شعری برای دست پر از پینه پدر | یکتاپرس
دختر شاعر است و نویسنده، حالا که در جامعه فرهنگی و ادبی به موفقیت دست یافته، پرده از رازی برداشته است که شاید هنوز برخی افراد از گفتن آن در زندگی‌شان ابا دارند. «نرگس کاظمی‌زاده» می‌گوید: «پدر من رفتگر بود. برای همین کتاب‌های نصفه و نیمه‌ای را که پیدا می‌کرد برای من می‌آورد. این‌طوری کتابخوان شدم.»
کد خبر: ۸۹۹۲۶
۰۴:۴۰ - ۱۰ تير ۱۴۰۱

 

به گزارش یکتاپرس پدر کنار دختر نشسته است. او که حالا بازنشسته شده و گرد سپیدی روی موهایش نشسته، هر چین صورت و چروک دستانش نشان از روزهای سختی دارد که پشت سر گذاشته. دختر دستان پدر را در دست می‌گیرد، به چشمانش نگاه می‌کند و می‌خواند: «شعری برای دست پر از پینه پدر/ شعری به حرمت دل بی‌کینه پدر/ لبخند می‌زند به جهان، شرم می‌کنند/ این داغ‌های سرزده از سینه پدر/ ‌ای وای من اگر که ببینم به خاطرم/ آهی نشسته بر تن پدر/ با گندمی که روضه رضوان فروختیم/ هم‌قیمت است سفره خاگینه پدر/ با قصه‌های هر شب او شعر گفتم و/ افسون شدم به رستم و تهمینه پدر/‌ ای مهربان ساده، خراسانی صبور/ یار شفیق و همدم دیرینه‌ام، پدر/ حرفی به جز غزل که نمانده، همین غزل/ تقدیم دست‌های پر از پینه پدر».

پدر، راوی داستان های کهن
پدر لبخند می‌زند؛ پدری که برای ۴فرزندش عمری قصه‌گو بوده. «عبدالخالق کاظمی‌زاده» با لهجه شیرین نیشابوری‌اش از روزهای نه چندان دور می‌گوید؛ وقتی برای بزرگ‌ترین فرزندش، نرگس از لابه‌لای زباله‌ها کتاب‌های نصفه و پاره‌ای را که می‌دید به خانه می‌آورد و برای بچه‌ خردسالی که هنوز سواد خواندن نداشت کتاب می‌خواند؛ کتاب‌هایی که گاهی ابتدا نداشتند و گاهی انتها. برخی بدون جلد بودند و برخی ورق ورق. جالب اینجاست که این پدر چرا وسیله دیگری مثلاً عروسک برای فرزندش نیاورده است؟ شاید چون خودش هم در نهاد و ذاتش اهل ادبیات بود؛ پدری که همیشه داستانی برای روایت در آستین داشت و از داستان‌های کهن و حتی تهمینه و رستم برای فرزندانش می‌گفت.

نرگس می‌گوید: ‌«بزرگ‌تر که شدم، وقتی سعدی و شاهنامه را خواندم متوجه شدم خیلی از قصه‌هایی که پدرم برایم تعریف کرده داستان‌های کهن بود؛ داستان‌هایی که حالا وقتی برای خواهر و برادر کوچک‌ترم تعریف می‌کند چاشنی طنز و فکاهی هم پیدا کرده و به روز شده است.»

پدر هنوز هم برای فرزندان نوجوانی که در خانه دارد قصه می‌گوید؛ به‌خصوص شب‌ها، موقع خواب آنقدر قصه می‌گوید که خودش خوابش می‌برد.

چرا از شغل پدرم می گویم؟
نرگس می‌گوید: «اگر دوست داشتم درباره شغل پدرم صحبت کنم به این دلیل بود که فرهنگسازی شود. چون هنوز برخی افراد دوست ندارند درباره حرفه خدماتی پدرشان صحبت کنند. درحالی‌که با صحبت درباره آن می توان نگاه‌ها را عادی کرد. معمولاً افراد وقتی متوجه شغل خدماتی پدر امثال من می‌شوند یا از بالا به پایین نگاه می‌کنند یا ‌ترحم‌برانگیز. جامعه وقتی به پیشرفت دست می‌یابد که افراد با دکتر و مهندس همان‌طور رفتار کنند که با یک فرد با شغل خدماتی.»

نرگس می‌گوید که پدرش در کنار او برای موفقیت هایش جنگیده است: «ویژگی پدر من حمایتگری اوست. مطمئنم که چه حالا که شغل پدرم پاکبانی است و چه اگر در شغل دیگری بود همین‌قدر همراه و همدل من بود. بارها وقتی در کودکی باید در انجمن‌های شعر و جشنواره‌ها شرکت می‌کردم با اینکه مرخصی گرفتن برایش زحمت زیادی داشت اما به خاطر من زحمت را به جان می‌خرید و با من تا شهرهای مختلف همراه می‌شد. برای اینکه من در جشنواره‌ها و برنامه‌ها شرکت کنم.»

اگر حمایت‌های پدر نبود من هم موفقیتی نداشتم
شاعر جوان می‌گوید: «به قطع می‌توانم بگویم که اگر پدرم برایم این کارها را انجام نمی‌داد من به موقعیت فعلی‌ام دست پیدا نمی‌کردم. من به هر جایی در زندگی و ادبیات برسم مهم این است که نخستین کسی که به من اعتماد کرد و به من باور و ایمان داشت پدرم بود. او سبب شد که با ادبیات آشنا شوم، با ادبیات زندگی کنم و در این مسیر وارد رشته ادبیات در دانشگاه تهران شوم. تا امروز که در حال تحصیل در مقطع ارشد ادبیات هستم.»

لحظه‌ای که به دخترم افتخار کردم
پدر نرگس خاطره‌ای از روزهای پیش‌دانشگاهی‌اش می‌گوید: ‌«یک روز دخترم همراه دوستانش در حال برگشتن از مدرسه بود. من مسئول جارو زدن پشت مدرسه او بودم. روزهای اول سال تحصیلی بود. من درحالی که لباس نارنجی بر تن داشتم در حال جارو زدن بودم. وقتی دیدم دخترم با دوستانش می‌آیند برگشتم تا آنها مرا نبینند. برای اینکه دخترم خجالت نکشد. اما نرگس خانم با دوستانش جلو آمد و به من سلام و خسته نباشید گفت و مرا به دوستانش معرفی کرد. من آن لحظه خیلی به او افتخار کردم.»

ماجراهای باورنکردنی پروفسور برانشتام
نرگس کتاب «ماجراهای باورنکردنی پروفسور برانشتام» را نشان می‌دهد؛ کتابی که او در کودکی بدون جلد و نام کتاب و نویسنده و نصفه خوانده بود. چون بسیار این کتاب را دوستش داشت دلش می‌خواست آن را داشته باشد. تا اینکه وقتی وارد دانشگاه تهران می‌شود در کتابخانه دانشگاه این کتاب را پیدا می‌کند. می‌گوید به حدی هیجان زده شده بود که بالا و پایین می‌پرید و همه با تعجب به او نگاه می‌کردند.

نرگس همه کتاب را پرینت می‌گیرد و به شکل کتاب برای خودش صحافی می‌کند و حالا این کتاب را کنار کتاب‌های نصفه و نیمه‌ای گذاشته که از دوران کودکی به یادگار نگه داشته است.

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر
یکی از کتاب‌های نصفه و نیمه به یادگار مانده از دوران کودکی نرگس کاظمی زاده
یک دختر همه‌فن‌حریف
این بانوی جوان در دوره نوجوانی حافظ قرآن بود، معرق کار می‌کرد، اهل شطرنج بود، در تئاتر عنوان داشت... از آنجایی که دختری بسیار اجتماعی بود در فعالیت‌های مختلف پیرامونش شرکت می‌کرد. می‌گوید: «من در فعالیت‌هایی عنوان و رتبه دارم که حتی الان نمی‌دانم چیست. مثلاً در کودکی در معرق رتبه کسب کرده‌ام اما الان هیچ مهارتی در آن ندارم.»

لبخندی می‌زند و می‌گوید: ‌«این‌قدر دوست داشتم در فعالیت‌های اجتماعی حضور داشته باشم که هر جشنواره‌ای برگزار می‌شد، شرکت و معمولاً عنوانی کسب می‌کردم.»

او از دوران مدرسه‌اش می‌گوید که با اینکه از نظر درس‌های نظری دانش‌آموزی معمولی بود ولی با توجه به اینکه در جشنواره‌ها موفقیت‌های بسیاری کسب می‌کرد اولیای مدرسه هم در همه زمینه‌ها با او همراهی می‌کردند.

نرگس در ۱۷ سالگی نخستین کتابش را با عنوان «دارم به اشتباه شبیه تو می‌شوم» و ۱۳ سال بعد دومین کتابش را با عنوان «آن زن که با تو بود» منتشر کرد. او اکنون رمانی با نام «ارنواز» در دست نوشتن و انتشار دارد.

پدر و دختر؛ از نیشابور تا تهران
کاظمی‌زاده از موفقیتش در جشنواره خوارزمی می‌گوید؛ زمانی که دانش‌آموز دبیرستانی بود. می‌گوید کلاس سوم دبیرستان بود. کتابش را به جشنواره فرستاد. اما با اینکه اول دبیرستان رتبه نخست استان را کسب کرده بود در این جشنواره حتی نامش بین ۵۰ نفر اول هم نبود. به همین دلیل از پدرش می‌خواهد او را از نیشابور به تهران بیاورد تا با مسئولان جشنواره صحبت کند. از آنجایی که پدر همیشه حامی‌اش بود دست دخترش را می‌گیرد و با او به تهران می‌آید. او را به محل جشنواره می‌برد و نرگس با ارائه آثارش، هیئت داوران جشنواره را اقناع می‌کند. به نحوی که با اینکه جزو حتی ۵۰نفر هم نبود رتبه ششم کشوری را کسب می‌کند.

حالا این دختر همه حس‌ها و آموخته‌هایش از پدر را با خود و با شعرهایش به جامعه منتقل می‌کند؛ حس‌هایی که باعث زیباتر شدن روزگار و مهربان‌تر شدن افراد نسبت به یکدیگر می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: