زمین همیشه به یک رو نمی ماند | یکتاپرس
اختصاصی یکتا/
شعرهایی از: محمد شریفی/ جواد شکری زاده/ افسانه افشردی/ پری فضلعلی پور/ سونیا صف آرا / اکرم عباس زاده.
کد خبر: ۸۲۲۸۱
۰۸:۰۰ - ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱

زمین همیشه

******************************************************************************

زمین همیشه

محمد شریفی

لایه ای از زمین بردار
روز از حواس پرتی می افتد
خورشید هم می فهمد تابیده است
برای نمایش واقعی کلمات
لایه ای دیگر را ورق بزن
جادویی زیر اولین درخت پنهان است
ورق بزن
کدام برزخ
نقاشی تیره تو بوده است
سیاهی را ورق بزن

✍ 2✍ 

گهواره ای که 
کودکان را بخواباند
آرامش خیالم را
تکان می دهد
آن گونه
که لالاییِ رود
رویای سبز گیاه را!
من به نزدیکی چشم و دلم
حسادت نخواهم کرد
وقتی دو طفل زیبای توامان را
چنین در خواب خوش خود
می بینم

************************************

زمین همیشه

جواد شکری زاده

تو رفته ای
هر چقدر دورتر می شوی
بیشتر برمی گردی
شب با روز
دیوار باسایه اش کنار آمده
اما دهانم با دندانهایم یکی نیست
با خودم حرف می زنم
حرف می زنم، حرف
حرف های بی ربط
نمی دانم چند دندان زبانم را زخم کرده
که اینقدر بریده بریده حرف می زنم
نه نه نه
رفتنت در من لخته می شود
تو رفته ای مثل فصل های آمدنت
که آب های جهان یخ زده بود
و هر قدر خواستم یقه آسمان را بگیرم
بیشتر برفی شدی
آنقدر سرد و سفید
که ملافه های اتاق خوابم با من یخ زدند
انقدر دورتر
که خرس های قطبی
از صفحه تلویزیون با من حرف زندند.
و من به خواب زمستانی رفتم
و کودکان از من ادم برفی ساختند.
در چشمانم
و دهانم سنگ گذاشتند
دیگر، نه می بینم
و نه حرف می زنم

✍ 2✍ 

به کوه رفتند
افتاب را که در گردنش گیر افتاده بود
در بیاورند
از گردنه افتادند
دیگر افتابی نشدند
به کوه رفتند
برفها را پایین بیاورند
ماه یخ نزند
ستاره ها
باریدند
باریدند
چشمانشان ابی شد
چشمانشان شب شد
دره تابوت شد
کوه پشت به ما کرد
حرفی نزد
چله گرفت
چهل مرد
چهل زن
چهار ماه گریست
چشمه ها جاری شد
چاله نالید
کوه خوابید
قریه خوابید
آفتاب دستان ماه را گرفت و رفتند
ستاره ها بیرون زدند
چهار چشم برای همیشه خوابیدند
دوباره
آفتاب بیدار شد
ماه پایین امد
و ما برای کشتن قله ها
به کوهستان رفتیم
هر گز برنگشتی

تفدیم به دو دوست کوهنوردم دکتر جوادی و بابک

که بعد از 4 ماه مفقودی در کوههای میشو داغ

جسدشان از زیر برفها پیدا شدند.

*************************************

زمین همیشه

افسانه افشردی

باید کلاغی که به خانه می رسد باشم
در قصه هاتان بانی پایانِ بد باشم

وقتی به نام دوستی آغوش وا کردید
حق داشتم بر سینه هاتان دست رد باشم

تقدیر می رقصاندم در بزم افعی ها
پس ناگزیرم مار خوردن را بلد باشم

انسان که نامیدید خود را، آرزو کردم
گرچه ملال انگیز اما دیو و دد باشم

بعد از شبیخون تبرها، با سقوطِ خود
در بسترِ جریانتان ای کاش سد باشم

دریای آرامید اما بر حذر باشید
من ماهم و باید دلیل جذر و مد باشم

✍3✍ 
 ای تا ابد به روی لبم یادگارِ آه
جز ماندنم که امر محال است،جان بخواه

با عشق هم شبیه تو هرگز نمیشوم
آن عقربم که پیله تنیدم به اشتباه

برگشتنم به اصل خودم ناگزیر بود
سودی نداشت رام شدن های گاه گاه

دیوارِ نم کشیده ام از اشک و خونِ دل
این شانه را ببخش اگر نیست تکیه گاه

ما راهمان جدا شده ، بشمار پس مرا
هر بار در شمار رفیقان نیمه راه

پابند عشقِ پاک و اساطیری ات بمان
حیف از تویی که پای حقیقت شود تباه

این توبه ی نهایی و اتمام حجت است
ممنوعه ی مقدسم، ای آخرین گناه

************************************

زمین همیشه

پری فضلعلی پور

من تصویر توام
که ایستاده ای در آینه
هر روز سراغت را می گیرم
شاید ستاره ای
در چشمانت طلوع کرده باشد.

✍ 2✍ 
گاهی
پر می شوم از تو
آنقدر
که باد می کنم
روی دست هایت.

✍3✍ 
قطاری نیست
ایستگاهی نیست
ولی مدام
دارند سوت می کشند
اشتیاق ذهن های در توقف مانده مان

✍4✍ 

شب های خاکستری
ستاره ها قشنگ ترند
روز که می شود
رنگ می بازی در برابر آفتاب
چه کنم که زمین
همیشه به یک رو نمی ماند

*************************************

زمین همیشه

سونیا صف آرا

همیشه در ذهنم خاک می شدند
قبل از اینکه بمیرند
می دانستم
جای ماهی تنگ نیست
مثل آدم روی زمین
مثل جنون در عاشقی
مرگ در نفس
و خون در شتاب گلوله'
ذهنم از پُر می چکید
خیس خیال بودم
به هر سو جاری'
وداشتم امیدی
کسی پیدا شود
که بگوید'
بیدار شو
همه چیز
درست چفت شده
مثل آسمان به زمین
و دریا به ماهی
بیدار شو

✍ 2✍ 

جنگ ساده شروع می شود
رژه ی تانک ها
خشاب های آبستن مرگ
فرمان شلیک
و سربازانی که میان
دل و دستور اسیرند
جنگ ساده شروع می شود

***************************************

زمین همیشه

اکرم عباس زاده

فرقی نمی کند کدام فصل
کدام ماه
کدام روز
تو باشی، 
تکلیف تمام روزهای عمرِ من روشن است !
می خواهم تو را از لابلای سطر های مچاله شده بیرون بیاورم
دستت را بگیرم و تا باران ِ آن سوی خیابان پرواز کنم . 
بید خسته ای که سایه اش را گم کرده 
میز قدیمی گوشه ی کافه 
تلو تلو می خورد و آواز می خواند؛ 
ساعتی که در انتهای دلشوره ی برگ ها  
اینجا همه چیز بوی تو را می دهد ! 
کافی ست کمی بخندی 
تا دوباره زنده شوم، نو شوم
پایم را از گلیمم درازتر کنم
و بیشتر دوستت بدارم .
کافی ست بخندی
تا دوباره بهار در حافظه ی پنجره جوانه بزند

و عشق به کوچه برگردد.

✍ 2✍ 

دلم خوش بود به آسمان، به ابر، به باد، به تو ...
دلم خوش بود!
باران می بارید و شادمانی چون گنجشکی مردّد
زندگی را دور می زد.
باران می بارید...
وحشتی خاموش در من سرازیر بود!
تو می رفتی...
پل های سرگردان به هم دست تکان می دادند.
و بیچاره کلمات 
که به شب پناه می بردند 
و بی خبر بودند از سقوط سیمانی ستاره ها.
بیچاره من !که فرو می ریختم
و دهانم پُر بود از دلواپسی 
تو می رفتی ...!

و من دیگر باران را نمی شناختم !

*************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
شهلا اسدی تهرانی
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۱۳ - ۱۴۰۱/۰۲/۱۱
خیلی خوب است که بانوان‌ سر زمینم شعر می گویند داستان
می نویسند
خیلی خوب است که مادر زمینند
اما کاش با چشمان باز تر
بنویسند
چیزی هایی را بنویسند
که مرد ها نمی توانند آنها را ببیند
چیز های درد ناک
چیز های لطیف
چیز های آرامش بخش
چیز های خشن
زن ها خوب می فهمند
زن ها خوب می بینند
زن ها خوب مهربانند
آهای بانوان لطیف تر از برگ گل از
زن های
مظلوم هم بنویسید

شالان
هم بنویسید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۵۶ - ۱۴۰۱/۰۲/۱۱
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
محمد خسروی منش
Iran (Islamic Republic of)
۰۲:۰۴ - ۱۴۰۱/۰۲/۱۲
سرکار خانم صف آرا چه زیبا به تصویر میکشید احساستان را وجادو میکنید با کلامتان و چه صادقانه واژه ها بر روی صفحه روحتان صف آرایی میکنند
به شما تبریک میگویم