهایم
دور زندگی ام
و با خود می بری
با خود می بری
می بری
و من از خودم
بیرون می آیم

----------4----------
دارم را 
_تو دوست 
دوست را 
         _تو دارم
تو دارم 
          _را دوست
آه، تو هیچ گاه
زیباترین شعر جهان را 
درست نخواندی

######################################

تو هیچ گاه
سمانه معیری

نشسته بر ساحل دریا
با نگاهی به سطح پر تلالو آب
می دانم
چیزی که باقی می گذاریم
چند موج خفیف در آب
چند لحظه ای موجود
و بعد ناموجود
انگار نه انگار که موجی وجود داشته است
انگار نه انگار نه مایی وجود داشته ایم

--------------2---------------
پوچی را از سر گذرانده ام
بی تو 
نه ادامه هستی معنا پذیر است
نه تو پایان می پذیری
آن چنان ریشه دوانیده ای در من 
که هر بار با آینه رو به رو می شوم 
در من به بازتاب می نشینی
گفته بودم که
تا ابد دوستت خواهم داشت
و بوی انصراف
دست های فراموشی را آغشته نخواهد کرد.
گریز از تو محال است
و تو در من به بازتاب نشسته ای
باور نمی کنی 
از آینه بپرس

--------------3--------------
دور از صحرا
دست در دستان گندم زار
میان رقص خوشه ها و بوی نان
و آفتاب سرخی که به تیر می مانست
در بهار
نه بادی ست
نه ابری
نه خوشه چین
و تویی که نیستی
نبودنت به دورها نمی آید
به کوه های دور محو
میانه ی مه
به نخلستان بلند
به همان اندازه بلند که تو رفته ای
دورتر از صحرا خواهم رفت
دورتر تا پرنده شدن
تا بی نهایت سفید
این سبزها به من نمی آید

######################################

تو هیچ گاه

نفیسه کلهری (نفس)

سردی ثانیه و سال به اتمام رسید
باخیال تو و عریانی این قافیه‌ها
ذهن خسته به خیال خوش خود لب می‌زد
تا به پایان برسد قصهء این حاشیه‌ها

حملهء واژه به ذهنم مثل استالین بود
برزخی رو به جهنم که بدون امید
نه ردیفی به خیال شب شعرم آمد
نه به تاری شبم سکهء ماهی بخشید

دفتر از مشق سیاهم پر وخالی از شعر
من به بازار غزل بار لغت می‌بردم
کار تقدیر چه‌ها بر سر من آورده
باختم هر چه که از دست فلک بر خوردم

زخم بر گردهء دریا زده طوفان با موج
ساحل از دامن دریا همه قایق می‌چید
شاعری حسِّ خود آویخته از دار سکوت
شعر می‌رفت و دلی از پی او می‌کوچید

هرچه در برگه نوشتیم غمی بود و همین
فارغ از شعر فقط شکوه ز دنیا کردم
زوجم از روز ازل حضرت تنهایی بود
هرکه را حادثه آورده ز سر وا کردم

#####################################

تو هیچ گاه

سمانه عبدی

برگ ها 
از چشم درخت 
افتادند
خشکی این رابطه
از کدام ریشه
آب می خورد؟

------------2------------
می نویسم
و با کاغذهای باطله
قایق های کوچکی می سازم
تا فرزندم
به درد های مادرش
روی آب بخندد

------------3-------------
لا اقل
صدایت را 
در خوب هایم جا بگذار
مثل گوش ماهی ها
تا ابد می خواهم
صدای دریا را
در دل داشته باشم

###################################### 

تو هیچ گاه

شیما مرادی(گندم)

پشت تاریکی واژه ها
پنهان شده است
_خورشید
و دستِ هیچ قاصدکی
به پاییز نمی رسد
صورتت را از آینه پس بگیر
و عشق را  دعوت کن
به صبح لبخندت
عمریست کوچه های مهربانی
با درختان پر شکوفه ای
__ که نبود و نیست
درون دفتری خالی، ورق می خورد
صورتت را از آینه بردار
و بیا
آغوش شعرهایم
فقط تو را کم دارند

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ارام
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۶ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
اشعارهمه عالى خسته نباشيد استاد رضوان
ناشناس
United States of America
۱۸:۰۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
عزیزان در گروه فرهنگی یکتاپرس انتخابی از ترجمه های ناب جناب پوری واقعن آموختنی وخواندنیست
جناب ابو ترابی تبریک بخاطر چنین عزیزانی که درکنار هم وباهم به ادبیات خدمت می کنند