**********************************
محمد رضا مهدیزاده
دنیا یک کافه ی نیمه تاریک است
من و تو
روبروی هم نشسته ایم
من، به رودخانه هایی
که از قلب تو می گذرند
فکر می کنم
و تو
به ماهی هایی
که در رگ های من
یخ زده اند
✍️2✍️
شب
با لباسی از ماه و ستاره
روز
پر از خنده ی خورشید
این نقاشی کودکانه را
پاک نکن
✍️3✍️
شناسنامه ماه را
ورق می زنم
نام تو می درخشد
✍️4✍️
جای آسمان و زمین را
با هم عوض می کنم
تا زودتر به تو برسم
بی آن که کفش هایت را بپوشی
از کدام طرف رفته ای؟
*********************************
صابر سعدی پور
پدرم
برشکار بود
آرزو داشت
با انگشتانش ذکر بگوید.
✍️2✍️
در آب های آزاد
در تور صیاد
به نام خودش فکر می کرد
ماهی آزاد!
✍️3✍️
پدر بزرگ از تنهایی
هر کسی را که می دید
سلام می داد
این روزها
با هر کوهی که چشم به چشم می شوم
می گوید
سلام سلام سلام
این روزها
هر کوهی برای خودش پدر بزرگی شده است
*********************************
بابک فرهاد نیا
دلتنگ بازی های کودکانه نیستم
حالا هم در کوچه ها
برای زمین خوردن
بهانه هست ...
فقط می ترسم
می ترسم از اینکه
برای گریه کردن
روی پیراهن مادرم
زیادی بزرگ شده باشم.
✍️2✍️
میان شکوفه ها
ایستاده بودی
که باد آمد
همه را به یک نام
صدا زد
و آهسته در گوش درخت
آوازی خواند
که نفهمیدم
بهار بعد
همه را پس داده بود باد
و من تازه فهمیدم
همه چیز بازی بود
باد ترا می خواست.
✍️3✍️
بر فراز رود
جای خالی نگاه تو
پلی شکسته است
زمستان این سو
آب می شود
بهار آن سو
یخ می زند
*******************************
علی نجف زاده
ای شعر ناب ناب مجسم پری پری
چون کوچه باغ های نشابور،محشری!
یلدای من،دوشیزه آذرپریده ام!
من را به میهمانی چشمت نمیبری
عطری وزید جانب هر واژه مست شد
دست نسیم خورده به گل های روسری
دیدی زبان واژه ز لکنت رها شده
ترکیب آب و آینه با هم،تو بهتری
از دست تو چقدر پرستو چکیده بود
در چار فصل سال بهارِ مکرری
بودم چنان جزیره ی متروکه با خیال
تا اوج قله های مه آلوده می بری
امشب بمن بگو چه به سر داری ای خیال
زین کرده ای عقاب وکجا ها نمی پری؟
باریده است روی لب شعر من عطش
ماندم در انتظار که باران بیاوری
✍️2✍️
آتش زدی به. دفترو شعر وترانه ام
با این زبان شعله چرا بی بها نه ام
گویی عقیم مانده گُلِ واژه های من
پژمرده است روح غزل روی شانه ام
باران خوش طراوت طبعت لطیف بود
ای دور دست چکه کن از سقف خانه ام
آغوش بازکن غزلِ ناتمامِ من !
فصل الخطاب زمزمه های شبانه ام
جاری شدی. به سمت دلِ چاک چاک من
ای التیام زخم.ِ لبِ هر ترانه ام
باری برای حال دلم یک غزل. بخوان
آبی بزن به این همه رقص زبانه ام
ای خوب من ستاره ی شب های روشنا
چشمک بزن که پر بکشم.در نشانه ام
کیشم مکن، که قمری این برگ و شاخه ام
دیدی وزیده سمت چپت آشیانه ام
********************************
سمانه دانیانیان
از کفش های پاره ی پدرم
درد می خندید
اما او همیشه ایستادگی می کرد
ومادرم دوست داشتن را
لقمه می گرفت
وحوصله ی ما
از جیب های پدرم سر می رفت
✍️2✍️
پر پرواز دارم
شانه ای نیست
که از حصار شب هایش
خستگی ام را رویش بتکانم
من زندانی
اسمان بی پرنده خواهم بود
*********************************
الهه دهقان
ماه ومهتاب وعشق ممنوع است
ردپایی در این حوالی نیست
کوچه بی رهگذر شده، اما
پنجره از نگاه خالی نیست
یاد دیروزهای رفته به خیر
پای ما کوچه را ورق میزد
ماه از روی تو شروع می شد
چشم تو طعنه بر شبق میزد
ما نرفتیم ، جاده می داند
این که از ره رسید غربت بود
آخرین لحظه ها به گریه گذشت
ما دو بودیم و مُشتی حسرت بود
رفتی و شهر بی تو غمگین ماند
سال ها بی تو آمد و بگذشت
دست هایم چقدر تنها شد
آه ای رفته از تبسم دشت
آن دو چشم سیاه را بردار
سوی آغوش خسته ام برگرد
من و کوچه همیشه منتظریم
در به رویت نبسته ام برگرد
✍️2✍️
بهار امسال
کمی با من
دراین شهر پر از هیاهو
قدم بزن
خیابان ترانه باران می شود...
********************************
نرگس نوروز پور
دست هامان
از خاک بیرون
به آغوش هم نرسید
از جنگل گریختیم
ورق خوردیم
ورق خوردیم
می دانستیم ؛در نهایت خاک خواهیم خورد
حتی اگر
زیبایی مان را
در قاب ها جاودانه کنیم
*********************************
زهرا اسماعیلی
در من پرندهای به تماشای آسمان
اقرار می کند به بلندای این حصار
باید کجا بجویمت ای ماه در گریز
شب را که سرمه میکشیاش در دو چشم تار
تا سبز سبز می پری از شاخههای خیس
تا سرخ سرخ می چکم از گونهی انار
من جاری ام درون رگانت نفس نفس
از کشتن دوبارهی من دست برندار !
شاید که زنده شد تن سبزینههای خاک
شاید دوباره از تو رسیدم به نوبهار
✍️2✍️
من پابه پای تاول شب کوچههای خواب
با سایههای گم شده در چشم آفتاب
می دیدمت که می پری از التهاب زخم
وقتی که درد می شدی از وعدهی سراب
گاهی به عاجزانه ترین شکل محتمل
پرسش شدم به روی لبانت...که بی جواب
بنگر هم آشیانهی غربت نشین من
ناآشناست این زن مستور در نقاب؟
من آشنای غربت این آشیانهام
هم/راه خواب های تو هم پرسهی عذاب
دستی بکش به پنجرههای پریده رنگ
شاید دوباره از تو رسیدم به آفتاب
********************************
انتهای پیام/
شعر سرکار خانم سمانه دانیانیان بسیار زیبا می باشد.
شعر خانم سمانه دانیانیان خیلی قشنگ بود
شعر سرکارخانم سمانه دانیانیان بسیار زیبا بود.
استفاده کردم