******************************
رضا کاظمی
**
بازت داشتم از رفتن
با سِحر آوازهای نخوانده
و نرمای ابرهای نباریده
اما... رفتی.
از میان شکسته های آینه
و تکه های آفتاب
بر پلی از رنگین کمان گذشتی، رفتی.
رفتی تا ماه
تا گل سرخ
تا سحر آواز پرنده ای
که از دور تو را می خواند
و من ماندم
در هراس آوازهایی که دیگر نمی بارند
و ابرهایی که
دیگر نمی خوانند!
--2--
تو را از شاخه میچینم
که برایم گنجشک باشی،
این روزهای سکوت و وحشت را
پُر از آوازِ رفتن کنی.
تو را از شاخه میچینم
که برایم خورشید باشی،
این نگاههای سرد و خالی را
پُر از گرمای دوست داشتن کنی.
تو را از شاخه میچینم
در دلم میکارم
گنجشکی که همیشه میخواند.
خورشیدی که همیشه میتابد.
--3--
در زمستانی که بیهنگام آمده بود
و ابرهایی که ناغافل،
تو
بهار را به پنجرهام هدیه کردی
و ماه مهربان را
به دستهایم.
حالا کجا ماندهای
دوباره بیایی کنار پنجرهام
بگویی: سلام،
بهار آوردهام، نمیخواهی؟!
***********************
سارا ناصرنصير
**
چشم هايت دو گرگ معصومند كه قرار است مهربان باشند
طبق تقويم بي زبان بشوند، طبق برنامه بي دهان باشند
ظاهرا گله خوب مى داند مى تواند كنار تو بچرد
من بخوابم تو نى لبك بزنى، بره هام از تو در امان باشند
بيت ها بره هاى كوچكى اند كه كنارت لميده مى خندند
تو نه ترفند و حقه اى دارى، نه دو تيرى كه در كمان باشند
شك من مى رود به اين كه شبى تو شبيخون به گله خواهى زد
بِدَر اين گله را اگر بايد، پاى آن چشم ها ميان باشند
تو و آن چشم هاى لعنتى ات، تو و آن گرگ پير خانگى ات
من و اين بره ها كه منتظرند، خشم يك پلك ناگهان باشند
ناگهان اتفاق مى افتد، اتفاق از فراق مى افتد
از همين بره ها كه مى خواهند، راوى كل داستان باشند
گرگ گرگ است، بره هم گرگ است چشم آرام گله هم گرگ است
ناگهان گله گرگ را... شايد، مايه ى عبرت جهان باشند.
--2--
یک "دوستت دارم" برای لشكری کافیست حتی اگر که لشكر خاقان چین باشد
حتی اگر چنگیز در چنگ غمت افتد
حتی اگر عاصى ترین مرد زمین باشد
من دوستت دارم، همین یک جمله کافی نیست؟
آن قدر که از یک جهانِ مُرده برگردی
از آن همه تاریکی مطلق چه می خواهی؟
یک عمر بی این جمله تنها زندگی کردی
من دوستت دارم، "من" اول شخص این قصه
تنها ضمیر مفردی که با خودش جمع است
جمعیتی در من تو را هر شب غزل می گفت
پروانه ای در من حریص شعله ی شمع است
یک دوستت دارم بگو و شمع روشن کن
یک دوستت دارم بگو و پرده را وا کن
دنبال یک پروانه در تصویر می گردی؟
من را درون دوستت دارم تماشا کن
***********************
رسول علی پور
**
برای دوست داشتن تو
از هر انگشتم یک هنر میریزد
تو
چکههای باران را میبینی
که تو را در بر گرفتهاند.
--2--
تمام چترها باز شدهاند
اما تو نیامدهای
گفته بودی
وقتی باران تمام شد میآیم
باران شدم تمام شدم
باز نیامدی
تو فقط چتر تازهیی خریدهای
--3--
دست هایم
در موهای سرد تو
گم میشوند
در خواب ها که کنارت میآیم
باید آنجاها برف آمده باشد
چه کسی مرا به گورستان خواهد برد؟
--4--
اگر لاکپشت بودم
چقدر خوشبخت میشدم
میتوانستم
به آرامی از تو دور شوم
به آرامی
هوای این روزها را خوب می شناسم
شب هایش
بوی برف می دهد
و روزها شکوفه می زند دلت
***********************
سارا محمدی
**
اینجا کمی زمستان است
و چه حس عجیبی
این که از بهار بنویسی
و زمستان هول کند به رفتن
هوای این روزها را دوست دارم
آفتاب نیم روز و خنکای غروب
زمستان و آغوش یک شهر
این روزها چشمانت
میلش بیشتر به تماشا می کشد
مثل دلت که می خواهد گل کنی
در تمام خیابان هایی که بوی بهار می دهند.
--2--
دستانم را بگیر
تا بگذریم از این ازدحامِ یخ زدهٔ نامفهوم
از این خیابان های بی منطق
بیا برویم به آسمانی دیگر
یا برای تکثیر خیال
یک زمینِ دیگری پیدا کنیم
بی حصار...
و سبز و وسیع
که درختانش
بی دلهره می خندند
که افق هایش لاجوردی است
و عطرِ آرامشِ خاک
در انتهای گندم زار پیچیده است
اصلا بیا به تو کوچ کنیم
آه ای امن ترین جغرافیا
مرا برسانم به خودت.
***********************
فضل الله مجرد
**
از آن شامی که نزد دوستانم گفتوگو کردم
یهودایی مرا بوسید هر سمتی که رو کردم
برای اینکه نشناسند در شهرِ خودم من را
سرم را چون جرسها در گریبانم فرو کردم
منم یعقوبِ دور از نور چشمی که ته چاه است
نشان از اشک یوسف داد هر آبی که بو کردم
تمام دردهایم را به فال نیک میگیرم
خدا را شکر عمری با سرشک خود وضو کردم
به خود تا آمدم دیدم شدم چون کرمِ در پیله
اگر چه یکصدم از زخم هایم را رفو کردم
جواب ناسزا را بوسه دادن کار عاقل نیست
منِ احمق چرا اینقدر فکر آبرو کردم
شدم چون قاصدک هرجا که نام دوستان آمد
که با هر نامشان یک نیزه در جانم فرو کردم
چنان بیزارم از هر کس که شکل آدمیزاد است
که حتی در اتاق آیینهام را پشتورو کردم
برای انتقام از این جماعت جای نفرینم
فقط یک لحظه از عمر خودم را آرزو کردم
***********************
محمدنوید سیدی
**
هر نامه که باز میشد و تا میخورد
از صورت بیتفاوتت جا میخورد
دلخوش به فریب عجز خود شد ماهی
با قطرهچکان از آب دریا میخورد
--2--
نگاه کردی
کوه ترک خورد
دوچرخهای بیسرنشین
نامهای با بوی استخوانهای مادرم آورد
سپید مینویسد
خودکار فراری
میشکند سنگفرش خیالم را
قدمهایت زیر گریههای ابر
پلک میبندم
عکست را میبینم
در خاک سمعک میکارم
شاید سکوت جاده شکسته شود
***********************
انتهای پیام/
درود برای شما