***********************************************
مجید سعدآبادی
هنوز همراه من است
عقده ی دوچرخه ای که دو طرف فرمانش را
گرفتیم و به خیابان آمدیم
گاهی اوقات با شصتم زنگ می زنم
و صدایش را در شعر هایم می شنوید
گاهی هم کودک درونم سوارش می شود
و بی اراده زمین می خورد
اینجا به جز من و دوچرخه
همه چیز حالت عادی دارد
حتی تویی که بر ترکبند نشسته ای
به زودی واقعیت، دست دور گردنم می اندازد
یا می کشد مرا
در یک تصادف
✍️2✍️
گاهی فکر میکنم
ادامهي چادر تو باد است
و هنوز در حال رد شدنی
از کدام دره
به منظرهي افسوس نگاه کنم
وقتی فصلها و رنگها با تو میروند
با کدام آبشار
در خودم فرو بروم
وقتی دردها و ابرها میمانند
به چادرت
به باد
به هر چه میپرستی
قسمت میدهم
برگرد
هنوز چیزی در گِل من است
که برای تو تعریف نکردهام
✍️3✍️
نور اتاقتان شب ها
به حیاط خانه ما سرک می کشد
شاخه انگورهای مست باغچه تان
عربده های قناری پدرم را
در آورده !
وچقدر با حیا
گربه خانگی تان
هیچ گوشتی از دست اهالی محل نمی گیرد .
آیا اینها بس نیستند
که یکی تو را دوست داشته باشد ؟
درست مثل گربه خانگی تان
که عاشق قناری پدرم شده
هر روز به نرده های اتاق تو فکر می کنم
به بعد پنجره
به مخمل پرده های اتاق تو
*********************
امیر یزدانی نژاد
گیرم دوباره بهار
از کجای تو
جوانه کنم؟
من که جوانی ام
در جنگ جا مانده است
حالا
مثل گلوله ای گم شده ام
که برای پیدا کردنم
زخم های تو را ورق می زنند
و کسی نمی داند
تنهایی من
در کدام فصل
چکه خواهد کرد
✍️2✍️
آن قدر پرم از تو
از تو پُرم
پُر
که مدام سر می رود از من
سر می روم از خود
بی خود نیست
که مثل مار می پیچم
نمی توانم
سر راست بروم
سر اصل مطلب
هر چه از سر و ته این قصه را بزنم
به دم اسبی هایت که می رسم
شیهه می کشم
شیهه می کشم
شی ههههههی
روی دو پایت چگونه ایستاده ای
مرد؟
**********************
کمال حسینیان
قطره قطره به هوای چه کسی لبریزم
شمع سوزانم و از شعله نمی پرهیزم
حال توفانی من معرکه ی روز جزاست
فصل بی حاصلی ام، سال پُر از پاییزم
شاخه ام دسته ی طغیان تبر شد، هیهات
آه، لعنت به من و دامنِ دشمن خیزم
هر که را چشمه ی چشمم چو نهالی پُر رود
رفت... دل ماند و همین باغ و برِ ناچیزم
قامت سرو تو چون دار انالحق شد و من
عاقبت مضطرب از پای تو بر می خیزم
✍️2✍️
لحظه لحظه می تازد، از ورای کوه درد
انعکاس اسمش؟ نه، این منم که نامش را
ضربه ضربه می بارم بر تن شب بی او
روح عاصی محکوم .. حکم نا تمامش را
جاری از زبان کرد بر تن خیالاتم
در توحش شلاق، رم دهد که رامش را
ول کند در این دوزخ، پشت جنت موهوم
یا نه تا ابد شاید، منتظر، که کامش را
بغض اگر دهد فرصت، اشک اگر کند رحمی
جان بگیرم از ذکرِ نام او که نامش را
********************
نسرین حامد
شکسته میشود از بطن واژه ها بغضم
میان حنجره تا میشود رها بغضم
کسی شبیه تو را می زند دلم فریاد
چه عاشقانه و آرام و بیصدا بغضم
کجای شهر سکوت منی بیا برگرد
ببین بدون تو اینجا و هر کجا بغضم
برآستانه ی دلتنگیام پر از دردم
طبیب عشق تو باشی شود دوا بغضم
بغل بغل غم ما را به سمت غوغا برد
رفیق فصل جفا رفته با وفا بغضم
بیا بهار ِ بهانه به شوق شعرم ریز
بهار ،بوسه و باران و اشک با بغضم
برای درد دل امّن یجیب خواندم تا
که بی بهانه نباشد پس ازدعا بغضم
شکست بغض غریبی درون اشعارم
و باز خسته شده از خودم؛ خدا! ؛ بغضم
✍️2✍️
زخم ازهجوم درد توخوردم، دلم گرفت
در انتظار لحظه شمردم دلم گرفت
حاشا نمیکنم که در این شهر بی کسی
از تیر طعنه های تو مردم، دلم گرفت
می خواستم به دست نگیرم قلم نشد
جان غزل به غصه سپردم دلم گرفت
دیگر صبور بودنم از بغض کهنه نیست
من ان نهال زخمی و تردم دلم گرفت
پاییز هم به باور من زخم می زند
چون از بهار بهره نبردم دلم گرفت
از اتفاق با تو نبودن شکسته ام
زخم از هجوم درد تو خوردم دلم گرفت
**********************
شیما مرادی(گندم)
حتی از باد
که دست خالی می وزد
به گوشم نمی رسد صدایت
مگر مشتی خاک سرد از دل زمین
یا چند قطره از دریا
تلخ است
گاه که صدایم را می شنود
موج بر می دارد، دریا
کاش دور بودی، دور
که نه همکلام دریا بودم
نه همراز باد
افسوس
در کنارم هستی
اما دور
و روبرویم نشسته ای
مثل موج هایی که خیز بر می دارند آرام
پس چرا من
در عاشقی جا مانده ام ؟
✍️2✍️
نگاهش
به موهای درخت بود
و آرام در کوچه قدم می زد
شاخه ها
رقص را فراموش کرده بودند
شاخه ها ساکت
شاخه ها غمگین
بعداز سال ها آمده بود
از سر دلتنگی
و چشم بر درخت
در کوچه قدم می زد آرام
تنها بود و بی کس
و دیگر بلد نبود
که شاخه ها را به رقص در بیاورد
باد
عاشق شده بود
درخت غمش گرفت
تیغ شد و ریشه خود را زد
سال هاست در این کوچه باد قدم نمی زند
**********************
سمیرا محمدزاده
امروز ،
روزنامه های فردا را مچاله کردم
نگاه کردم
به شعرهایم که در کمد آویزان بود
خندیدم
به اشک هایی که زیر تختم قایم کرده بودم
دیگر
منتظر نمی مانم
تا خورشید از زیر بالشم در آید
صبر نمی کنم
تا فنجان چای
پشت پلک های تراس، سرد شود
فردا
لب های سکوت را می بوسم
فردا
هیچکس به صدای من نگاه نخواهد کرد
****************
انتهای پیام/
درود برای شما