گاهی دردی بزرگتر از زندگی نیست | یکتاپرس
صفحه شعر/ اختصاصی یکتاپرس؛
با شعرهایی از: زنده یاد شیون فومنی/ سید ضیالدین شفیعی/ سعید امکانی / هدی احمدی/ سمیرا خلج/ مهدی دهاقین/ بدری دهنوی/ فاطمه امینی.
کد خبر: ۵۳۱۴۸
۱۰:۴۳ - ۲۳ شهريور ۱۴۰۰

گاهی دردی

 

*********************************************

شعر

زنده یاد: شیون فومنی

*

زیبا ترین حضوری از عشق در من ای دوست

عشقی که آتشم زد در ماه بهمن ای دوست

راهم زدی و آهم در سینه ی شب افروخت

گم شد ستاره ي من در روز روشن ای دوست

یکدم نمی توانم بی صحبت تو دم زد

افکندی ام چو قمری طوقی به گردن ای دوست

جادوی آفتابی همخون دختر تاک

پرکن پیاله ام را، مردی بیفکن ای دوست

از چله ی کمانِ قد کمانی ما

تیری توان نشاندن بر چشم دشمن ای دوست

می رانمت چو مهتاب بر موج آب دیده

دارم در آرزویت دریا به دامن ای دوست

نی پایبند شهرم نی گوشه گیر صحرا

زین بیشتر چه خواهی از جان شیون ای دوست

--2--

سروی و باید که ناگزیر بمانی
پای به دامن کشی اسیر بمانی
بر سر یک پا در این مدار مقدّر
حیف که باید که ناگزیر بمانی
زخم عمیقی شیار درد بزرگی
دیر گریزی که در ضمیر بمانی
از تو همین سر کشی خوش است که باری
سرزده از چله همچو تیر بمانی
خاک رقم زد به سرنوشت بلندت
سرو من از ریشگی حقیر بمانی
زهره به چنگ آور ایستاده تر از کوه
تا به شکستی دگر دلیر بمانی
صبر جمیل ستارگان جلیلی
تا به شبی تلخ و دیرمیر بمانی
هر رگ تو ردّ پای خون بهاراست
سبز چنانی که دلپذیر بمانی
جامۀ سبز امید گر فکنی دور
خار ملالی که در کویر بمانی
جلوۀ فردا توراست باغ تماشا
یک دو سه روزی اگر که دیر بمانی
تیغ زبانت به کار دوست نیاید
شیون اگر خامشی پذیر بمانی

************************

شعر

سید ضیاالدین شفیعی

*

همینطور باید بروم
تا ته این خیابان
که غروب شده‌است،
هرچه
سایه‌ها طولانی‌تر شوند
او به من
نزدیک‌تر خواهد شد.

--2--

همیشه
برف را که سفید است
یاس را
و فرشتگان را دوست داشته‌ام
لابد
لباسی که او
سرانجام برایم می‌آورد
به رنگ
همین‌هاست.

--3--

شیرین‌ترین لبخند را
به برادرانم
تحویل داد
تا بی‌پروا عاشق شدند
و من هنوز
یادشان را
با این عصر تلخ
سر‌ می‌کشم.

--4--

مسافرخانه
-از ما-
پر بود
صبحانه خوردیم
او
یکی یکی
میزها را حساب کرد.

--5--

جهان تعطیل شد
و دادگاه
بی‌نتیجه ماند
کسی نتوانست
شهادت بدهد
او در همه‌ی قتل‌ها
دست داشته‌است!

***********************

شعر

 سعید امکانی

*

در هواپیما
شکل های مختلف ابر
زرافه وشیر
کرگدن و صحرا
بر فراز آفریقا
همه ی تماشاگران این نمایشنامه می خندیدند
ما برای حماقت آنها دست تکان می دادیم.
سالن شلوغ بود
و گوریلی
قهوه ی ترک ما را آرام می نوشید

--2--

باران می بارد
آهوان بدون چتر
در دشت ها پرواز می کنند
شقایق ها آواز سر می دهند
....
برای من اما باران
تنها شر شر مضحکی است
که از چشم های دلقکی می بارد
دیگر نبار باران!
هیچ کس برای شکر گذاری به تپه ها نخواهد رفت.

--3--

 آزادم
مثل یک اسب
با یالهای رها و رام نشدنی
میان جنگل های کاج و برف
با دعا و دندان خرس
به دست رئیس قبیله،
متبرک شده ام
با دود چپق های صلح و دوستی
از خواب یک سرخ پوست بیرون پریده ام
بگذار
آزادانه دوستت داشته باشم!

--4--

آسمان چراغ جادو است
پر از غول و پری
پروانه ها..‌‌
و گهگاهی مرد گاری چی
با باری از ذرت بو داده

وردی بخوان
از سر شوخی
شاید با اسبی سفید
از قله ی کوه بپرم بیرون
و تو را با خود ببرم

**********************

شعر

 

مهدی دهاقین

*

بنای عشق ما را وصل مستحکم نخواهد کرد
دلت را پاره ای کاغذ به من محرم نخواهد کرد

تو و غم هر دو هم پیمان من هستید و می دانم
تو ترکم می کنی یک روز اما غم نخواهد کرد

اگر از کوه رودی می شود جاری ملالی نیست
که گریه از غرور مرد چیزی کم نخواهد کرد

بیا با غنچه ای زخم زمستان را مداوا کن
یقین دارم که کار عشق را مرهم نخواهد کرد

تبر تا آخرین ضربه نفهمید این حقیقت را
که غیر از ریشه چیزی ساقه را محکم نخواهد کرد

اگر چه قامتش خم می شود این مرد بعد از تو
ولی هرگز برای هیچکس سَر خم نخواهد کرد

--2--

 کاش وقتی که به دریا می‌رسد یادم کند
او که یادش رفت ، از این تنگ آزادم کند

دوستانم خرده می گیرند از اندوهم ولی
کو رفیقی تا بخواهد لحظه ای شادم کند 

آرزوهایم کنار مادرم در خاک شد
مادری که آرزویش بود دامادم کند

فرق من با شهرِ بعد از جنگ در یک چیز بود
هیچ کس پیدا نشد تا باز  آبادم کند

بَرده ای پیرم ، نمی آیم به کار زندگی
می نشینم منتظر تا مرگ آزادم کند ‌


--3--

بارِ رفتن بسته ام  اما کسی آماده نیست
هیچکس پابند آن قولی که قبلا داده نیست

چون قطاری عمر را صرف رسیدن کرده ام
تازه فهمیدم کسی در انتهای جاده نیست

اینکه گاهی می نشینم اینکه گاهی می روم
قصهٔ پیری که از دستش عصا افتاده نیست

سر به دامانش نهادن اشتباهی محض بود
هر گلیمِ پاره ای روی زمین ،سجاده نیست

ساده می گویم به زودی قید او را می زنم
ساده می گویم ولی آنقدرها هم ساده نیست

****************************

شعر
بدری دهنوی

*

دست بردار از سایه ام
به جرم تبانی با تو
یک روز
چند گلوله بر سر دیوار خالی می کنم

--2--

پرواز را که بهانه کردی
مدادم
به هوای دست هایت
کوتاه آمد
بگو
در حافظه ی چند پرنده
تکثیر شدی
هرچه پازل می چینم
آسمان جور نمی شود

--3--

ادامه ی زمستان
در من اگر
آب شوند برف ها
چگونه به دریا بریزد
زخم های مکرر را
رودی که
درّه به درّه
صخره ها
تن اش را خراشیده اند

--4--

مرگ
همیشه سیاه نیست
گاهی
برف است
در کوچه ای
با دیوارهای کاهگلی
و تنها ردپایی که
از یک نفر به جا مانده است

***************************

شعر

سمیرا خلج

*

میان ماندن و رفتن بگو
انتخابم چیست؟
ماندن از سر اجبار
و
رفتن هم خراباتی بیش
بُغضی کهنه گلویم را می.فشارد
که قصدش ماندن است،،
با هیچ تلنگری سر باز نمی‌کند
و
دلبستن هم اشتباهِ ابلهانه‌ایست
هیس، گوش کن
صدای گریه‌ی زنی می‌آید
زمین، بیدار می‌شود
وای به حال دل آدم
بگذار دوباره بگویم
میان ماندن و رفتن
هیچ چاهِ چاره نیست
باید همینجا، همین لحظه
مرگ را بوسید.

صدای در است
پشت در کسی در کمین
بیش از این چشم انتظارش نخواهم گذاشت
طعم انتظار نه تلخ است نه شیرین
مزه ی لجن می‌دهد
و من خسته‌تر از انتظار

لرزش دستان سردم را ببین
دستان گرم، مرگ را طلب دارند
که آغوشی آرام‌تر از مرگ نخواهم یافت
بمان
بمان و زنده زنده زندگی کن
گاهی دردی بزرگتر از زندگی نیست

--2--

با خیال وَحشت،
پاک شدی از خاطرم
سپردمت
به فراموش‌خانه‌ی اسرار
در را چنان کوبیدم
که جیغ آسمان رعد شد
و‌ فریادِ رهایم کن،
دست برداشت از سر باران
می خواهم
باقی‌مانده‌های غرورم را
بچسبانم مثل لب
به جان روح و روان اشک خورده‌ام
بس است دیگر
وقتی درد هم درد می‌کند
زجر را باید کشید
مثل دندان کرم‌خورده

--3--

مغزهای خواب، نمی‌خوابند
قلب‌ها، یخ نمی‌زنند
ساعت شنی را تا برنگردانی
موج‌ها پهلو نمی‌گیرند
شب‌ها صبح می‌شوند، صبح‌ها شب
زمان، کار زمان را می‌کند
اما بی عشق..
تو دیگر آدم سابق نیستی
زندگی نمی‌کنی
آنقدر که مغزها
پهلوی موج را بگیرند و
زمان ایست کند
در عشقی که زیر شن‌ها
دفن شد...

***************************

شعر

هدی احمدی

*

راه ساده بود
راه رفتن ساده بود
فقط هوا سخت به هم پیچید

--2--

خواهر خورشیدم
خواهر ماه
یک شاخه گلم
روییده در سنگ
روییده از مرداب

--3--

گلویم
پل زده به چشمهایم
و چشمهایم
به هیج کجا

--4--

انسان، کلافِ گوریده 1
انسان، ابرِ نباریده
انسان، رود پشت سد

(گوریده: آشفته)

--5--

شب ها نه
و روزها
ماییم که در گذریم

*******************

 امینی فاطمه

*

کلمات می شکنند
و معانی زیر باران صدایت رنگ می بازند
درخت ها بار دیگر نفس تازه می کنند
و آسمان دست زمین را تا ستاره ها می گیرد و به ماه می رساند
سیمرغ نام دیگر توست
وقتی که فنا می شوی در آیینه ایی که دیگر تو را نشان نمی دهد
وقتی که او می شوی
آن وقت دیگر وقتی نیست
زمان بی معنی می شود
و مکان گم می شود
آن هنگام که معانی زیر باران نگاهش جوانه می زنند،
او شدن آرزوی توست.

--2--

به باران بگویید ببارد
و تمام شهر را بشورد!
من دیگر تاب دیدن ردپایت را ندارم
من دیگر تحمل دیدن نگاهت را در پس هر آیینه ندارم!
به باران بگویید تمام شهر را بشورد
این مردم نور می خواهند!
ما را چه به ظلمت؟
ما را چه به نگاه ظلمانی تو؟
بس است هرچه اثر کردی بر روحِ لطیفمان
کوله بارت را ببند!
کارت تمام است؛
باران تمام تو را می شورد و شهر از تو خالی می شود!
آفتاب به باران سلام می دهد ؛
رنگین کمان نقش می زند:
بر سر هرخانه گلی می روید؛
شکوفه ایی جوانه می زند؛
دست هایمان سبز می شود؛
و نگاهمان دریا؛
جواب لبخند نقل و نبات می شود؛
شهر نفس تازه می کند؛
و زندگی بر می گردد؛
به باران بگویید ببارد؛
شهر زنده می شود....

--3--

بهانه چشم های خندانت
نگاهِ بی تاب ستاره های پشت ابریست
که دل خوشی شان لبخندِ پر نور ماه است
ماه من!
من همان کرم شب تابم
که نورِ ناچیزم
در این تاریکی دلگرمم نخواهد کرد
من دل خوش به توام
به تو که ماهی
به تو که نوری
به تو که ذره ذره دلیلی
برای روشنیِ کم ارزشِ من
ستاره ها
به روی ماهت
زمین را قسم باران می کنند.

****************************

برچسب ها: اخبار روز

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ژاله زارعی
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۴۲ - ۱۴۰۰/۰۶/۲۳
درود و سپاس بسیار
خدا قوت
پیروز باشید و سربلند
ژاله زارعی
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۴۷ - ۱۴۰۰/۰۶/۲۳
سمیرا جانم عرض شادباش فراوان
بهترین هارو براتون آرزو میکنم
پیروزتر باشید نازنینم