به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر یکتاپرس، توجه به نقش زبان و ظرفیتهایی که شاعر میتواند با بر هم زدن فرم و ساختار زبان در شعر خود ایجاد کند، یکی از عمده بحثهای سه دههی اخیر ادبیات معاصر ما بوده است. باب شدن آنچه روزگاری «معناگریزی» نامیده شده بود، بعضی از شاعران جویای نوآوری را در ورطهی نوشتن آثاری انداخت که به دلیل تاکید بیش از اندازه بر تکنیکهای زبانی و نامفهوم کردن متن، فضاهایی تکراری و ملالآور را پیش روی مخاطب شعر میگذاشت.
کم نبودند شاعرانی که داعیهی نوآوری داشتند اما با خواندن یک شعر از مجموعه شعرشان، میشد فضای کلی بقیه اشعار آن مجموعه را حدس زد. اینگونه شعرها اغلب فاقد تشخص بودند، به نحوی که اگر بخشی از یک شعر را برداشته و به شعر دیگری میچسباندید، چیزی بر هم نمیخورد.
در تقابل با چنین فضایی بود که شاعرانی دیگر با تکیه به تجربههای دیگری از شعر فارسی، اقدام به نوشتن شعرهایی که به «ساده نویسی» موسوم شدند، کردند. این شاعران با نوشتن آثاری عاری از هرگونه پیچیدگی حتی به مرحلهای رسیدند که دیگر مرزی میان شعر و نثر باقی نمیماند. البته سادگی در این شعرها باعث شد در مواجه با مخاطب، اقبال درخشانتری داشته باشند.
اما در این میان، شاعرانی که (فرزین پارسیکیا را میتوان جزیی از آنها دانست) در تلاش بودهاند با حفظ یک مرزبندی محکم با جریان سادهنویسی و بیآنکه دچار تکنیکزدگی در سطح و پیچیدگیهای اضافه در شعر شوند، تجربههای پیشرو شعرفارسی در چند سال اخیر را به درون لایههای شعر خود بکشند.
در مجموعه شعر «جراحت کلمه» از فرزین پارسی کیا که بیش از این نیز چند کتاب در زمینهی شعر، ترانه و ادبیات کودک از او منتشر شده، میتوان دید که زبان و ظرفیتهای کشف نشدهی آن، یکی از دغدغههای شاعر است. اما زبان برای پارسیکیا محدود به بازیهای زبانی و شکست نحو و روایت نیست؛ هرچند آنجا که لازم باشد این تکنیکها را در کنار تصاویر و متناسب با فضاهای ایجاد شده در شعر به کار میبرد. !
"درد «میبارد» دارد/ هر چند هیجان انجیرم در حیات بیتهران/ هر چند به مویی بسته این مُو از همسایه دیوار/ (این خواب، این شراب)/ هر چند «به»، اضافهی بهار بی «آر»ی است/ که از کال آن همه سیب آویخته/ تاب میخورد و/ درد، دارد، میبارد"
با نگاهی به مجموعه شعرهای قبلی فرزین پارسیکیا میتوان گفت او به زبان مشخصی دست یافته که ادامهی آن را در کتاب جراحت کلمه نیز میبینیم. یکی از ویژگیهای زبان شعر پارسیکیا انعطاف پذیر بودن آن است که به شاعر اجازهی تجربهی فضاهای متنوعی را میدهد و همچنین این ظرفیت را دارد که شاعر، توانایی استفاده ازهر واژهای را در سطرهای خود داشته باشد.
این تنوع واژگانی، البته شمشیر دولبهای است که از سویی موجب پویایی شعر میشود و از سوی دیگر میتواند نوعی آشفتگی نازیبا را به همراه داشته باشد. اما در مجموع، فرزین پارسیکیا اغلب با تجربهای که دارد توانسته ظرفیتهای شعر خود را بهخوبی بشناسد. برای مثال ببینید کلمات اقمار و انگاره و قفا را چگونه در کنار کلمات معمولتر فارسی به کار برده است:
"چقدر بگویم/ دوستت دارم دستت را هنوز/تا بنوازی موها را/ و آن همه هلال متشابه مشکی را/ (که پیدا شده آب در اقمار و انگارهای بی استکان)/ و عشق را که از قفای قافیه میبارد"
فرزین پارسیکیا شاعری است که در شعر، ژستهای شاعرانه نمیگیرد. شعرهایش اگر چه همیشه سادهفهم نیست اما اغلب لحنی صمیمی با مخاطب دارد. پارسیکیا از شاعرانگیِ از پیش ساختهی کلمات برای نوشتن شعر استفاده نمیکند بلکه سعی بر آن دارد با چیدمانی که خودش از کلمات ارائه میدهد فضای مورد نظرش را بسازد. در کتاب «جراحت کلمه» شاعر بیشتر حول تجربههایی از جنس زندگی هر روزهی انسان امروزی میچرخد؛ از قدم زدن در خیابان و فکر کردن به معمرقذافی هنگام رانندگی گرفته تا عاشقانهها و خاطراتی از لالهزار.
اینها همه تجربیاتی عینی و ذهنی است که برای مخاطب امروز غریب و ناشناخته نیست اما شاعر سعی دارد با نگاه از زاویهای متفاوت چیزی بر این تجربیات اضافه کند. یکی از نمونههای جالب در این زمینه، شعری است که برای یک عکس معروف به نام «کودک و لاشخور (کرکس)» اثر «کوین کارتر» نوشته شده. این عکس را احتمالا بسیاری از مخاطبین شعر دیدهاند که در آن کرکسی در کنار یک کودک بسیار لاغر آفریقایی نشسته و مرگ او را انتظار میکشد.
پارسیکیا این تصویر را اینگونه بازسرایی میکند: "کرکس کنار کودک/ کسی کنار بی کسی تنها/ و فکِ پایینِ گاومیشِ سالهایی دور/ به عکاس/ سیب تعارف میکند". "گاومیش سالهایی دور" در ذهن مخاطب، جمجهی گاومیش را به یاد میآورد و شاعر در ادامه با آوردن کلمات فک و عکاس و سیب (که لبخند را تداعی میکند) از زاویهای متفاوت به ابژه نگاه کرده و با برجسته کردن تضادهای نهفته در درون اثر، دید تازهای به مخاطب میدهد؛
یا در ادامه، بخشی از شعر اول کتاب را بخوانیم که در آن گفتگو با یک رفتگر اینگونه تصویر شده است:
"به رفتگر گفتم، چه روز پاییزی قشنگی/ عینک زیبا بینش را پاک کرد و/ به گوشهاش تکیه داد/ دو واحد زیبایی شناسی برایم جارو کرد/ جمع کرد از رنگهای ریخته/ به پای باکرهای در میدان/ و آرام دور شد با لبخندی قشنگ/ زیر لب که غر بزند میگفت/ درختان را عقیم کردند تا جفت نشوند/ توت ندهند/ و در فواصل منظم اتوبان بمانند/ تهران عجیبی از دهان رفتگر جاری است/ و زیبا/ نام دختری شد که از روبرو میآمد"
این سطرها را از بهترین سطرهای مجموعهی «جراحت کلمه» میدانم. شعر در حین روان بودن، مدام مخاطب را با آشناییزدایی، پرشهای معنایی و سپیدخوانیها به چالش میکشد و به جای گریز از معنا یا عریان کردن آن مقابل دیدگان مخاطب، سطرها با ابهامی همراهاند که لذت کنکاش برای کشف را به مخاطب عرضه میکند.
منتقد: رضا امیرزاده
انتهای پیام/