شاید که من همان غزل نیمه کاره ام | یکتاپرس
صفحه شعر: رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: محمد شریفی/ سید مهدی نژاد هاشمی/ مریم عباسی و فاطمه سادات طبایی
کد خبر: ۸۴۵۸۵
۱۱:۳۳ - ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱

شعر

************************************************

محمد شریفی

 پله ها
براى سقوط ساخته شده اند
اين تنها اميدوارىِ
صعودى لغزنده !
اين فراموشخانه
مسافرخانه اى ست
كه مهمان ها را
زمان كوتاهى
مى پذيرد در خود
پايين پله ها نوشته شده ست
بى هوده فضارا اشغال كرده ايد
برويد از مرگ ملايم خود
لذت ببريد
برويد
دوستان ديگرى منتظرند!!!

(2

اين وزن زندگى / مى پوساندم آخر
نيمى از درون را/ رفتارها كه مى بينم
نيمى راعمربد اقبال
ازهمان روزى كه
آشنا شدم با خود!
از شدت خستگى مى گشاندم
سمت نابودى
حكايت ها نوشتيم
باورنداشت كسى افسانه ى مارا
هميشه نقش روايت هاى خودم بودم
جاى هزاران تن جان دادم
براى كرور كرور آدم هايى كه
نديده ام
يك بار!
************************

سیدمهدی نژادهاشمی

لطفا کمی بِرس پس از این بیشتر به من
واکن ازآن بهشت ِ خوشایند ،در به من

مگذار چون حباب شود عشق در دلم
وقتی که می زند هوست ، نیشتر به من

آرامش عجیب مرا زیر و رو مکن
منگر شبیه مردم ِ اهل نظر به من

همکاسه با فقیر شدن لطف خوان توست
دارد اگر چه چشم نجیب تو سر به من

گاهی دلت گرفت، صدا کن مرا، بگو
از آنچه آمده به سرت، مختصر به من

دردی ست درد عشق چو آتش که می زند
ناگاه با نگاه تو آخر، شرر به من

دردی ست درد عشق که نامرد روزگار !
از هر طریق می زند از جان، ضرر به من

دل را گشوده ام به خیالت، ملال نیست
سرمی زند اگر غم تو بی خبر به من

با اخم، خون مکن به دل من، رسیده ای_
با قصد انتقام گرفتن مگر به من

آنقدر قد کشیده ای اینروزها که هیچ
فکری نمی دهد به بلندات، پر به من

چیزی نمانده است که چون شوکران، غمت
خواهد گذاشت بعد تو، کم، کم، اثر به من

سنگین شده ست پلک من اینبار، قبل خواب
چه می شود اگر بزند عشق، سر به من

***********************************

مریم عباسی

روزی به یاٌسی بزرگ می رسیم
از آنجا به بعد
بی هیچ واژه ای
گفتگو می کنیم
درباره ی زندگی
یاٌس بزرگ، چشم ها را فیلسوف می کند

(2
زنی در من گم شده است
که روزی 
آسمان به دیدنش می آید
با کفش های بلند

(3

بخند
بی احتمال شادی ماندگار از پی اش
برقص
روی دریاچه ی یخ
بی هراس غرق شدن
گاهی باید بگریزی
به سمت شهامتی که در زندگی نداشته ای

************************************* 

فاطمه سادات طبایی

بر خاطرات کهنه من رنگ می زند
دارد مخالف دلم آهنگ می زند

این زندگی به درد کسی می خورد که عشق
با هر بهانه ای به دلش چنگ می زند

شاید منم همان غزل نیمه کاره که
با شاعرش همیشه دم از جنگ می زند

گر چه قطار خالی و بی حرکتم ولی
دارد ترحمت به تنم سنگ می زند

شاید سپردمت به خداوند پله ها
وقتی که پای رفتن تو لنگ می زند

**********************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: