****************************************
ابراهیم کارگر نژاد
*
چشم،
در ساعت خون مُردگی
تقلای احساس
را
به دارِ درد می کشد
ذهنِ پریش
در پریشانی و کوفتگی
عقل را
به چهار پایه
در حیاط می نشاند
دری که باز می شود
دری که بسته می شود
هجوم
خنده هایی است
که از کوچه ی تمسخر
ارزانی،
حیاط
می شود.
--2--
می خواست ببارد
بر گستره ی یخینِ زمین
چنانکه سرو
لب تر کند
به فصلِ روئیدنِ دوباره
می خواست ببارد
به فصل انجمادِ فرصت ها
آنجا که سکوت
در فرودست ها
بشکند
وَ....
قاصد ِ روزان ابری
ببال رعد
بنشیند
می خواست،
می خواست،
تنهاییش
نگذاشت.
******************************
سامو فلاحی
*
"آسایشگاه"
دستهایم را باز کن
لعنتی
این بار هم به سمت آسایشگاه می رود
به لحظه ای که تنهایم گذاشتی
چمدان را بستی
انگشت هایم ناپدید شد
نتوانستم دستت را از چمدان جدا کنم
نتوانستم وقتی رانندهی آژانس تو را دور می کرد برایت دست تکان دهم
خواستم برگردم
پاهایم ناپدید شد
تو دورتر می شدی
تو دورتر می شدی
تو دورتر می شدی
من تا دم پله های بیرون خانه تقریبا ناپدید شده بودم
انتظار که ندارید با این لباس و دست های بسته شعر را تمام کنم؟
تنها چیزی که در جهان برایم مانده
این شعر است
که اندازهی آستینم قد کشیده
دستم را بازکن
لعنتی
دستم را باز کن
مگر نمیشنوی؟
من که صدایت را میشنوم
هرگز نفهمیدی
دارم دیوانه میشوم
اسکیزوفرنی
یا هر اسم دیگری که این دکترهای لعنتی رویش میگذارند
من فریب نمیخورم
مگر میشود زنم
که در کنارم آرام گرفته را از بین ببرید؟
ادامه بدهید
یک قرص به من بدهید
یک بسته قرص به من بدهید
یک جعبه قرص به من بدهید
نمیدانند
تو عمیق تر از آن رخنه کرده ای
که این قرص ها با ُدز چند برابر پیدایت کنند
تو را لابهلای ذرات بدنم مخفی کردهام
برای نابودی تو
باید در حد اتم تجزیهام کنند
دکتر
میشود این شعر را به دستش برسانید؟
مثل قرص های قلب
همان هایی که زیر زبان می گذارند
بگویید
این شعر را زیر لباس کُردیت قایم کن
اصال من دیوانه ام
ولی تو ثابت کن عاشقم هستی
از قاب عکس بیرون بیا
در آغوشم بگیر
آنقدر محکم که تمام نبودنت
از وجودم بیرون بریزد
آنقدر محکم که هیچ زنی نتواند
جای آغوشات را پاک کند
لعنت برکسی که میگوید امکان ندارد
آخر این مردم که نمیدانند
شب گلی به موهایت زدم
فردا رشد میکند
در تمام آسایشگاه
عجیب نیست من عاشقت هستم
میدانم
یک روزی بلند میشوی
گلها را از بدنت میتکانی
مرگ را از سینه هایت میشویی
مرگ را از موهایت میشویی
مرگ را از صورت من هم میشویی
عجیب نیست
من عاشقت هستم
یک عاشق که در ساعتی مشخص باید قرص هایش را بخورد
و
دهان خالی از قرصش را نشان پرستار بدهد
و تا فردا نقش بازی کنم
که آن دختر مو مشکی وجود خارجی ندارد
یک روز از لابهلای قرصهایی که دزدکی قورت ندادهام
بیرونت میکشم
تو که نمیدانی
رفتنت ابتدای آسایشگاه بود
و آستین لباسم اندازهی خیابانی که مرا ترک کردی بلند شد
سفید
سفید
سفید
مثل برف که غمگینات میکرد
مثل وقتی که زیاد اسمت را صدا میزنم
و فکر میکنند دیوانه شدهام
در اتاقی کاملا سفید ولم میکنند
در اتاقی کاملا تنها
آیا تو کنارم هستی؟
چرا سفید است این لباس لعنتی؟!
تو که سفید دوست نداشتی
تو باید اینجا باشی
آستینهای دراز پیراهنم را کوتاه کنی
قرص هایم را سر وقت بیاوری
تواینجا باشی
دیگر به قرص احتیاجی ندارم
دستم را میگیری
و دونفری با سلامت کامل عقل از در بزرگ آسایشگاه فرار میکنیم
باید
در تاریکی راهرو آنقدر قدم بزنم
آنقدر قدم بزنم
که هیچ کسی فرق من و تاریکی را نفهمد
من از مسیر رفتن تو به آسایشگاه ریختم
از امتداد موهای مشکیات
وقتی دنیا همین مسیری ست که ترکم کردی
وقتی دنیا همین مسیری ست که دوستت دارم
که ترکم کردی
که دوستت دارم
که ترکم کردی
که دوستت دارم
که ترکم کردی
که دوستت دارم
که کم مزخرف بگواحمق
من زنت نیستم
من پرستار شیفت شب آسایشگاه هستم
********************************
آرام شهنواز
*
تو را مى خواندم شبيه
شعر بودى نه
شبيه نيمه ديگر...
فعل ماندن صرف مى كردى
نوشته هايت زير آفتاب تند
نگاهم مى لرزيد
بوى شراب هزار ساله مى داد
نگاه خيره سرانه ات..
ميان واژه ها شير يا خط
هوا مى كردم
خط ونشان غريبى داشت
سپيدهايت
دندان تيز كردم
بگيرمت
از من جستى
فرياد زدم برگرد
پشت سرت را نگاه نكردى
رسم عاشقى شاعرى نيست
دل باختن است
دل دادن...
بافته هايت با خواسته هايت
نخواند
انشاى تلخى كه نمره اى نداشت
هوا برم داشته بود
تو را جور ديگر مى ديدم
گويى با تو قبل ها زيسته بودم
خطا كردم خطا..
بزن بغل
از روياى تو پياده شوم
--2--
برگ خشكى اسير در كوچه هاى
زرد پائيزم
بهار را در گلويم مى چكانى
سبز مى شوم
به حرمت دستان شفابخش ات
از كف خيابان نجاتم مى دهى
به ديوار مهربانى ات مى آويزى
چقدر اواى عاشقانه به گلويم
چنگ مى زند
اما صدايم در نمى آيد
در تكاپوى به آغوش كشيدنت
خرد مى شوم
و بادى كه بى موقع مى وزد
مرا از صحنه ديوار
به زمين وزمان مى كوبد
هرچه بهار بود بالا مى آورم
سرمستى ام مى پرد
روى ديوار بى روح همسايه
مى نشيند
منتظرم دست دراز كنى و مرا
به ديوار دلت بازگردانى
بهار را هديه كنى
شكوفه دهم
به عشق تو
كه زلال ترين فصل جهانى..
از اول عاشقى بيايى
و جان مرا ميان جانت
بفشاری
آرام شهنواز
بلوط را آتش بزن
كنج لب ات بگذار
درونم جنگلى زار
مى گريد...
از مدارت خارج
شده ام..
پكى عميق به بودن ات
مى زنم
نيستى
چه حكايت غمگينى..
سراب بيابان دور سرم مى گردد
زاويه هامون نقش مى بندد
روى خاك تف ديده كوير
مرا با كدام جنون مى آزمايى؟؟
پشت پنجره سينه ام
زنى چشم به راه مى دوزد و
مى شكافد
خياطى مبتدى
عاشقى سر به هوا...
كجاى لحظه ى عاشقى
پاندولها را مى تكانى؟؟
راشها
هم خوابه معشوق هاى
خائن و
سرگردان..
سروها سرمست
معاشقه دارند با
باد.....
آبى كه روى آتش مى ريزى
سرد نمى كند دلتنگى
سوزان....
تنهاترين مسافر مريخ
از بين سيارات مى گذرم
دستى براى ماه تكان مى دهم
آه در بساط ندارد
زمين سوزان وشعله ور
ناله سودا مى كند
جنگل وفادار نشسته پاى
عشق زمينى......
از رودها مى گذرم
به قله نگاهت مى رسم
رسم عاشقى را بجا
نياوردى..
تو را در خود مى كشم
عشق ات را دفن مى كنم
بگذاربسوزد
آنكس كه تو را
ندارد....
به مدار بازمى گردم
نفس مى كشم
پرتره اى كه به زندگى
بازمى گرداندم...
*****************************
افسانه افشردی
*
هر لحظه می بینم خودم را در مدار درد
یک عمر تنها مانده ام در انحصار درد
هر فصل با یک ماجرای تازه می آید
سریال های تا ابد دنباله دار درد
گویا کسی هرگز دعاهای مرا نشنید
پُر کرده گوش کهکشان ها را هوار درد
گاهی کنار زندگی درد است، اما من
تنها کمی هم زندگی کردم ، کنار درد
چشمان غمگین می شود هر روز زیباتر
تندیسی از زیبایی ام، یک شاهکار درد
می خواستم درد دلم را ... باز فرصت نیست
دارد دوباره راه می افتد قطار درد
--2--
آخرین اسمی که با شک، بر لبش آورد بودم
واقعا نشناخت؟یا عشقی که حاشا کرد بودم؟
شاید از روزی که رفته، خاطراتش را تکانده
باد برده از خیالش یاد من را، گَرد بودم
قد کشید و تازه تر شد بازی و بازیچه هایش
بعد از او با تیله های لب پرش همدرد بودم
پله های گر گرفته، نرده و دیوار تب دار
در میان آه و آتش بودم اما سرد بودم
آنچنان بی اعتنا رد شد که دیدم در نگاهش
مثل گلدانی اضافی بر لب پاگرد بودم
--2--
پوچ است غیر تو ، همه ی انتخاب ها
تلخ است در قیاس لبانت قطاب ها
نوش دلم لب تو ، حلال و حرام چیست؟
از واجبات دین من است این ثواب ها
افتادنم به پای تو از روی عجز نیست
اثبات جاذبه ست سقوط شهاب ها
رقصان عبور می کنی از دام ها غزال
خالی شده ست قلب تمام خشاب ها
هر شب تو را خیال به من وعده میدهد
تعبیر شو ، فرار کن از چنگ خواب ها
***************************
مجيد اسكندري
*
بادبان به رفت و نيامد عادت داشت
به هم آغوشی بادهای سرگردان
و زورق های گاه بی برگشت
سفر نه سر آغاز بود
نه فصل های بی روزی برای ماهیگیر
که چشم به راهی کودکانش را دریا می برد
سفر،سفره های قلمکار کلبه های بی ساحل بود
و ماهی دیروزی که روی دود می رقصید
و پایان،چشم های زنی بود که لنج ها را بدرقه می کرد
بادبان به پنجره هاي چشم به راه عادت داشت
وقتی دریا جاشوها را به حجله می برد و...
و انتظار دست های دخترکی بود که نام عروسکش"پدر"بود
پیش از اینکه ساحل را برای همیشه ترك کند
*****************************
محمدحسین نجفی
*
مانده است این مرد در کنج اتاقی با خودش
شاید این بار آشتی کرد اتفاقی با خودش
عشق در معماری ایوان مجزا می شود
خاک گلدان با خودش، عطر اقاقی با خودش
آه، می دانستم این پروانه آخر می کشد-
پای من را در مسیری باتلاقی با خودش
این چه داغی بود ماند از چشم هایش بر دلم؟!
این چه کاری بود که سبک عراقی با خودش ... !؟
آه عشق و درد! عشق و مرگ!! آه عشق و جنون!!!
عشق را هرگز ندیدم در تلاقی با خودش
صحبت از درد دل ما شد، به راه افتاد سیل
جز عرق نعنا چه آورده ست ساقی با خودش؟
آتش نمرود را رد کن، جهنم پیشکش!
ما که از اول غلط کردیم، باقی با خودش ...
**********************
فرانک کرمعلی
*
صورت اندوه
به درختان چشم می دوزد
لُخت و عُریان
از بهار
به زمستان سلام می کند
به جای برگها
تَنیده هایی از اِبهام را
روی شاخه ها دارد
شکوفه
شکل تمام آرزوهایش است
و تَجسمِ
سبزِ کالبُدش
اُمیدی دوباره به رویش
در قلبِ خدا
--2--
مَزرع زمین
ز خرمن های اُمید ،خالی
آسمان تولدی ندارد
مُژگان ستاره هایِ
شب کویر بسته
و
خوابی ژرف
کالبد زمین را
کِرخ کرده است
سُست و بی رمق
سایه هایی از اِبهامِ زندگی
پشت پنجره نبودنت
سرک می کشند
آلا به این هست ها مشکوک است!
خیلی وقت است
که دگر
آلا همزاد من است
آلا چگونه می توانیم
در حجم این اتاقکهایِ کوچک
بی عشق دوام بیاوریم
دلم بی قرنطینه
نفس می خواهد ؟!
*******************************
خدا قوت بسیار
پیوسته پایا و پویا باشید
يك دنيا سپاس وتشكر بابت تمام زحماتى كه براى هنر و ازبيات مى كشيد تنتون سلامت دلتون شاد
يك دنيا سپاس وتشكر بابت تمام زحماتى كه براى هنر و ازبيات مى كشيد تنتون سلامت دلتون شاد
نفس می خواهد
اشعار شاعران فرهبخته عالی بود.