گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس؛ امروز زاد روز پابلو نرودا است . کسی که گابریل گارسیا مارکزنویسنده ی پرآوازه ی کلمبیایی، او را «بزرگ ترین شاعر قرن بیستم در همه ی زبان ها» نامیده است.
نام اصلی او «نفتالی ریکاردو الیسر ریهس باسوآلتو» بود و نام «پابلو نرودا» را از روی نام نویسنده چک یان نرودا به عنوان نام مستعار بخود انتخاب کرده بود. بعدها «پابلو نرودا» نام رسمی او شد.
نرودا از کودکی اشتیاق به نوشتن داشت. پدرش مخالف با نوشتن او بود اما اطرافیان او را تشویق و تحسین می کردند. گابریلا مسترال (برنده جایزه نوبل ادبیات )یکی از کسانی بود که با تشویق های خود تاثیر زیاد در نرودا گذاشت. نخستین مقاله نرودا وقتی که شانزده سال داشت در یک روزنامه محلی چاپ شد.
نرودا با رفتن به دانشگاه شیلی در سانتیاگو و انتشار مجموعههای شعرش به شهرت رسید و با شاعران و نویسندگان دیگر آشنا شد.
او شاعری بود که تا آخرین لحظات زندگی اش از عشق سرود و عقیده داشت: «اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد.»
در بخشی از کتاب اعتراف به زندگی نرودا که بهترین ترجمه آن را می توان به نام احمد پوری مترجم و نویسنده مطرح کشور دانست، آمده است:
...چه قدر تابلو...دیگر دنیا جایی کافی برای آنها ندارد... باید بیرون از اتاق آویزانشان کرد... چه قدر کتاب... چه قدر کتاب کوچک... چه کسی میتواند این همهرا بخواند؟... اگر همه خوردنی بودند... اگر، در موجی از گرسنگی کبیر، سالاد درست میکردیم، آن را ریزریز میکردیم، چاشنی رویشان میریختیم... همه را میخوردیم... بس است دیگر... خسته شدیم... دنیا در سیلاب کتابها غرق میشود..
در اینجا دو شعر از نرودا را با ترجمه احمد پوری می خوانیم:
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگیر ،
سوسنی را که می کاری ،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید.
از پس نبردی سخت باز می گردم
باچشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،
اما خنده ات که رها می شود
و پروازکنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید .
عشق من، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاری است،
بخند، زیراخنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خنده ی تو ، درپاییز
در کناره ی دری
امواج کف آلوده اش را
باید برافروزد،
و در بهاران، عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
گل آبی ،گل سرخِ
کشورم که مرا می خواند
بخندبر شب بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپيچِ خیابان های جزیره،
بر این پسر بچه ی کمرو
که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند
و باز می گردند
نان را، هوا را
روشنی را،بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم.
2)
محبوب من
ما آنگونه که ثروتمندان میگویند
نگونبختی را دوست نداریم.
ما آن را
چون دندانی پوسیده
که تا به امروز زخم بر قلب انسانزده
میکنیم و بیرون میافکنیم
اما نمیخواهم وحشت کنی.
ما با همدیگر بزرگترین ثروتی هستیم
که بر روی زمین انباشته است.
****
انتهای پیام/