انقراض یا مرگ زبانها( قسمت سوم)
پژوهش در زبان مادری
تالیف: سعیدجهانپولاد
***
□ ازدواج های مختلط و نرخ زاد و ولد
سایر عوامل جمعیت شناختی نیز در از میان رفتن زبان های ضعیف نقش دارند: ازدواج های مختلط (یا برون همسری) و نرخ پایین تولد شامل چنین پروسه هست ، اگر ازدواجهای برونهمسری به نفع زبانهای قوی باشد، واضح است که برای زبانهای اقلیت برعکس است، زیرا برونهمسری تمایل به همسانسازی را تسریع میکند. مورد فرانکوفون های خارج از کپک مثال قانع کننده ای است، نرخ جذب آنها از 30٪ تا 90٪ متغیر است. علاوه بر این، برونهمسری است که توضیح میدهد که چرا فرانکها و بعدها، نورمنها (وایکینگها)، غالبین و اقلیتها، با مغلوبها جذب شدند. فرزندان حاصل از ازدواج های مختلط بین پدران فرانک و مادران گالورومی به طور طبیعی زبان مادری فرانسوی را آموختند. در مورد میزان تولد، اگر مخزن جمعیتی به اندازه کافی متراکم باشد، در کوتاه مدت از حیات یک زبان نمی کاهد: به عنوان مثال، 50، 80 یا 100 میلیون سخنگو حتی اگر نرخ باروری در ایالات متحده، فرانسه، ایتالیا و آلمان فدرال کمتر از آستانه تجدید نسل باشد، عواقب کاهش جمعیت در حال حاضر برای این کشورها که متکی به تعداد زیادی از سخنگویان هستند و خود را جذب میکنند، حداقل باقی میماند.در اقلیت ها از سوی دیگر، برای گروههای اقلیت، نرخ پایین زاد و ولد تأثیری بر تشدید کاهش جمعیت و در نتیجه کاهش خطرناک عوامل مقاومت دارد. مثال کپک در این زمینه چشمگیر است. با این حال، این احتمال وجود دارد که غرب روزی مجبور شود عواقب ناباروری خود را به دوش بکشد، که منجر به کاهش قدرت زبانهایی مانند انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و غیره خواهد شد. اما کاهش این زبان ها در سراسر جهان احتمالاً کند خواهد بود.
□ سلطه اجتماعی-اقتصادی
پس رفت یک زبان بستگی به جایگاه شغلی دارد که گویشوران آن در روابط اقتصادی-اجتماعی فعال هستند درواقع یک اقلیت زبانی اغلب مجبور است برای توسعه اقتصادی خود به گروه غالب تکیه کند. بریتنی در فرانسه و ولزی در بریتانیا زوال سریع و فاجعه بار زبان ها را در معرض تغییرات اجتماعی رادیکال ناشی ازبیرون این روابط اقتصادی و اجتماعی و در مشاغل آزاد کاملا نشان داد، تا زمانی که بریتنی و ولزی در جوامع کشاورزی تحت حمایت انزوای نسبی منطقه خود باقی مانده اند، بریتنی و ولز علیرغم فشارهای زبانی، فرانسوی یا انگلیسی از سوی آموزش مدارس ،و خود دولت حفظ شده اند.
□ منافع اقتصادی
این رونق اقتصادی بود که جمعیت برتون و ولز را به مناطق شهری که در آن زبان غالب حاکم بود جذب کرد. در همان زمان، مناطق حاشیه ای توسط رهبران تجاری اداره می شد که بسته به مورد، فقط فرانسوی یا انگلیسی صحبت می کردند. بنابراین، تغییرات اجتماعی-اقتصادی، برتون و ولزی زبانان را به سوی جهان فرهنگی جدیدی سوق داده است که بر آن کنترل اندکی داشته یا اصلاً کنترل نداشته اند. در کمتر از یک نسل، برتون و ولزی نیمی از سخنگویان خود را در نتیجه صنعتی شدن، شهرنشینی و اختلاط جمعیت از دست داده اند. سپس بی تفاوتی بقیه کارها را انجام داد. در واقع، رونق اقتصادی زبان مسلط و توسعه نیافتگی اقتصادی زبان تحت سلطه، زبان مسلط را با قرار دادن گویشورانش در موقعیت اجتماعی و مجبور به استفاده از زبان مسلط به منظور ارتقای سطح زندگی خود، خفتگی زبانی دچار کرد. این چیزی است که دانشمند علوم سیاسی ژان آ را لاپونس مجبور می کند که اعتراف کند، وقتی جامعه ای تصمیم می گیرد که هزینه حفظ زبانش دیگر معادل کافی در قالب دستاوردهای اجتماعی و روانی ندارد، زبان ناپدید می شود، همانطور که "یورکشایر سلتیک" که دیگر عملاً به جز برای شمارش گوسفندان استفاده نمی شود، بر همین روال طبیعی ناپدید و منقرض می شود ( زبان و قلمرو) تنها منافع اقتصادی توضیح می دهد که چرا جوامع زبان خود را برای دیگری که سودآورتر می دانند، رها می کنند. اگر فشاری که زبان قویتر برای سودمندی اقتصادی آن وارد میکند برای مدت طولانی ادامه یابد، گروه اقلیت در نهایت کار نابود کردن زبان خود را به تنهایی کامل میکند، یکی از شناخته شده ترین موارد جهش های زبانی متوالی مربوط به کاماسیان است. این مردم سیبری طی 50 سال سه بار زبان خود را تغییر داده اند. در واقع، کاماسیان در اصل به زبان سامویی (کاماسی) صحبت می کردند. آنها در حدود سال 1840 شروع به سخن گفتن به زبان ترکی کردند و 20 سال فقط به این زبان صحبت کردند. اما از سال 1890، کاماسی ها ترکی را به زبان روسی تغییر دادند،
□ قیمت توسعه اقتصادی
وزن اجتماعی و اقتصادی زبان غالب می تواند به حدی باشد که زبان های مغلوب و ضعیف تر نمی توانند در برابر آن مقاومت کنند مگر اینکه خود را کاملاً منزوی کنند. گروه های اقلیت که از انزوا خودداری می کنند باید تبعات از دست دادن زبان خود را بپذیرند. فراموش نکنیم که حفظ زبان ضعیف در کنار زبان قوی ناگزیر به قیمت توسعه اقتصادی است و توسعه اقتصادی نیز به قیمت زبان ضعیف تمام می شود. در شرایط رقابت زبانی، بهبود سطح زندگی اغلب مستلزم پس رفت زبان فرعی است.
□ ناتوانی سیاسی
زبان هایی که کمترین توانایی را دارند زبان هایی هستند که کنترل یک ایالت، یک دولت یا در صورت عدم موفقیت، یک قلمرو متعلق به خود را اعمال نمی کنند. هر زبانی که دارای هیچ قدرت سیاسی نباشد و جایگاهی رسمی نداشته باشد، لزوماً خود را در موقعیت متزلزلی برای بقا قرار می دهد که در طول ادوار به سمت نابودی و انقراض گسیل خواهد شد.
□ زبان های بدون تابعیت
زبانهای بدون تابعیت، آنهایی که از هیچ استقلال سیاسی برخوردار نیستند یا هیچ قدرت سیاسی مشترکی ندارند، حفظ خود را مدیون حسن نیت اکثریت غالب هستند. از آنجایی که اکثریت قریب به اتفاق تقریباً 6700 زبان جهان بدون تابعیت باقی می مانند و کمتر از صد زبان از حمایت دولتی به عنوان زبان رسمی یا مشترک برخوردار هستند، قابل درک است که آینده اکثر زبان ها نامشخص است. زبانهای بدون تابعیت، زبانهای خلع سلاحشده هستند، اغلب بدون نیروی تأثیرگذار جمعیتشناختی واقتصادی، بدون وضعیت شناختهشده، بنابراین در حوزههایی مانند زندگی خانوادگی، کشاورزی، روابط بینفردی، یعنی ارتباطات غیر نهادینهسازی شده سرکوب میشوند. دولت می تواند به راحتی بر روی زبان های اقلیت که از هیچ قدرت سیاسی برخوردار نیستند عمل کند. تعداد زیادی از زبان ها بدون پیشگیری شاهد انحلال خود در نوعی فرهنگ زدایی با توجه به میراث اجدادی و انحلال درتمدن مدرن هستند. این مورد در مورد زبانهای آمریکایی، زبانهای بومیان استرالیا، زبانهای پالئوسیبری روسیه، زبان آینوهای ژاپن، بوشمنها و هوتنتوتهای جنوب آفریقا، زبان بسیاری از مردم ملانزی و پولینزیاییها از اقیانوسیه، فرانسویزبانها از لوئیزیانا، دره آئوستا و بیشتر استانهای انگلیسی کانادا، برتون در فرانسه، اسکاتلندی در بریتانیا و غیره. همه این زبانها، برای همه مقاصد و منابع انسانی خود در زندگی مدرن، هیچ قدرت سیاسی ندارند، حتی اگر سرزمینی را برای چندین قرن اشغال کرده باشند. برخی از مردمان حتی باید تحت سرکوب قرار گیرند، مانند بربرها در الجزایر، پاپوآها در اندونزی، کارن ها در برمه و غیره.
□سلب مالکیت سیاسی
دولت می تواند آنقدر قوی باشد که بتواند زبان اکثریت را از تمام قدرت سیاسی و همه موقعیت ها سلب کند. زمانی که دوک نرماندی، ویلیام فاتح انگلستان در حمله و فتوحات خود ، زبان فرانسه تنها زبان رسمی دولت سلطنتی به رسمیت شناخت تا سه قرن بعد، طبقه حاکم ، دستگاههای دولتی ، دادگاهها و دیوان ها به زبان فرانسوی سخن می گفتند ومی نوشتند، و طبقات تحت سلطه انگلیسی سخن می گفتند ، تنها در سال 1363 بود که برای اولین بار زبان انگلیسی به پارلمان لندن راه یافت. جنگ صد ساله بین فرانسه و انگلیس، فرانسوی را زبان دشمن و انگلیسی را زبان هویت بریتانیایی کرده نشان داده بود ، بنابراین، تلفیق درگیریهای نظامی و قدرت سیاسی میتواند بر سرنوشت زبانها تأثیر بگذارد. امروزه در ابتدای قرن بیست و یکم و بعد از اینهمه قرن، ما حتی بیش از پیش شاهد سلب مالکیت زبان اکثریت توسط زبان دیگری هستیم که قدرت سیاسی را در دست دارد. چینی های تایوانی در تایوان، جاوه ای ها در اندونزی، آفار در جیبوتی، سواحیلی در زئیر، بمبا در زامبیا، ویسایان در فیلیپین، موسی در بورکینافاسو، فولانی در گامبیا و غیره صدق می کنند. در همه این کشورها، و در بسیاری دیگر، این یک زبان اقلیت یا خارجی است که غالباً چینی، فرانسوی، انگلیسی و غیره است. در چندین کشور، دولت به دنبال محافظت از زبان اکثریت نیست. برعکس، از زبان استعماری یا زبانی که توسط اقلیتی از مردم صحبت میشود، حمایت میکند. این نمونه ها اثر محافظتی کنترل سیاسی را در زندگی و مرگ زبان ها نشان می دهد.
□ کشورهای غیر حاکمیتی
برای تأثیرگذاری بر زبان نیاز به ساختارهای سیاسی است. زبان مردم کشورهای غیرمستقل سیاسی در وضعیت نامناسبی قرار دارد، زیرا کنترل سرنوشت زبانی خود برای نخبگان سیاسی دشوارتر است. این زبان ها تابع اراده یک دولت مرکزی قوی تر هستند که می تواند تصمیمات قدرت منطقه ای را لغو کند. غیرعادی نیست که ما شاهد خرابکاری واقعی از سوی دولت مرکزی در رابطه با زبان اکثریت در سطح منطقه ای و اقلیت در سطح ملی باشیم. در واقع، برای یک دولت منطقه ای دشوار خواهد بود و به واقع دولت مرکزی درک درستی نخواهد داشت که از زبان محلی خود بیش ازپیش محافظت و مراقبت نماید ، زیرا هرگونه اقدام حفاظتی در این زمینه خطری دارد که به ضرر اکثریت زبان ملی انجام شود. که برای اکثریت که قدرت مرکزی را در اختیار دارد غیرقابل قبول است،. این مورد در کانادا برای کبک (فرانسه) حکومت خودمختار کاتالونیا (کاتالان)، کشور والنسیا (کاتالان)، جزایر بالئاریک (کاتالان) و کشور باسک (باسک)،جالب توجه هست زبانهای نیمه دولتی (دولتهای غیرمستقل) این اقلیتها، در بیشتر موارد، بر قلمرو آنها ارجحیت دارند، که همچنان به آنها برتری قابل توجهی نسبت به زبانهای غیردولتی میدهد. برخی از متخصصان حتی وضعیت زبان های اقلیت های فرعی را شبیه مدل های حفاظت زبانی در نظر می گیرند. با این حال، تأثیر محافظتی یک دولت غیرمستقل را نمی توان با زبان های کوچک «مستقل» کشورهای اسکاندیناوی مانند دانمارکی، نروژی، سوئدی، ایسلندی و فنلاندی مقایسه کرد. این زبانهای کوچک تا زمانی که به کنترل قدرت سیاسی کشورهای مربوطه خود ادامه دهند، در برابرفشار و انحلال ایستادگی خواهند کرد. به همین روی، آینده زبانهای بدون دولت مرکزی همیشه مبهم باقی میماند، زیرا این زبانها در تسلط فردی که قدرت سیاسی را تحت نفوذ و تصرف خود دارد باقی میماند، بهویژه زمانی که دولت قدرتمندی هست که تمایلی به تقسیم قدرت ندارد. (فرانسه، بریتانیا، ایالات متحده، چین، اندونزی و غیره). در این کشورها، دولت مرکزی حتی اجباری نمی بیند که زبان اقلیت ها را سرکوب کند. صرفاً با تمرین عدم مداخله، میتواند برای امید به انقراض این موارد در قلمرو خود، روی بیتفاوتی و بی اعتنایی خودش حساب باز کند
□ امپریالیسم فرهنگی
امپریالیسم فرهنگی نتیجه توازن قوا است که به نفع زبان مسلط عمل می کند، زبانی که هم تعداد گویشوران و هم قدرت اقتصادی تولید کننده محصولات فرهنگی را کنترل می کند. سلطه فرهنگی از مدارس ابتدایی تا موارد مصرفی این سیستم آموزشی که محصولاتی با ابزارهای تکنولوژیکی مانند سینما، رادیو، تلویزیون و رایانه تولید می کند می تواند هجمه خود را گسترش دهد.
□ آموزش و پرورش
گروه های اقلیت که حتی مدرسه ای برای ترویج زبان خود ندارند عملاً هیچ شانسی برای باقی ماندن ندارند ، به همین ترتیب فرانکوفونهای خارج از کپک، که به بهانه اینکه تعدادشان توجیهی ندارد، به مدارس فرانسوی دسترسی نخواهند داشت، قطعاً در وضعیت ناپایداری قرار میگیرند. اگر اقلیت هایی که به زبان خود به مدارس دسترسی پیدا نکنند و دولت، سیستم آموزشی نیز نسبت به آنها بی تفاوت، بی اعتنا باشد به واقع در معرض تهدید جدی قرارمی گیرند،و درست به همین دلیل زبان های نانوشته و مکتوب و آموزش داده نشده محکوم به انقراض هستند. با این اوصاف، این مورد در مورد اکثر زبان های جهان وجود دارد، در میان آنهایی که نوشته می شود، باید در نظر گرفت که زبان هایی که نه استاندارد شده اند و نه مدون، به سختی می توانند در برابر قدرت زبان های قوی و مسلط مقاومت کنند. به طورمثال، کشاورزان بامبارا در مالی باسواد هستند، تقریباً چیزی برای خواندن در روزنامه فروشی ها یا کتابخانه ها پیدا نمی کنند. در نتیجه، اطلاعات، برای همه مقاصد و مصارف خود نمی یابند و خالی از گردش آزاد اطلاعات و تجارب مشترک بشری می شوند، آنها فقط به زبان استعماری، فرانسوی، می توانند بخوانند و کسب دانش کنند و بر همین زبان نوشتاری که محصولات فرهنگی و مصرفی این کاربران زبانی را در حیطه زبان مادری خود تولید نمی کند، عملاً بی فایده و بی ثمر تلقی می شود و به انحلال زبانی و یا انقراض دوره ای زبانشان منجر خواهد شد.
ادامه دارد...
***
انتهای پیام/
جناب ابوترابی ....در حاشیه ی زبان معیار ویا همان (مادر زبانی ) لهجه هاز فراوانز پدیدار است ....خصوصن در شمال کشور ما ....دو روستا با فاصله ی ده کیلومتر لهجه هایشان فرق دارد مثالی می رنم ... ( سطل ) در شهرمان فومن ( ودره ) گفته میشود یک روستا که بافومن کمتر از ده کبلومتر فاضله دارد ( دلو ) گفته می شود ...
ایکاش آنانکه درفکر کاتبت کردن لهجه هاهستند تا کتابش کنند ....برای آسان گیری لهجه احترام می گشتند تا بچه اول زبان فارسی بعنوان زبان معیار بعد برای به لهجه پرداختن کلاسی نیاز نیست ....خود بخود در کنار خانوده ی گیلک یا هر صاحب لهجه ی صاحب اختیاری در فراگیری لهجه ها میگردید .....
سپاس فراوان از استادم جناب رضوان ابوترابی وگروه
فرهنگی یکتا پرس
این سه جلسه خاص زبانها وتاثیر وارده به انها بسیار
عااالی بود