می نویسم آبادان و آب گِل می شود | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس؛
شعرهایی از: رضا رضی پور/ ساغر شفیعی/صابر سعدی پور/ صدیف کارگر/ شهره عابد/ رویا عرفانی/ سمانه دانیانیان و مهرناز رسولی. " از شعر جوان استقبال می کنیم "
کد خبر: ۴۴۷۵۱
۱۰:۵۸ - ۰۳ مرداد ۱۴۰۰

شعر

_____________

شعر

ساغرشفیعی

*

می نویسم آبادان
و آب، گِل می شود

پیاده راه می افتم
به لین هفت می رسم
نرسیده به بازار سبزی فروش ها
درِ خانه تان را می زنم
نخلی در می گشاید
قوز کرده و تشنه
می گوید به کجا بکوچم از این کوچه
که ریشه ام در خاک نخشکد
که لهجه ی مادری ام غبار نگیرد

دهان باز می کنم که آه بکشم
به سرفه می افتم
نخل خمیده، مَشک دستم می دهد
خشک است

می نویسم آبادان
و تنم ترک می خورد

______

شعر

رضا رضی پور

*
 من نمازم مرا بخوان ليلا
عصر ها لحظه ی اذان ليلا

سعی کن تا قضا نگردد عشق
دیر اگر شد ولی بخوان لیلا

چشم هایم پراز مناجات است‌
از خدایان باستان ليلا

اقتدا کن به‌ حضرت آتش‌
تا بسوزم دراین میان ليلا

آسمان را شبی تماشا کن
پای گل های ارغوان ليلا

چادری از ستاره ها سر کن
پر بکش سوی کهکشان ليلا

جستجو کن ستاره ی من را
دختر خوب آسمان ليلا

سال ها روی بام چشمانم
منتظر بوده ام هر آن لیلا

گفتگو با ستاره‌ ها کردم‌
تا بگیرم از او نشان‌ ليلا

شامگاهان دلم چه‌ می گیرد
از تمام ستارگان ليلا

آه امشب تب جنون دارند
واژه ها بر سر زبان ليلا

می کشد. کجا تا به دنبالش
سیل غم های بیکران ليلا

باز امشب ستاره باران است
واژگون می شود جهان ليلا

آی لیلای آسمان گردم
آسمان را بده تکان ليلا

بعد بر بال ابرها بنشین
گریه کن از غم جهان ليلا

مثل رودی به سمت دریا ها
بی گمان می شوی روان لیلا

می پرد پلک شب آری
وحشت افتاده در نهان ليلا

عمر بی اعتبار ما را آه
می برد هودج زمان ليلا

وقت کوچیدن پرستوهاست
می رسد ناگهان خزان ليلا

مثل تصویر بیت زیبایی
تا ابد یاد من بمان لیلا

______

شعر

صابر سعدی پور

 *

شب
آرام آرام
درون روز می ریزد
روز
آرام آرام
درون شب
ما درون ساعت شنی
زندگی می کنیم .

--2--

پدر بزرگ از تنهایی 
هر کسی را که می دید 
سلام می داد 
این روزها 
با هر کوهی که چشم به چشم می شوم 
می گوید 
سلام سلام سلام 
این روزها 
هر کوهی برای خودش پدر بزرگی شده است

______

 

شعر
صدیف کارگر

*
لکنت می اندازد نگاهت در زبانم
دردت به جا ... دردت به جا ... دردت به جانم

گل می کند هر شب غمی در شعرهایم
نی می نوازد یک شبح با استخوانم

روحی قدح می نوشد از حیرانی من
دستی غزل می ریزد امشب در دهانم

سخت است دوری از نگاهت ،بهترینم

خوب است حالم در کنارت ،آسمانم !


الماس های خنده ات را می شمارم
خورشیدهای دامنت را می تکانم ...

کار مهمی نیست اینهایی که گفتم
دارم برایت عاشقی می پرورانم

--2--

پلنگ آهو ! من از تاتار چشمان تو می ترسم
من از لبخند پیدا، خشم پنهان تو می ترسم

برادرها چنان ترسی به جانم آشنا کردند
که از چاک سر راه گریبان تو می ترسم

من از نسل درختان کویرم از عطش مستم
ولی از روح تبدار بیابان تو می ترسم

و از روح غزل عاشقترم، اما نمی خواهم ـ
که آغازت کنم، وقتی ز پایان تو می ترسم

_____

شعر

شهره عابد

*

برایم شعری بنویس
که از زمزمه اش
درختان زیتون به بار بنشینند
شعری که پنجره ی واژه هایش
رو به آفتاب صبحگاهی گشوده باشد و
مثل نان تازه از تنور در آمده
عطرش هوش از سر تنهایی بپراند
و انچنان گرم که
رنگ سیب سرخ شود
گونه های دخترک نوبلوغ
پنهان در من
برایم شعری بنویس
که هزاران بار ببوسمش و
هزاران گنجشک از شوق
دور سرم بچرخند ..

--2--

دلتنگی
به گم شدن در مه می ماند
هستی ولی نیستی ...

--3--
حرف هایت را
برای دلت نگه دار ..
به دریا هم بگویی
به گوش ساحل می رساند ..!!

_____

شعر

رویا عرفانی

*
از خاطراتت می روم یک روز بارانی
با یک بغل دلواپسی یک دل پریشانی

از من نمی ماند برایت یادگاری جز
اندوه و دلتنگی و دنیایی پشیمانی

تنگ آمدم از وعده های پوچ تو دیگر
حاشا نکن جانم که میدانم که می دانی

با هر تقلا بیشتر در غم فرو رفتم
جان آمدم در منجلاب عشق پنهانی

در کوله بارم می برم بغض گلوگیری
همراه اشعاری که در حبس اند و زندانی

با من بگو بی من چه خواهی کرد بعد از آن
با روزهای بی کسی شب های طولانی؟

--2---

دلهره دارم خیالم تخت نیست
هیچ کس با دلهره خوشبخت نیست

گفته بودم کار مشکل می شود
گفته بودی عشق چندان سخت نیست

زخم عریان جهانم را ببین
بر تن یک آرزویم رخت نیست

از بدی روزگار اقبال من
مثل گیسویم بلند و لخت نیست

عمر من جز خون دل خوردن نداشت
ای دریغا که گریز از بخت نیست

_____

 

شعر

مهرناز رسولی

*

هر روز
در رحلت بی جهت نگاهم
دردی در من عربده می کشید
هر روز
تلالو رنج
بر موهایم چنگ می انداخت
هر روز
هزاران درد نهفته
در گریه هایم آب می شدند
آن ها
چشم هایم را نمی شنیدند
زبانم را محاکمه می کردند
دریغا ای درد عظیم
در مسیر بی‌قرار خواب هایم
جویباری زنده، روان بود
تصویر متحرکی
هر شب در خواب
لبخند می زد
مرا توان فراموشی نبود
دلتنگی با پیراهنی از واژه
لا به لای اشعارم
قدم می زد

_____

 

شعر

سمانه دانیانیان

*

 از کفش های پاره ی پدرم
درد می خندید
اما او همیشه ایستادگی می کرد

مادرم دوست داشتن را لقمه می گرفت

من غصه می خوردم
برای مادرم
که آبستن
هزار ویک درد بود
وحوصله ی ما از جیب های پدرم سر
می رفت

***********

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: