روزی حسرت همین رودخانه به دلت می ماند | یکتاپرس
شعرهایی از: کریم رجب زاده/ امید صباغ نو/ قربان بهاری/ نرگس محمد صادقی/ مریم تنگستانی و نازنین مرادی.
کد خبر: ۶۱۸۴۲
۱۴:۵۱ - ۲۸ آبان ۱۴۰۰

روزی حسرت

 

**********************

شعر

کریم رجب زاده

*

روزی

سر از تابوت برمی دارم

و برای شما که مهربان نبودید

دستی تکان می دهم

و بیتی ساده از مهربانی می خوانم

 

سفر که گریه ندارد!

شبی برمی گردم

و خواب یکایک شما را

پر از ترانه می کنم.

--2--

این چندمین باران است که می آید

تو نمی آیی

هنوز هم خیال آمدن نداری؟

دلم، دستم، دفترم

تشنه مانده است

 

بی نان بودن آسان است

بی ترانگی را چه کنم؟

--3--

چه باشیم

چه نباشیم

قرار بر این است:

تو را به حسرت زمزمه کنیم!

--4--

دهان باز کنی

قلاب ها
به صلابه ات می کشند
هی ماهی جان
دریا را فراموش کن
روزی
حسرت همین رودخانه به دلت می ماند.

*************

شعر

امید صباغ نو

*

یک منظره کشیده ام - امّا چه فایده؟
وقتی که نیستی تو در اینجا چه فایده؟

دریا به رنگ آبیِ روشن، پر از سکوت
وقتی که نیست ماهیِ دریا، چه فایده؟

بی تو به درد می خورد آیا تمامِ من؟
این شاعر همیشه ی تنها؟ چه فایده!

گفتی: بخند، مرد که گریه نمی کند
خندیده ام به ریش خودم، ها... چه فایده؟

در یک اتاق خیس سه در سه بدون تو
با خاطرات یخ زده ی ما، چه فایده...

این منظره بدون تو زیبا نمی شود
از من نگیر بودن خود را... چه فایده-
 
باید که تا نبودن تو عادتم شود
این سرنوشت من شده... فردا، چه فایده

روی دلم که پا بِگُذاری شکسته ام
این شد جواب عشق من آیا؟ چه فایده

--2--

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا

گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا

*****************

شعر

قربان بهاری

*

شروع می کند به رقصیدن
خیال می کند دوباره از راه می رسی
و نگاهت
نور می پاشد گوشه گوشه گم شده در تاریکی خانه را
می رسی و بارانی ات
زنده می کند طراوت از دسته رفته گل های خانه را
می رسی و لبخندت
می کشد سرخ کم رنگ را
به رخ دیوارهای رنگ و رو رفته خانه
دیوانه شده است ساعت
از هفت که می گذرد
شروع می کند به لرزیدن
نکند نیاید
نشود بیاید
نتواند بیاید
نخواهد بیاید
دیوانه شده است
دیوانه جان
برقص و بلرز و برقص و بلرز و برقص و بلرز و یاد بگیر
اتفاق های خوب تکرار نمی شوند
و در تکرار نشدن
خوب
خاطره می مانند و مثل خوره...
دیوانه شده ایم
به هفت که می رسد
شروع می کنیم به رقصیدن
از هفت که می گذرد
نکند، نشود ، نتواند ، نخواهد

***********

شعر

نرگس محمدصادقی


*

ما را کنارهم
سیاه و سفید انداخته اند

مثل مادربزرگ
مثل پدربزرگ

وقتی میان باغچه
آرزویشان عاقبت بخیری باغبان بود
هرس هرساله ی درخت سیب

حال ببین چگونه رنگ پریده
به بهار فکر می کنیم اما
پاییز هم بر شاخه ها سبز نمی شود؟!

بیا مثل مورچه ها
در زمستانی که هست
برای مبادا آذوقه جمع کنیم

مباد شب از بسترمان بوی مرگ بلند شود
مباد صبح، صحبت سایه و همسایه شویم

بگذار بگویند
چراغ رابطه تاریک است

فروغ هم هنوز
زیر چراغ خاطره نامه می نویسد

بیا تا برکرسی سرنوشت
عقربه از قرنیه ها
پیشی نگیرد

بگویند نشسته تر از زخم ها
بر بازوی یاد نشستیم!!

--2--

دلتنگی
یعنی عبور از کوچه آشتی کنان

آهسته می گذری
مثل هوای ناپایدار این روزها

خطوط خیابان
پیاده ات می کند عابر!

وقتی هنوز سوار خودروی خاطره ای

دود می دهد اگزوز ثانیه ها ولی
به نقطه ی امن می رسی

کنار می زنی و لبخند
کنار می روی و اشک
کنارت دراز می کشد

آغوش آشناترین آغوش
خواب به خواب می رود فراموشی

چتر چشم های شناور ....!!

****************

شعر

مریم تنگستانی

*

با زخم هایم
کنار هجوم برگ های بناچار خشک
پوسیده
و شبنمی که دنیای کوچک مرا نمور کرده
تا نچروکد

آواز غم انگیز سهره ها در عصرگاهان
و گذشتن از دست های سردت
بی هیچ نگاهی

ناگهان ما همان پاییز اول بود
که ریه هایم درست نفس می کشید و اشیا به حرف درآمده بودند
کنون نفس سخت بریده
و بوی زنگار پیچیده
و اشیا در میدان خود را به حراج گذاشته اند

پیراهن آبی چروک شده ای در کمد
آواز سر داده
پنجره ها پرده ها را به آتش کشیده اند
و رفتنت پشت در چمباتمه زده

از آخرین باران های نیامده
تا قدم های سستم
از جیب های خالیم
تا استرس
و انقلاب سکه ها
تنها تنی مانده
خشکیده
و چروک شالگردنت دور گردنم
باقی هذیان و کابوس است
میان شب های بیداری و شب های بیداری

******************

شعر

نازنین مرادی

*

وقتی که رفتی برگ‌ریزان بود

پایان مهرت، ماه آبان بود!

بارانی چرمیت یادم هست
شالت رها روی گریبان بود

مثل همیشه با کلاهی کج
بر شانه‌‌ موهایت پریشان بود

رفتی ولی بی چتر، این یعنی
در من شروع فصل باران بود

هی "شد خزان" خواندم که برگردی
بعد از خزان اما زمستان بود!

بی تو تمام روزهای سال
دی بود، بهمن بود، بوران بود

در من تمام من تو را می‌خواست
در من کسی از من گریزان بود

هر رفتنی آغاز ویرانی‌ست
در سینه‌ام یک شهر ویران بود
°°°
یک عمر با یک عشق سر کردن
زیباترین آغاز و پایان بود!

****************

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز ، شعر

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
رضا رضی پور
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۴۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۸
دست مریزاد یکتاپرس و سپاسگزارم که شاعرانی چون امید صباغ نو و کریم رجب زاده و دیگر شاعران خوب را معرفی می کنید
ناشناس
Romania
۱۶:۴۷ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۸
شعرهای ( رُند )ی خواندیم ....
هرکدام از شاعران در واقع آئینه ای مقابل مخاطب گرفته اند که بگویید :
مخاطبان عزیز....مخاطبان فرهیخته ما اینم

درود برای یکتا پرس وعزیزان خرد ورز در حوزه ادبیاتش
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۳۱ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۸
درود استاد
سپاس از مهرتان
ارام
United States of America
۱۸:۴۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۸
شعرها همكى زيبا
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۵۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۸
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ژاله زارعی
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۰۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۳۰
درود و سپاس بیشمار از زحمات ارزشمندتان
درود بر شاعران گرامی
هر روز پیروزتر باشید