*********************************************************************************
اصلان قزللو
گاهی
هول دریا را
ور واژه های خیس می بینم
که دل به موج ها می سپارند
بی قایقی
در ناشکیبایی ِ ابری
که نمی داند
کجای این زمین
زار بزند
(2)
غیاب بزرگی ست
در روز و شب های ابری
اما
وقتی به تو می رسم
می بینم
تمام ستاره ها
از هول این شب ها
به چشم های تو پناهنده شده اند
با خود می گویم
ستاره
یعنی آسمان
و آسمان
یعنی جهان
.
چشم های تو را
با آن همه ستاره
زیر آسمان
چگونه تاویل کنم؟
******************************************
محمد شیرین زاده
وقتی خورشید
برای سلام کردن به تو
طلوع می کند ،
چرا من
گل آفتابگردانی نباشم
که برای دوست داشتن ات
بیدار می شود
(2)
شعرم را
واژه واژه
دانه می کنم
می ریزم
پشت پنجره اتاقت
می خواهم صبح که شد
گنجشک ها جای جیک جیک
با دوستت دارم های من
ترا بیدار کنند...
(3)
فقط عشق می تواند
از یک مرد
کودکی بسازد
بهانه گیر
که با هیچ چیز
جز دست هایت
آرام نمی شود ...
********************************
رویا فخاریان
دریا
چند بار
چند ماهی دیگر را در آغوش بگیرد
دریاست؟!
چند بار دیگر بگویم زندگی، با تو زندگی ست
حرفم را تمام کرده ام؟
از تو حرف میزنم
و دهانم
مسافری می شود
که از نارنجزارِ اردیبهشتِ شمال بازگشته است...
به تو فکر می کنم
و ذهنم
پنجره ای می شود
که برای دیدن زیباییِ قشنگ تری
چشم باز کرده است...
تو را می بینم
تو را می بینم
تو را می
و پیش از آنکه بیشتر تو را ببینم
دست هایت پیچکی می شود
که یادم می اندازد
از دیوار خوشبخت تر،
جسم کوچک من است
(2)
بیدار شده بودم
و خوابی که تو را مهربان تر نشانم داده بود
زیباترم ساخته بود
دست کشیدی روی پوستم
و زخم ها را می دیدم
چون گوزن هایی آرمیده در دشت
که شکارچی را دیده باشند
یکی
یکی
دور می شدند از من
نزدیک تر می شد دست های تو
به پوستم نگاه می کردم
و نمی توانستم
به رنگین کمانی که دیده ام
دل نبندم
بیدار شده بودم
باران تمام شده بود
و آسمان
چگونه می توانست زیباتر نباشد؟
***********************************
ندا سیاری
در گلوگاهِ آسمان
پرنده ای می خواند
نوری از دهانم
بر کاغذ می ریزد
خُردهی ستاره ها را می چکانم
_ بر دهان کودکی سپید
قاصدک ها هیچ وقت نمی میرند
و پروانه ای که قلبم را می بوسد؛
شاخهی شکستهی انارِ آوازیست
_در گلویم
بوی غروب را در لیوان حل می کنم
و به سکوتِ نور سلام
مرز اندوه و نور
شعر و سکوت
پیدا نیست.
(2)
شب که به شانه هایم بارید
نگاهت را بو کشیدم و صدایت را
زندگی آبستن قرار دیگری بود
من اما ،
تو را از همهی پنجرهها شُستم
و به چراغهای شهر گفتم
از دوردست
برای هواپیمایی که میگذرد بوسه بفرستند
من خوب می دانستم
دست ها با الفبای خود
با هم سخن می گویند
و برای همین بود
تا می خواستم از تو شعری بسرایم
از انگشت هایم اشک میچکید
اینک من و سایهی سکوت
و کسوف تکههای شکستهی خورشید
که از موهایم می چکد
--کنار هزار پرندهی مرده
که بال هایشان را
روی آرزوهایم ریخته اند
یادت را به خود میفشارم
و در این سیاهی عقیم
به رقص بر می خیزم
دست هایم
زودتر از من می دانستند
که چرا چشم هایم
اشک هایشان را
به انگشتانم داده اند.
********************************
مریم پورقلی
صبح می شود
و دلتنگی
بر فراز یکشنبه های سرد
می نشیند
آهنگ آغاز سر می دهد
به فصلهای بودنت
اعتباری نیست
هر روز
لبخند هایم
کوتاه تر می شود
و هر صبح تنها صبح می شود
(2)
امتداد نگاهت را می گیرم
عشق
از همان فاصله های دور
نیم خیز می شود
لبخند می زنی
خیالم رنگ می گیرد
پَرتم می کند
به داشتنت غرق می شوم
در گوی چشمانت براده های جذب
نفسهایم را می گیرد
کنج نگاهت ترانه می نوازد
حراج می شود این دل
در هُرم نفسهایت...
**********************************************************************
انتهای پیام/