رویای رهایی روی بام شهر | یکتاپرس
قصه زندگی «علی‌رضا صالحی» ماجرای عزم و اراده آهنین جوانی است که برای جبران گذشته‌های تاریکش لحظه‌ای دست از تلاش برنداشت.
کد خبر: ۸۱۳۱۱
۰۸:۴۰ - ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۱

رویای رهایی روی بام شهر

به گزارش یکتاپرس اگر اعتیاد این بلای خانمان‌سوز، در نوجوانی روی زندگی‌اش سایه انداخت و ۱۲ سال از بهترین روزهای عمرش را تباه کرد، علی چنان به نبرد با این غول ویرانگر رفت که پس از خودش صدها جوان دیگر را هم از دام اعتیاد نجات داد.

او حالا صاحب یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد نمونه شهر است و با کمک خیران و افراد نیکوکار صدها جوان بی‌بضاعت گرفتار در دام‌ اعتیاد و کارتن‌خواب‌های چهارگوشه شهر را بدون هیچ چشم‌داشتی به زندگی عادی بازگردانده است. در ادامه گفت‌وگوی ما را با این جوان نیکوکار، افراد داوطلب و مددجویان بهبودیافته کمپ «ندای صالحین بیداری» می‌خوانید.


مثل برادر دلسوز
هوا هنوز تاریک و روشن است که علی آقا مثل هر روز وارد ساختمان کمپ می‌شود تا با یکی از مددجویان به گفت‌وگو بنشیند؛ جوانی که نیمه‌شب دردها سراغش آمده‌اند، حالا یکی مثل علی آقا را لازم دارد تا سفره دل برایش باز کند و آرام آرام اعتیاد و روزهای تاریک گذشته را از یاد ببرد. این قصه زندگی هر روز علی آقا است.

او برای کمک به جوان‌های درگیر اعتیاد روز و شب نمی‌شناسد. اطرافیانش می‌گویند حتی وقتی کار تمام می‌شود و به خانه می‌رود، هر لحظه گوش به زنگ است که نکند یکی از مددجویان مشاوره بخواهد و او در دسترس نباشد. برای کسی که خودش همه آن روزهای تاریک را تجربه کرده و سالیان زیاد درد اعتیاد و طرد شدن از جامعه را چشیده، پر بی‌راه نیست که حالا دلسوز این جوان‌ها باشد.

وقتی از قصه زندگی‌اش می‌پرسیم، بی‌اختیار عرق می‌ریزد؛ انگار تمام آن تنهایی‌ها دوباره سراغش آمده باشند. می‌گوید: «فقط ۱۲ سال داشتم که درگیر مواد مخدر شدم. از آن بچه‌های بیش فعال بودم که می‌خواهند همه چیز را امتحان کنند. آن یک امتحان اما برایم گران تمام شد. اعتیاد باعث شد درس و مدرسه را رها کنم و ۱۲ سال از زندگی‌ام با گرفتاری در دام انواع مواد مخدر سیاه شود.» حرف زدن از آن روزهای سیاه برایش آسان نیست. اما می‌گوید شاید همین حرف‌ها تلنگری باشد برای جوان‌هایی که تصور می‌کنند رهایی از اعتیاد امکان‌پذیر نیست: «اعتیاد خلق و خوی من را هم عوض کرد. دیگر کسی نمی‌توانست تحملم کند. حتی در دوره‌ای کارم به کارتن‌خوابی هم کشید و مهمان پارک‌های شهر شدم.»

 

همه چیز از یک نذر آغاز شد
نوجوانی که یک روز به خاطر اعتیاد از مدرسه، خانه و خانواده طرد شده بود، حالا در میانه دهه سوم زندگی‌اش صاحب یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد شهر است. صدها جوان درگیر اعتیاد را به زندگی عادی برگردانده و برای ادامه این مسیر عطشی سیری‌ناپذیر دارد. قصه زندگی علی آقا به عبوری قهرمانانه از دل تاریکی به روشنایی می‌ماند.

او از ماجرای نذری می‌گوید که مثل طنابی نامرئی دستش را گرفت و از دل سیاهی به روزهای روشن رساند: «یک روز ناامید از همه چیز و همه‌ کس به یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد رفتم. همان شب اول وقتی از خودگذشتگی خدمتگزاران کمپ را دیدم، نذر کردم اگر پاک شوم خودم را وقف هر کسی کنم که اعتیاد گریبانش را گرفته است. فردای شبی که نذر کردم، به مدیر کمپ گفتم در بخش‌های مختلف کمپ به من مسئولیت بدهد.می‌خواستم همه کارهای جاری یک کمپ را تجربه کنم تا اگر چرخ روزگار چرخید و فرصت کمک به افراد درگیر اعتیاد نصیبم شد، آماده باشم. اما اگر راستش را بخواهید فکرش را هم نمی‌کردم که آن تجربه‌ها یک روز به کارم بیاید.»

انگار همان نذر بود که علی را از دام اعتیاد نجات داد و فقط چند ماه طول کشید تا همه چیز برای وفای به آن عهد مهیا شود: «فقط ۸ ماه از پاک شدنم گذشته بود که خداوند آن فرصت را به من داد. یکی از دوستانم که مدیر یکی از مراکز ترک اعتیاد بود، سراغم آمد و گفت: علی تو لیاقتش را داری. دوست داری خودت یک مرکز ترک اعتیاد را اداره کنی؟ تا این حرف را شنیدم یاد آن نذر افتادم. گفتم من پول ندارم جایی دست و پا کنم. اما او ساختمانی در اوشان را در اختیارم قرار داد تا کار را از آنجا شروع کنم. ساختمان تقریبا هیچ امکاناتی نداشت و من هم برای آماده‌سازی آن سراغ بچه‌هایی رفتم که دوره پاکی‌شان با من بود. هر کدام گوشه‌ای از کار را گرفتند. یکی فرش خانه‌اش را آورد و آن یکی اجاق گازش را تهیه کرد. حتی کار بنایی‌اش را هم خودمان انجام دادیم تا آن مرکز راه اندازی شد.»

مهربانی تنها قانون اینجاست
یک دهه از آن روز می‌گذرد و علی آقا هنوز هم به آن نذر پای‌بند است. او کمی بعد از راه‌اندازی کمپ اوشان، مکان کمپ را به محله‌ای که در آن متولد شد تغییر داد؛ یعنی همان محله‌ای که یک روز از بد روزگار همانجا به دام اعتیاد گرفتار شده بود.

می‌گوید: «هر وقت به محله‌ و دوستانم فکر می‌کردم که بعضی از آنها به خاطر من گرفتار مواد مخدر شده بودند، شرمندگی رهایم نمی‌کرد. پس تصمیم گرفتم در همان محله کمپی راه‌اندازی کنم و سراغ افرادی بروم که یک روز همین جا گرفتار اعتیاد شدند. روز تاسوعای همان سالی که مرکز اوشان راه‌اندازی شد، پای دیگ غذای نذری هیئت از خدا خواستم شرایطش را برایم مهیا کند. طولی نکشید که شرایط مالی و قانونی راه اندازی این کمپ جور شد.»

حرف‌ها که به اینجا می‌رسد، مردی میانسال با قامتی دوتا و تکیده وارد می‌شود. یکی از مشاوران مرکز دستش را گرفته و او را به سمت طبقات بالا هدایت می‌کند. همین که در پشت‌سرشان بسته می‌شود علی آقا می‌گوید: «اینجا یک قانون داریم. اینکه اگر کسی با جیب خالی آمد و خواست از شر اعتیاد خلاص شود، به شرط داشتن مدارک قانونی باید پذیرفته شود و همه برای رهایی او تلاش کنند.»

او خاطره یک جوان شهرستانی را برای‌مان تعریف می‌کند که با جیب خالی و ناامید از همه جا وارد کمپ شد و حالا جوان رعنایی است که تشکیل خانواده داده: «می‌گفت سراغ چند مرکز دیگر رفته اما چون پولی نداشت جوابش کرده‌اند. پرسان پرسان کمپ ما را پیدا کرده بود. مدتی مهمان ما شد تا از شر اعتیاد خلاص شود. چند سال از آن روز گذشته و همان جوان حالا با همسر و فرزندانش زندگی خوبی دارد. حتی به کمپ ما کمک مالی هم می‌کند تا افراد بیشتری را مثل خودش نجات دهد.» علی‌آقا لبخندی می‌زند و می‌گوید: «به لطف او کمپ ما از خرید چای بی‌نیاز شده و سر هر سال زنگ می‌زند و از شهرشان چای برای‌ ما می‌فرستد.»

