حرفی دارم سفید تر از کاغذهاست | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس؛
با شعرهایی از: بیژن جلالی/ منصور خورشیدی/ سابیر هاکا / عاطفه بابا زاده / شایسته ابراهیمی/ مریم سلیمانی
کد خبر: ۶۹۳۰۸
۱۶:۴۵ - ۲۵ دی ۱۴۰۰

حرفی دارم

*************************************************

حرفی دارم

بیژن جلالی

***

وقتی می گوئیم عشق

بر خود می لرزیم

زیرا عشق

گم کردنی است

نه پیدا کردنی

--2--

حرفی دارم

که هنوز آن را ننوشته ام

زیرا سفید تر از کاغذ هاست

--3--

ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ

ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺟﺎﯾﯽ

ﺁﻥ ﺳﻮﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺎ

ﮐﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

--4--

خنده تو

چون پروانه ای بود

که از گل صورت تو

بر می خواست

و بر پنجره دل من

می نشست

خنده تو بال های رنگین

و پرواز ملایمی داشت

و من صدای بال هایش را

هنوز می شنوم

که به سوی من می آید

--5--

فقط خورشید مرا گرم می‌کند

از دور

تن نزدیک‌ترى ندارم.

*******************

حرفی دارم

منصور خورشیدی

***

آبیِ ناگهان تکانم می‌ دهد

دهان روز

هنوز بی طلوع تو بسته مانده‌ است

از چه رو می‌ ریزد در من

این آبیِ از پس ِابرها ؟

--2--

تمام مرا به گردن ماه بیاویز

تا تمام تو را

سقوط کنم

در سینه های باز

نزدیک تر به دور

وقتی نور از تن تو می گذرد.

--3--

شکل پرواز شد

آواز میان لب های تو

تا طول آشنایت معنا شود

قانون پریدن

از زبان تو شکل می گیرد

میان رفت و آمد هجای بلند بال .

--4--

تنی تابیده 
در تدارک گرداب 
روی شقیقه های مهتاب 
اینک که تاب رود 
در شانه های بی تاب 
فتنه از هوای آب و 
ترس از نگاه مهتاب 
برمی دارد 
از حیرت دیوانگی 
دریای دیگری 
ظهور می کند 
میان عریانی بلند آب

منصور خورشیدی 

--5--

میان ظهر علف ها 
قیامتی از فراز بلندی 
انبوه خاکستر 
روی قامت بلند باد 
می ریزد میان تاریکی 
صف ستون های درخشان 
معلق می ماند 
بلند تر از تاب نیلوفر 
و 
پرواز دراز کبوتر 
بی هراس و آهسته 
شکل صدف های سیاه 
پشت پلک ها 
خانه می کند 
با دام دراز مرگ

**********************

حرفی دارم

سابیر هاکا

***

همیشه برای فرار کردن از کار

تا جایی که می توانم

خودم را زخمی می کنم

یا به توالت می روم

وهمیشه برای فرار از احساس نکردن غربت

بعد از پایان کار

بر آسمان خراش ها می نشینم

و نگاه می کنم

که چگونه شب آرام،آرام از دودکش ها بیرون می آید

--2--

ظهر یک روز تعطیل ،

در نیمه راه

از کنار هم گذشتیم

من و مرگ

او به شهر می رفت ،

من به گورستان . . .


--3--

کاش هرگز بزرگ نمی شدم

و نمی فهمیدم

پدرم به من دروغ گفت

که هر چیزی را در خاک بکاری سبز خواهد شد

و این از لطف خداوند است

چرا کسی نمی فهمد

من سال های زیادی انتظار کشیدم

اما

مادرم سبز نشد ...

--4--

قرار بود

پرنده به دنیا بیایم

هنوز آسمان را قدم نزده

آواز نخوانده

مادرم کوچ کرد و

تنهایم گذاشت

قرار بود

درخت به دنیا بیایم

اما پیش از این

درختی را می شناختم

از این که هر شب در رویایش

جنگل سبزی در آتش می سوخت دیوانه شد

قرار بود

آب شوم

اما پیش از من رودها به دریا رفتند و باز نگشتند

و من شنیده بودم

رودها فرزندان دریا هستند

نمی دانم کدام فرشته

اذان را اشتبباهی در گوش چپم خواند که انسان شدم

حالا کارگری هستم

که هر روز با پرنده هابیدار می شود

آواز می خواند

و بر آسمان خراش ها پرواز را

با هواپیما ها

تمرین می کند

با وجود این سخت دلتنگم

از اینکه

دوستانم

درخت

پرنده

یا آب شده باشند

*******************

حرفی دارم

شایسته ابراهیمی

***

سیگار می‌کشد که تو را دود و دودتر
شاید که از دلش بروی زود و زودتر

هی فکر می‌کند به تو و گریه می‌کند
زیر دو چشمش از غم تو هی کبودتر

هر لحظه فکر می‌کند آیا به جای او...
هر لحظه از دقیقه‌ی قبلش حسودتر

در گیر و دار خاطره‌هایی که هیچ‌وقت...
مانده سر دوراهی ِ بود و نبودتر

در ایستگاه خالی آخر نشسته است
سیگار می‌کشد که تو را دود و دودتر

--2--

چقدر با دلم اینجا قدم زدم بی‌تو
از این سکوت نفس‌گیر دم زدم بی‌تو

برای اینکه نبینم به‌جز تو تصویری
تمام آینه‌ها را قلم زدم بی‌تو

بدون بال پریدم به شوق آمدنت
بیا که نظم جهان را به هم زدم بی‌تو

همیشه سنگ تو را می‌زدم به سینه‌ی عشق
چه خنده‌ها به غرور خودم زدم بی‌تو

چه حرف‌ها که نگفتیم و از دهن افتاد
چه جام‌ها که به خوش‌باش غم زدم بی‌تو

دوباره شعر سرودم به‌خاطرت، یعنی
که سرنوشت خودم را رقم زدم بی‌تو

**********************

حرفی دارم

عاطفه بابا زاده

***

در آغوشم 

هرچه هیزم بریزی

گرم نمی شود

و هیچ شالگردنی

بغضم را خفه نمی کند

درونم فصلیست

که برف هایش 

دل خورشید را آب می کند

--2--

از تنت صدای خش خش می آید

چقدر در خود قدم می زنی

چیزی نمانده باران شوی

و در گوش چتر وصیت کنی

تو را میان آسمان خاک کنند

امسال هم

در گلوی این فصل

گیر می کنی

می بینی از آن روز تا حالا

پاییز

چیزی نیست 

جز لکه ای زرد

روی پیراهن دنیا..

--3--

با تو پشت هر میزی نشستم

یاد جنگل افتاد

با تو پشت هر پنجره ای ایستادم

باران به تماشا آمد

باید این شعر را بوسید

که ادامه اش 

به چشم های تو می رسد

--4--

حالا پنجره ای شکسته ام

که دیشب

انگشت باران را برید

***********************

حرفی دارم

 مریم سلیمانی

***

تصویر تو را
با شعر
می کشم
هر شب

--2--

تمام تنهایی ات را
قدم می زنی
بی من !
تو
خوابگرد
پشت پلک های منی

--3--

هیچ کس
نماند!
حتا سایه اش
وقت تاریکی

--4--

لوحی سنگی ست
سقف بلند آرزوها
بر رگ های
بی جان نسلی که
می دود
نمی رسد
هرگز


**********************

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز ، شعر و ادب

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: