*********************
سیروس ذکایی
*
لب هایم را،
گاز می گیرم
زخمی عمیق
مثل انارهایی سرخ
بجا می ماند
که تو
بخیه هایش را باز میکنی
چقدر این زخم ها
دهان باز میکنند
آه
و من
زخمی تر از همیشه
بلعیده می شوم
--2--
ساعت ها ست
پاییز شده
اما ما
دل خوش کرده بودیم
به رویاهای یک درخت مغمومی
که دارکوبها
روی تنه اش
نقش یک قلب را
حک می کردند
*********************
نسیم شاطر کریم
*
رفتن همیشه از پاها آغاز نمیشود
نبودنت از اسمم شروع شد
که روی لبهایت جا نمیگرفت
و سوت قطاری
که خوابهایت را
کر کرده بود
--2--
جای خالیت
حادثهای است عظیم
مثل نبودن زایندهرود
روی نقشه جغرافیا
--3--
نمیدانم کدام سمت مرگ زیباتر است
اما از سمتی
که پشت به من کردی
بوی باران میآمد
--4--
کدام تنهایی عمیقتری دارد
اسبی که از یک گونه به جا مانده
یا اخرین گیاهی
که در جنگل منقرض میشود؟
حالا فکر کن
به صندلیای
در انتهای راهرویی بلند
که تمام ساکنانش از اتاقها رفتهاند
فکر کن
به کسی در سلول انفرادی
و تصویری که
در انعکاس آینه تنهاست
به زمین که با حجم انسانها
کسی صدایش را
نمیشنود
.
من همیشه
عاشق مسیرهای سخت بودهام
که از تو
سمت تنهاییات را انتخاب کردهام
***********************
محسن کرد
*
وقتی من در نیمکُرهام
با برگریزانِ پائیزی نُت میسازم
عدهای در نیمکُرهای دیگر
با ساز شکوفهها میرقصند
"تنها باران فصل مشترک ماست"
--2--
ابر حیران است
چگونه در حضورش حرف می زنیم با هم
و تویی که برای دیدنم ،شب را روشن می کنی
و منی که برای سخن کردن با تو
چشمهایم را فروختم
ماهِ من ارزشِ این خودفروشی را دارد ...
****************
فاطمه حامدیفر
*
مردی که انتظار مرا عاقبت شنید
در انزوای کوچهی من نغمهای دمید
لرزید آشیانهی ویران جغدها
از کنج سینه رخوت و اندوه پر کشید
قطره به قطره در تنم از خمرهی سهتار
هر زخمه رقص بود که انگار میچکید
ناگه تمام پیراهنم پر شد از تپش
آن لحظه که نگاه من و تو به هم رسید
از بس دلم به سینه زد آخر تنم شکافت
انکار دوست داشتنت از سرم پرید
بر گونههای کال انارم دوید خون
وقتی که طعم تابش چشم تو راچشید
انگار تنگ ماهی روحم شکسته شد
در تنگنای سینهی من موج میتپید
آسیمهسر پرید مرا تا صدا زدی
لذت که روی دشت تنم نرم میخزید
آغوش باز کردمت اما بیاختیار
چرخید از صدای تو در قفل من کلید
بر جای جای خرمن خاموش خواهشم
انگار برق لحن تو کبریت میکشید
آن دم که زنده زنده مرا سوخت عشق تو
یک آدم جدید خدا از من آفرید
وقتی که بازوان تلاطم به دور من
گرداب شد کنار مرا در خو…
--2--
حضورت گرم و شیرین مثل خورشید بهاری بود
میان جوی رگهایت عسل انگار جاری بود
نمی دانم چه ساعتها تو را ایزد قلم میزد
که از سر تا به پا آیینهی تو نقرهکاری بود
و یا شاید تو همزاد خدا بودی، اگر کفر است
چرا از هر نظر نقشینهات از عیب عاری بود؟
تمام موزههای شهر در حفظت کم آوردند
و عمری شغل من در پای تو شب زندهداری بود
ولی امروز در سیارهای دور از تو افتادم
خدایا کاش بخت من به طول بردباری بود
تو مانند گلی بودی برای شازده کوچولو
دریغا شیوهات با قلب من ناسازگاری بود
--3--
پ.ن: نکتهای در مورد معرفه و نکره بودن (ی) در قافیه: چرا باید در غزل امروز احساس را فدای قافیه کنیم؟ چرا قوانین دست و پا گیر عروض را نباید کنار گذاشت؟
تو از کدام درخت انار چیده شدی؟
به حکمرانی پاییز برگزیده شدی؟
چه سرخ از دل صدها حصار خندیدی
بگو چگونه ترک خوردی و رسیده شدی؟
به سر گذاشتهای سرختاجی از ایمان
چه با شکوه ز بالای دار دیده شدی
تو دانه دانه شفق را به سینهات داری
طلوع کردی و در هر شفق سپیده شدی
چراغ لالهای و بر درخت خشکیده
شبیه ریسهی نوری به شب کشیده شدی
کسی ندیده شبیه تو ای انار صبور
تو از کدام درخت انار چیده شدی؟
**********************
راضیه رفیع نظر
*
با چشم هایت چه میکنی؟
این کوچک هایِ تلخ قهوه
و لب هایت،
گس ترین انبار نیشکر
چه می کنی با گلویی زیر روسری؟
که هر چه محکمتر ببندی
بیشتر ریشه می کند
و موهایت..
این اتحاد جماهیر از هم پاشیده ی لعنتی!
وقتی که سفید همیشه علامتِ صلح نیست
با دست هایت..
با دست هایت
فکر کرده ای؟
فکر کرده ای چه می کنی؟
به هرچه دست می زنی گریه می شود.
و با خودت
این مُرده ای که نمی میرد!
چه می کنی..
چه می کنی با تو
این ضمیرِ تا ابد او
که هر چه دوست داریش
دوست ترت ندارد
بگو
بگو چه می کنی
چه می کنی
با زنی که
من است
و خودش نیست.. .
***************************
فرزانه میرزا خانی
*
نسیمِ فرّارِ بیبدن! کجای دنیا بجویمت؟
چگونه دیگر بخوانمت؟ چگونه دیگر بگویمت؟
دم از تو در سینه تهنشین؛ غمت گلوبندِ آتشین
چه بیهوا رفتهای و من، چه بغضها در گلویمت
زمانهی قحطیِ خداست؛ زمانهی قحطیِ هواست
تو بیهیاهویی و رواست، اگر که در هایوهویمت
هنوز این شهرِ دردمند؛ به صورتش بسته خندهبند
تو بینقابی! کمیبخند؛ که در غم و آرزویمت
تو ماهِ در ذهنِ جویبار؛ همیشه در یاد ماندگار
مگر که ریگی بروبمت؟ مگر غباری بشویمت؟
تو بذرِ در خاک کشتهای؛ که با بهاران سرشتهای
و من گلابم که برمزار فروبگریم برویمت
کم است این آهِ سرفهخیز؛ گرفته راهِ مشام نیز
رسیده پیراهنت ولی، نمیتوانم ببویمت
نمیتوانم ببویمت...
--2--
مجالِ تنگِ نفس، عرصهی مجادله نیست
خداگواه؛ که دردِ دل است این؛ گله نیست!
به من دوباره بپیوند؛ ما حکایتمان-
درخت آذری و برگهای باطله نیست!
صدایمانشده آبستن هزاران بغض
رسیده است زمانش؛ کجاست قابله؟ نیست!
بلند با دلِ من حرف میزنی؛ آرام!!
میان او و تو آنقدرها که فاصله نیست !
دل است! بچه چه میفهمد از نداریِ عشق؟!
نصیحتش کردم؛ ول کنِ معامله نیست
تو تازیانهی تندر؛ تو تند و تیزیِ رعد
که گرمرو تر از آن شعله، تیرِ حرمله نیست
تو پشت کرده به من ، گرچه پشتگرمیِ من!
تو در مقابل و در من سرِ مقابله نیست
ولش کنیم؛ بماند برای بعد اصلاً!
همیشه حرف زیاد است و حال و حوصله نیست...
**********************
انتهای پیام/
که خوابهایت را
کر کرده بود
تعبیر زیبایی بود، بسیار عالی آفرین خانوم شاطرکریم
و به امید موفقیت همه دوستان