بگذار بهار به خانه مان بیاید | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/
باشعرهایی از: بابک فرهادنیا/ مونا عطایی/زکریا سمائی/لقمان دهقانی رحیم آبادی/شیما مرادی و نیوشا نوا
کد خبر: ۶۷۵۹۶
۱۹:۱۶ - ۱۰ دی ۱۴۰۰

بگذار بهار به خانه مان بیاید

***************************************

شعر

بابک فرهادنیا

***

همـــیشه
چشم ها را پاک کـــرده ام ؛
که بگویم مهم نیست !
پل ها
بـــرای شکستن ساخته شده اند !
رودخــانه
بــرای اینکه غرقم کند ...
جــاده ها
بـــرای بزرگ کردن فاصله !
با اینـــهمه
نا امــــید نیستم !
از تمام جهـــان
هنــــوز
رفتن " تـــــو " مانده است ...
و رفتن تـــو
نمــــی تواند مهم نباشد !!

--2--

پس از باران

به تنهایی خود

برگشتیم:

من و جهان

--3--

تو

هیچ کس منی

و هیچ کس دنیا

مثل تو نیست .

 

همه

با رفتن

تمام می شوند

تو

وقتی رفتی

آغاز شدی .

--4--

تو حق داری

مهربانم

که سراغ تنهایی ام  را

هرگز نگیری

ردپای شعر م را

دیگر دنبال نکنی

سرخی بعد از غروب

هر قدر هم که

زیبا باشد

باز

قلب هیچ آسمانی را شاد

نخواهد کرد.

***************

شعر

مونا عطایی

***

گفتند: هرچه بود،گذشت
ادامه بده، جاری باش
آرام زمزمه کردم:گذشت، اما
سخت گذشت
ماندم، دریا شدم
پُر از
پرتاب سنگ ها.

--2--

باز چشمانت غرق شدند
رود کدام خاطره از یادت
عبور کرد!؟
گاه به گاه عاشقانه ای بگو، کوتاه ؛
سرمای هزار باره
این ویرانه را تمام کنحرفی بزن،بخند،
بگذار بهار به خانه مان
بیاید

--3--

غمگین تر از آنم
که بخواهم چیزی بگویم
خلوت معصومانه تو را
آشفته کنم
به وقت چهارشنبه های دوست داشتنی
رسیدیم
سکوت تو، هزاران حرف را
خفه کرد
انگار فهمیده بودی
بعضی کلمات آدم می کُشند
باور کردم فراتر از آرزوهایم شدی
اندوهم را بر سر کشیدم
از خنکای نگاهت عبور کردم
غمگین تر از آنم برگردم،
بگویم دوستت دارم.

--4--

ایستاده‌ام بی هوای حوّا.

در من جنوبی‌ترین زن
ناله سر می‌دهد
لابد قایق‌ها، بی‌سرنشین بازگشتند
لابد دستان نوازش را
نان را، لقمه را
کوسه‌ها دریده‌اند.
به صبوری روزهای نیامده
چوب‌خط می‌کشم

چند فرسنگِ دیگر، سنگ بمانم
گردباد بی‌رحم زندگی
از من عبور کند؟

****************

شعر

زکریا سمائی

***

کلمه کوچ می کند
در تاریکی
از قفقاز  تا ذهنِ نقشه

ایلات در دامنه قلّه ها چادر بپا کرده اند
و اسبِ  من زنبق ها را بو می کِشد

دختر ایلاتی!
 چای  ذغالی اَت دَم کشیده
ریشه درخت ازگیل از مژه هایت بیرون زده
هنوز
شانه ی چوبیت را دوست دارم...
و هزاران سال است
پرندگان مهاجر
از رشته کوهها افسانه می سازند

در مِهِ
برگرد
خوابت را دیده ام..

--2--

انگار
دوستی با تو
افسانه ای ست در قفقاز
پشتِ خدایانِ خورشید
در طولِ فصولِ سرد و سخت...
واژه ها در وجودم
چنان گلوله ی برفی
غرقِ تماشای چشم های منتظرت هستند
آه...
ژووان
مطلبی ست آن دوردست ها
که از دلتنگی های ِ من
بالا می رود
 مُدام...
پرنده ای از جنس بلور
شبیه سیمرغ
که از تاریخ باز می گردد
با بالهایی شفاف
مرا از زمین خواهد بُرد
به آن سوی اقیانوس ها
ماورای جزایری مرموز
و نقطه های کور...
آن جا که
سرابی سرخ ، بی انتها
به هنگام سقوط
مرا در آغوش خواهد کشید...

******************

شعر

لقمان دهقانی رحیم آبادی

***

این زمستانِ مدامی که
دست از سرم برنمی دارد
هراسناکِ لبخنده های کدامین
شکوفه ی نیامده است                                                                                                                  که عریانی بهارم راپنهان می کند.

--2--

همین که بی تابم می کنی
هستم
حتی اگر
پای آمدنی نمانده باشد
ما به بی قراری زاده شده ایم.

--3--

کنار بی قراری تو
توفان هم
لابه لای گیسوانِ به هم ریخته ات
جایی برای شعر
می گردد.

*******************

شعر

شیما مرادی

***

شعر ،
محبوبِ من نمی خواهد
وقتی ترک های سقف اتاق
درد کهنه ی مرا فریاد می زنند
گاه که آب چشمانم به باریکه می رسد
تکه ای از شکسته های قلب زنی
را با خود می آورد

کدام سپیده در این دست هایش لانه می سازد                                                                                  وقتی ،تمام عمر یک زن، شب باشد
و هی باران ببارد
شعر
محبوب من نمی خواهد

اما
محبوب من
این زن بیشتر از شعر ترا می خواهد

******************

شعر

نیوشا نوا

***

رد پای خاطره را که دنبال کنی
به من نمی رسی
کتاب هایت را که مرور کنی
مرا نخواهی یافت
.
نمی‌دانم
تاریکی‌َم
از شب است
یا  من
سیاهی، این جوهرِ مغموم را
به بلندای آسمان پیشکش می‌کنم
.
و آن ستاره
که سو سو کنان
از طرف دیگر شب
به من سلام می‌کند
از جانب تو نیست

--2--

اثاث خانه
دورِ سرم
تیک تاک ساعت
 در گوشم
 می‌پیچد و گُم می‌شوم
در میان خاطره‌هایی که نیست
.
و تو
فراسوی پنجره‌های تقدیر
روی کاناپه‌ای قدیمی
نشسته‌ای
و سه‌تار به‌دست
به پاس سبزیِ گلدان ها
ترانه‌ای محلی را زمزمه می‌کنی
.
من، اینجا
به اندوه بیکران شب
دست می‌سایم
و تاریکی از آرنج‌هایم
بالاتر می‌رود
چنان که
شنیدن زمزمه‌ای محلی
با خود مرا
 به اعماق رویاها می‌برد

*****************

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز ، شعر و ادب

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۳۸ - ۱۴۰۰/۱۰/۱۰
درود بر شما استاد گرانقدر و خدا قوت به شما
و تبریک به تمام دوستان گرانقدر شاعر
ارام
United States of America
۲۳:۳۸ - ۱۴۰۰/۱۰/۱۰
انتخاب تون عاليه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۴ - ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
شعرهایی که در حال وهوای شعر ( سپید ) قدم می زنند را خواندم
وآآموختم که دامنه ی واژگان در هرزبان آنقدر وسیع هستندکه که درآمیختن آن در خیال فضایی نو ایجاد میگردد

در درود برای خرد یاران درصفحه ی ادبی یکتا پرس