مثل درخت که سرشار از مداد است | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس؛
با شعرهایی از: قیصر امین پور/ محمدرضا مهدیزاده / ساغر شفیعی/صدیف کارگر/رضا اسماعیلی/ ژاله زارعی/ دنیا زینالی/ ستاره جواد زاده / م. نوبخت( ترنم)
کد خبر: ۶۱۱۹۲
۲۱:۵۲ - ۲۱ آبان ۱۴۰۰

مثل درخت

**********************************

مثل درخت

قیصر امین پور

*

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده­ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ­ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ ایم

اگر دل دلیل است، آورده­ ایم
اگر داغ شرط است، ما برده­ ایم

اگر دشنه­ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده­ ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم ­هایی که نشمرده‌ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ­ایم

--2--

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته‌ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستین شان

مردمی که رنگ روی آستین شان

مردمی که نام‌هایشان

جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان

درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه‌های ساده‌ی سرودنم

درد می‌کند

انحنای روح من

شانه‌های خسته‌ی غرور من

تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام

بازوان حس شاعرانه‌ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه‌ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه‌ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می‌زند ورق

شعر تازه‌ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

--3--

قطار می‌رود

تو می‌روی

تمامِ ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

که سال‌های سال

در انتظارِ تو

کنارِ این قطارِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

تکیه داده‌ام

*******************

مثل درخت

محمدرضا مهدیزاده

*

پر از جاده هایی که

به عشق می رسند

پر از بهار و بنفشه

درون من

پر از تکه های یخ

پر از سنگ های فسیل شده

 

بیهوده پشت در نمان

درون من 

هیچکس نیست

--2--

دور صدایم پیچیده ای

دور نگاهم

دور زندگی ام

و با خود می بری

با خود می بری

می بری

و من از خودم

بیرون می آیم

--3--

نشسته ام و 

قنوت کرده ام

مثل درخت

که سرشار از مداد است و 

چیزی نمی نویسد

سرشار از توام و

سکوت کرده ام 

--4--

کوه 

دریا

ستاره های تازه

دفترچه ی صدبرگ شعرهایم

همه چیز درست سر جای خود

پس تو کجایی؟

*******************

مثل درخت

ساغرشفیعی

*

 خیابان های شلوغ
ماشین های زیاد
ساختمان های انبوه
آدم های بی شمار
اینجا پایتخت است...
من اما در دهکده ی خودم زندگی می کنم
خانه ای خلوت
آشپزخانه ای گرم
و دلی
که با لهجه ی شیرین خودش حرف می زند


--2--

آویخته ای به ریسمان جانم
دست بجنبان
قدیس یکشنبه ها !
من کلیسای کوچکی
در کوهپایه ام
و ضربان محکم ناقوس در سینه ام
تنها برای توست

--3--

باز باران...
با ترانه بر لب به کوچه می نگرم
باران....
تند می زند به کوچه ی باریک در حوالی شب
باران....
به سرم می زند زنگ خانه ای را بزنم
که تو آیا باز خواهی کرد؟
می زنم تند به کوچه
باران تند
قلبم تندتند
زنگ می زنم
بازخواهی کرد؟
زنگ می زنم....زنگ می زنم
زیر باران
زنگ می زنم

******************

مثل درخت

صدیف کارگر

*

لنگرگاه"


مگر می شود
کشتی بدون دریا باشد
آدم بدون عشق؟

کشتی ها
که درلنگرگاه باشند
آدم امنیت بیشتری دارد
نه چشمی به سفر می رود
نه چشمی به راه می ماند

اما کشتی ها
برای دریایند
برای طوفان

بافه ای زلف
وچشمانی سیاه به سفر خواهند رفت

چشمانی به راه می مانند
و اشک هایی به راه می افتند

و من دامن خدا را چسبیده ام
مانند کودکی
که مادرش را به بردگی می برند!

حالا می توانی
مادری را
به بردگی ببری
یا چمدانت را گوشه ای هل بدهی ...

و بگذاری کشتی ها تا ابد
در لنگرگاه زلفت
بمانند
بلاتکلیف.

*******************

مثل درخت

رضا اسماعیلی

*

بزرگ ترین آرزوی من؟
کبوتری سفید
بر شانه ی شعرم نشسته است
دهانش را بو کن
خودت می فهمی!

--2--

مَرگ را جدی نگیر
به "حافظ" نگاه کن
هنوز نَفس می کشد
مُطمئن باش
عاشق که باشی
نمی میری!

--3--

نه سوپرمَن
نه بَتمن
و نه هیچ «منِ» دیگری
می خواهی دُنیا را نجات بدهی؟
«آدم» باش!

--4--

سلسله ی تُفنگ
مُنقرض شده است
جَنگ
خانه ای مَتروکه است
آسمان
زیر بالِ کبوترهاست
و انسان می خندد...
چقدر حالِ دنیا خوب است
سعی کن رؤیا داشته باشی...!

--5--

کرونا
چقدر دنیا را کوچک کرده است
همه ی کوچه ها
خیابان ها
میدان ها
شکل هم شده اند!
وقتی در تهران راه می روم
صدای مجسمه ی آزادی
بُرجِ پیزا
دیوارِ چین
اَهرام ثلاثه ی مصر
و تاج محل را می شنوم
و داوینچی در ایتالیا
از پُشتِ ماسک
همچنان «لبخند ژوکوند» می زند!

******************

مثل درخت

ژاله زارعی

*

تمام نشانی ها  اشتباه بود
دنبالشان می کردم
به تنها چیزی که رسیدم،
خطوط  پیشانی ام بود
و تو چه می فهمی یک خط در میان
بوران
زوزه ی گرگ
هوهوی جغد
و پایکوبی مرگ ...
آاااااه
سال هاست دست به هر چه می برم
بر مدار تاریکی می چرخد!!
من گریه های کودکی بودم
که در چشم آسمان قی شده بود.
من،
نگاهم را از رهگذران پس می گیرم
تا فراموش کنند نامت را
سنگ فرش ها . . .
کاش می دانستی حالا،
قطاری شده ام
که سال هاست نخوابیده ...

--2--

وقتی تنهایی!
آرزوهایت
پیر می شود
و نمی‌دانی که مرگ
پشت دیوار
در کمین نشسته است

به تو فکر می کنم
و از سرانگشتم
نوک به واژه ها می زنم
میان حرف های نگفته ام

حالا
صدایت را درون قهوه ام بریز
در تعبیر رویا

شعر
به یک مصرع
دست هایمان را
برای بهم رسیدن
جوان می کند.

--3--

من به نبودن
به ندیدن
به نخواستن، عادت ندارم
هنوز هم سینه ام پر است
از هوایی که با هم نفس کشیدیم
به آفتابی که با " ما" به یک اندازه مهربان بود
مهربان است...
من
باور نمی کنم...
چگونه باور کنم؟
جایی که تو نباشی
پرنده باشد و مهربانی
و دست هایی که جز به زندگی،
فکر نمی کنند...

*******************

مثل درخت

دنیا زینالی

*در دل پائیز گاهی اتفاقی آنی ام
مثل فصلی در تمام شعرها می خوانی ام

شادی ام را با لباس زرد قسمت می کنم 
عاشق فصل خزانم، دختری آبانی ام

بین عشق و عقل گیر افتاده ام ای حادثه !
من همان بی خانمان بعد از آن ویرانی ام

بی تو در کنجی نشستم تا بیابم خویش را
بی تو ، بی شک بی ملاقاتی ترین زندانی ام 

خنده ی دیوار را دیدم که با دیوانگی 
طعنه می زد بر اتاق و گریه ی پنهانی ام

من همانم، ساده؛ اما سایه دارم بر سرم 
مرگ را تسلیم کرده لحظه ی پایانی ام

--2--

به عکاس دوره گرد گفتم
این بار لبخندش را بگیر تا نپرد
من قفسی دارم
که می تواند
خانه ی آن پرنده باشد .

--3--

پائیز شد
ومن
با باران
با برگ های زرد
زاده شدم
و عشق را در زیباترین فصل خواندم
پا به پای چنارها
تا پای کافه ای بالای کوه
و خیال تو آنجا
برایمان قهوه ای دم می کند
می نوشم
و از خواب بیدار می شوم !

--4--

وقتی پاییز روی زمین می ریزد
تو بهار باش
خودت را به رویایی سبز بپیچ
من حتی در پاییز هم
پروانه شدنت را
انتظار می کشم .

*******************

مثل درخت

ستاره جواد زاده 

*

 از بارانی كه نباريده حرف بزن
از برگ‌هايی كه نريخته...
بگو چقدر بهاری؟ چقدر پاييز؟

بايد بدانم سال‌های سال
چطور قاب پنجره را
به سايه ی تو بياويزم؟
و چه صبحی بايد
دست‌هايت را به پرده‌های خانه معرفی كنم؟
.
نگران اين پنجره‌ام
نگران پاييزی كه تمام می‌شود
و شعرهای نيمه‌كاره‌ام...
.
هنوز
خوشبختي را در زواياي مختلف امتحان نكرده‌ام
و نمي‌دانم دوستت‌دارم را
كجاي خانه اگر بگويی ، تعادل ديوارها حفظ مي‌شود
و کجای خانه اگر صدایم کنی
نور بيشتري كف اتاق مي‌ريزد ...
.
می‌خواهم باشی
تا تمام روزهای جهان را به اتفاق تو دعوت کنم
تا روزهای بارانی پاییز نگرانت باشم
و همینطور که به تو فکر می‌کنم، عاشقانه‌ترین شعرهای جهان را به‌ یاد بیاورم...

نگران این پنجره‌ام
نگران بارانی که تمام می‌شود
و حرفهای ناگفته‌ام...

--2--

من بعضی‌وقت‌ها قرمز بودم
بعضي‌وقت‌ها سبز
گاهي آبي
گاهي صورتی
زرد هم بوده‌ام گاهی
ولی
بيشتر وقت‌ها سرخ ...

تو اما سیاه و سفید بودی
و نمی‌دانستی
وقتی‌که صورتم خیسِ گریه است
از چه حرف می‌زنم ...

--3--

باران و پاييزش را مى‌گذارم پشت در
تا بادهاى دوره‌گرد هم شعري براى خواندن داشته‌ باشند...
فرصت براي گريه آنقدر زياد است كه...

خيابان را مى‌گذارم تمام فصول پشت ويترين‌ها بماند
كفش‌ها را مى‌گذارم هرجا كه شد جفت شوند
بگذار باران
پشت هر پنجره‌اي كه دلش خواست ببارد
مى‌ايستم پشت پنجره
بي فنجان چايي كه در دست هايم سرد شود
و بي‌آن‌كه هواي پاييز اشكم را در آورده باشد
.
مى‌ايستم پشت پنجره
شعرها را رها مى‌كنم
حرف‌ها را رها مى‌كنم
و ذهن ابرها از خانهء ما دور مى‌شود..

*******************

مثل درخت

م. نوبخت(ترنم)

*

به سکوت مطلق آسمان
به نگاه قهر آلود ماه
به سیاهی روزها قسم می خورم
از تراکم دلتنگی ها
وبغض های در گلو نشسته ام شکایت نمی کنم
تنها نشانی ماه را از ستاره ها می گیرم
به شعرهای نپخته
و لبخندهای نکشیده ام خرده مگیر
این روزها
لبخند را وارونه می کشم
و واژه ها را گم کرده ام!

--2--

بعد از رفتنم
لباس نارنجی ات را بپوش
لبخندت را
جیغ تر از هر روز نقاشی کن
بوسه های باران
بر گونه های پنجره را قاب کن
به خاطر بسپار
پاییز همیشه زیباست!

--3--

به باد بگویید
دلتنگی هایم را
شهر به شهر
کوچه به کوچه
در گوش شمعدانی ها زمزمه کند
شاید سال ها بعد
پنجره ها
مرا به خاطر بیاورند!

*********************

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز ، شعر و ادب

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۳۸ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۱
درود به شما استاد گرانقدرم
و تبریک به همه دوستان شاعر
ژاله زارعی
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۵۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۱
درود و احترام بسیار حضرت استاد ابوترابی گرانقدر
سپاس از لطف و مهرتان
بمانید برای ادبیات این مرزو بوم تندرست و عزتمند
تبریک به دوستان شاعر