قصه آن شب سرد زمستانی
در کمپی که با نذر علی ‌آقا شروع به کار کرد، داوطلبان بسیاری برای کمک به افراد گرفتار در دام اعتیاد فعالیت می‌کنند؛ افرادی که در «کمپ صالحین بیداری» به آنها «خدمتگزار» گفته می‌شود، بدون هیچ چشم‌داشتی پای کار آمده‌اند تا رهایی را سهم مددجویان کمپ کنند.

«رضا» یکی همین خدمتگزاران است. همینکه جلسه مشاوره‌اش با یکی از مددجویان تمام می‌شود، سراغش می‌رویم. می‌گوید: « ۲۰ سال است زندگی‌ام با مواد مخدر تباه شد. همه این سال‌ها سقفی بالای سرم نبود. در پارک‌ها می‌خوابیدم و هیچ‌وقت به ترک کردن فکر هم نمی‌کردم.» رضا زمستان سرد ۵ سال پیش را خوب یادش است؛ همان شب سردی که در یکی از پارک‌های شرق تهران از سرما به خود می‌لرزید اما دست علی‌آقا به سوی او دراز شد. اما حالا ۵ سال از پاکی رضا می‌گذرد و او هم یکی از خدمتگزاران کمپ است. می‌گوید: «می‌خواهم محبت آقای صالحی را جبران کنم و جواب اعتمادش را بدهم. من که نوجوانی و جوانی را از دست دادم اما تلاش می‌کنم در این کمپ لذت زندگی را به جوان‌هایی که درگیر اعتیاد شدند برگردانم.»

پشت بام شهر
روایت این مهربانی از زبان مددجویان مرکز شنیدنی‌تر است. روی پشت‌بام کمپ، جایی که ساختمان‌های دودگرفته و هوای مه‌آلود شهر زیر پای‌مان قرار دارد، چند جوان مشغول گذراندن اوقات فراغت‌شان هستند؛ جوان‌هایی که هر کدام به دلیلی گرفتار اعتیاد شده‌اند و حالا در کمپ صالحین بیداری و رویای رهایی و پاکی را دنبال می‌کنند. صدای خنده و شادی آنها وقتی در مسابقه فوتبال‌دستی و پینگ‌پنگ بر حریف غلبه می‌کنند در ساختمان مرکز می‌پیچد و تمام کمپ را سرشار از حس زندگی می‌کند. بعد از مسابقه سراغ امیر می‌رویم.

جوان لاغراندام و تکیده‌ای که با هزار امید به این کمپ آمده تا گذشته‌ها را جبران کند. می‌گوید: «چند باری تصمیم گرفتم ترک کنم. به هر مرکزی که رفتم پول خواستند و من هم چیزی در بساط نداشتم. خدا با من یار بود که اینجا را پیدا کردم. خدمتگزاران کمپ هیچ فرقی بین کسانی که بدون پول پذیرش شده‌اند و دیگرانی که پول دورده را پرداخت کرده‌اند نمی‌گذارند. حتی در آسایشگاه کسی از این موضوع خبر ندارد که چه کسی پول داده و چه کسی توانش را نداشته.»

نیکوکاران ما را تنها نمی‌گذارند
علی‌آقا در این کار خیر تنها نیست. اگرچه از مددجویانی که تمکن مالی دارند، هزینه دریافت می‌شود اما بدون حمایت خیران، کمک به رهایی مددجویان بی‌بضاعت امکان‌پذیر نیست؛ همان خیرانی که با کمک مدیر جوان مرکز صالحین بیداری برای اشتغال مددجویان بهبودیافته هم دغدغه دارند. صالحی می‌گوید: «هزینه‌های جاری کمپ را خدا می‌رساند. دوستان و خیرانی که بیشترشان از کسبه نیکوکار هستند، ما را تنها نمی‌گذارند و در تامین اقلام مورد نیاز کمک می‌کنند. از آنجایی که هیچ‌کسی نمی‌تواند ادعا کند برای همیشه از دام اعتیاد رها شده، باید به فکر کار بچه‌ها هم باشیم. در این سال‌ها با اعتماد تعدادی از کسبه، برای چند نفر شغل پیدا کردیم و حتی بعضی‌ها با همین روزی هم تشکیل خانواده داده‌اند.»

برچسب ها: اعتیاد

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: