عاشق که باشی/دنیا/ از اندوهش با تو حرف می زند | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ به انتخاب: رضوان ابوترابی
شعرهایی از: احمدرضا احمدی/ حسین منزوی/ محمدرضا عبدالملکیان/ امیدصباغ نو/ صبا کاظمیان/ سارا ناصر نصیر/ روناک حامدی/ محبوبه حسینیان
کد خبر: ۱۱۹۸۲۱
۱۰:۳۰ - ۲۴ اسفند ۱۴۰۱
عاشق که باشی
######################################################################################

عاشق که باشی

احمدرضا احمدی

تمام دست تو روز است
و چهره‌ات گرما
نه سکوت دعوت می‌کند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ…

از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیف‌ها را بخوانیم
که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.

--------2----------
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم

------3--------
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم

###########################

عاشق که باشی

حسین منزوی

چنان گرفتــــــــــــــــه ترا بازوان پیچکی ام
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام

نه آشنایی ام امـــــروزی است با تو همین
کـــه می شناسمت از خوابهای کودکی ام

عروسوار خیـــــــــــــــــال منی که آمده ای
دوباره باز به مهمانی عروســـــــــــــکی ام

همین نه بانوی شــــعر منی که مدحت تو
به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام

نسیم و نخ بده از خاک تا رهـــــــــــا بشود
به یک اشــــــــــــــاره ی تو روح بادباکی ام

چه برکـــه ای تو که تا آب، آبی است در آن
شنـــــــاور است همه تار و پود جلبکی ام

به خون خود شوم آبروی عشــــــــــق آری
اگر مدد برســـــــــــــاند سرشت بابکی ام

کنــــــــار تو نفسی با فراغ دل بکـــــــشم
اگر امــــــــــان بدهد سرنوشت بختکی ام

----------------------2------------------------
همواره عشق بی خبر از راه مي رسد
چونان مسافري که به ناگاه مي رسد

وا مي نهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت آب و جاروي اين راه می رسد

اينت زهي شکوه که نزدت سلام من
با موکب نسيم سحرگاه مي رسد

با ديگران نمي نهدت دل به دامنت
چونانکه دست خواهش کوتاه مي رسد

ميلي کمين گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوي تو کي به کمينگاه مي رسد!

هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شهر
وقتي که سيب نقره اي ماه مي رسد

شاعر! دلت به راه بياويز و از غزل
طاقي بزن خجسته که دلخواه مي رسد

--------------------3----------------------
 به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلــی کــــه کرده هـوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
کـــه آورد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

تو را ز جرگــــه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ، رهایت

گره بـــــه کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلــــــم گرفته برایت !

##################################

عاشق که باشی

محمدرضا عبدالملکیان

هنوز فرصت هست 
برای دیدن یک گل 
هنوز فرصت هست 
هنوز می شود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط نا روشن
هنوز می شود از خانه تا خیابان رفت 
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
هجوم وسوسه ی میدان 
و آرزوی فروش دو پاکت سیگار 
چگونه غربت مردان روستایی را
گره زده است به آغاز بی سرانجامی

-------------2-----------
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید
کلمات را بیدار می کنند
و در کرت ها٬ گل و گندم می کارند
جهان را به شاعران بسپارید
بیابان و باران
هردو خوشحال می شوند
و هردو جوانه می زنند
از سرانگشت کودکان دبستانی
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و
عاشق می شوند
و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و
بیدار نمی شوند
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند و
مرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند و
به همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند
مگر همین را نمی خواستید؟
پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟
از تامل و تردید دست بردارید
و جهان را به شاعران بسپارید
این قافیه های سرگردان
اگر سر از صندوق ها در نیاورند
پیر می شوند و پرنده نمی شوند
و جهان بی پرنده
جهنمی است که فقط شلیک می کند...

###########################

عاشق که باشی

امید صباغ نو

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چنــد  ساعت  شده  از  زندگیــــم  بی خبرم

این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این  قافیــه ها  گــم  شده  و در به درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم

بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر  عشـــق   بسوزد  کـــه  درآمد  پدرم

بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفــر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم

من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم

---------------------2-----------------------
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو  قدم  مــــی زدم  و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟

####################################

عاشق که باشی

صبا کاظمیان

با جهان
در سکوت فرو رفته ام
و سازها
در سینه ی تو می تپند
تو طاقت منی
من
ترانه ای در باد

-------2------------

عاشق که باشی
دریای آرام
از موج های مانده در گلویش برای تو خواهد گفت
از ابری که بارور شد
و باران
که جای دیگری بارید
عاشق که باشی
دنیا
از اندوهش با تو حرف می زند

---------3-------------

صدات گرفته است
صدات پهلو گرفته است
و قایق‌های کاغذی از برابرت عبور می‌کنند

نه عشق‌های قدیمی
نه شعر
نه اندوهی حتا...
بی سرنشین‌تر از همیشه بازگشته‌ای
کشتی نه‌چندان پیر‌!
نه‌چندان جوان
که باز
تور بیندازی

کدام دریا بود؟
او که موج‌هاش
مسیر اندوه را عوض می‌کرد
و عمر را
-که طولانی‌تر از صبوری انسان است-
در سینه‌اش به خواب فرو می‌برد
چرا به گل ننشستم؟
کدام دریا بود؟

##################################

عاشق که باشی

سارا ناصرنصير

پر كن دوباره خالىِ اين داستان را
بر هم بزن يك شب بساطِ ديگران را

هى با همه هم كاسه، هى با من غريبه
يك بار هم با من گمان كن بى گمان را

مى ترسم از روزى كه فنجانت بيفتد
روزى كه در هم بشكنى رسم جهان را

دل شوره دارم، مثل مردى كه نگارش
لب بر لبش دارد ولى هى ديگران را ...

از لاى ليوان ها كسى رد شد ولى تو
از لاى ليوان هاى لَب پَر استكان را ...

من استكان خالى بى داستانم
هر چند از دُورِ لبم، لب لب لبان را...

هى كافه چى!
اين استكان خيلى كثيف است
اين آخرين بار است كه اين استكان را...
*
اين آخرين بار است
از دستت مى افتم
اين آخرين بار است كه اين داستان را...

--------------------2---------------------

تور سياهو مى كشى روى سرت بازم
تا قرص ماه از سينه ى شب بزنه بيرون

دوره ش كنن سو سو زناى هرزه ى ناچيز
حتى ستاره هاى پير و خسته و بى جون

داره نسيم آروم تورت رو تكون مى ده
انگار دارى خواب ماهو قلقلك مى دى

خوابيده يا بيداره يا مسته، نمى دونه
اون قدر تاريكى كه گاهى بوى شك مى دى

ابرا ميان و دور ماهو قاب مى گيرن
حالا يه عكسه روى ديواراى هر خونه

اما خيالت راحته انگار مى دونى
ماهت هميشه پشت اين ابرا نمى مونه

تور سياهو مى كشى روى سرش بازم
كم كم داره كم رنگ تر كم رنگ تر مى شه

كم كم كسي جز تو ديگه اونو نمى بينه
دنيا دلش هر لحظه داره تنگ تر مى شه

##################################

عاشق که باشی

روناک حامدی

بهار نزدیک است
غبار از سر و روی واژه ها
می زدایم
قدمت هایت را که می شمارم
حساب شعر ها
از دستم می رود
شعرهایم یکجا
شکوفه می زنند
-------2--------
آرزوهایم را در ساحل
غرق کرده ام
وقتی دریا دریا
از تو دورم
-------3------
قصه ی ما که نیمه راه
گم شد...!
دست هایت را به من بده
تا کلاغ ها را
به خانه هایشان برسانم

################################

عاشق که باشی

محبوبه حسینیان

می خواستی تا بهترین شعر زمان باشی
بر بال های کهکشان آتشفشان باشی

هی ریختی افکار معصوم و نجیبت را
در گوش من تا بهترین شعر زمان باشی

من سایه ای در مشت پر خونت نمی مانم
می خواستم رگبار بعد از سایبان باشی

افتاده ام از چشم تو در خانه ای ساده
یک بار می خواهم که بامن هم زبان باشی

هر بار می بندم به روی زخم ها بندی
تا مثل ردی روی چاقو در امان باشی

از شدت خوبی به من می بالی اما کی
تو در کنارم ساعتی نا مهربان باشی

از کوچه های ساده ای رد می شوی اما
در یک خیابان شاید آهنگ خزان باشی

می دانم از چشمم فقط یک زخم می ماند
تا خاطرات بعد مرگم بی نشان باشی

حل می کنم خود را درون قهوه ای پررنگ
تا مثل ابری در کنار کهکشان باشی

###############################

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: