مجید افشاری: شاعر، مدرس و منتقد نام آشنای کشور، شعری از مریم عباسی شاعرمجموعه " کافه گرد" را مورد نقد و بررسی قرار داده است. خواندن این مطلب را به علاقمندان پیشنهاد می کنم، مخصوصا اهالی جوان شعر و ادب که آموزش بسیار خوبی برای چگونه دیدن و چگونه نگاه کردن به یک اثر است.
زندگی ام از قرن هشتم به اینور سرگیجه گرفت
از تو هم بگذرم
دلشوره روی شاخ لحظه هاست
امیدوارم چمدان قاصدک ها خمیازه بکشد
که نمی کشد که نمی کشد
اما هنوز با خودم که کار دارم
برای منگنه کردن چند پرسش دیگر به زندگی
،کنار فلسفه ی صبر ..
خوش به حال او که زمان دارد برای ملول شدن
او هر اتفاق مضحک،
غمین،
یا جنسِ تابناک من است
که چراغ ،چراغ شهرساخته ام
برای شیخی با چشم های سفید بخت
خوشا او که ملول ملول راه رفتن را بلد شده
یا سنجاقک که از شیار گنبد سنگ پشت
آب نوشید و تشنه تر مُرد
ما عادت داریم
به کنار زدن پرده و تماشای مترسک های خانگی
گیر افتاده ایم لای چرخ دنده های ساعت
لای دندان آپارتمان ها
لایِ به عزت و شرف لااله الا الله در تنگی کوچه
هر بار شانه ام را قوی تر تکان بدهی
تکه ی درشت تری از من در خواب حل می شود
کودکم، که هنوز
دوان دوان
غبار قاصدک را فوت می کنم و او دور تر می شود
اما تو!
هنوز که سر کوچه ی قرن هشتم فالوده می خوری
باغِ لیمو را سترون کردند، کجایی؟
به خودت بیا
آنقدر بیا بیا بیا تا به نقطه ی پایان من برسی ..
***----------------------------------------------***
مجید افشاری: فرازمندی و نظام استعاری شعر
(زندگیام از قرن هشتم به اینور سرگیجه گرفت)
منِ تاریخی و گفتمان با منِ تاریخی
زندگی، قرن هشتم،سرگیجه
قرن هشتم مساوی عرفان، کلام ،متن مقدس، منظومه فکری. شاعر به جای نقد تک تک عناصر مربوط به ادبیات ذهنی، زبانی در قرن هشتم که دارای انضباط هستند مانند اشعار سمبلیک حافظ و اشعار مولانا که نمونههای بارز منظومه فکری و نظام معنایی هستند که کاملا مربوط به زندگی میباشند از حیث فردی و اجتماعی با یک کلمه تمام بهم ریختگیهای خودش را بیان میکند به این معنا که با فاصله گرفتن از ادبیات حاکم بر قرن هشتم دچار سرگیجه، بلاتکلیفی و سرگشتگی در زندگی شده است.
درفراز بعدی شاعر میگوید( از تو هم بگذرم/ دلشوره روی شاخ لحظههاست). دو ویژگی زبانی شاعر تا اینجا آشکار شده است نقش مایه کلمه(اینور) و نقش مایه عبارت(روی شاخ) که جنبه ی عامیانه زبان و صمیمیت آنرا تداعی میکند چرا که در سطرهای بعدی متوجه میشویم شاعر در حال مکالمه با منِ تاریخی خود است. در فراز بعدی میخوانیم( امیدوارم چمدان قاصدکها خمیازه بکشد)
ترکیب چمدان قاصدکها در محور همنشینی با دیگر کلمات بیانگر یک سفر و خبر تاریخی است، چمدان در نظام استعاری اراده سفر و قاصدک نشانه خبرهاست یعنی تمام خبرهای مربوط به منِ تاریخی تا اکنون که نیاز به شنیدنشان داشتهام بر من آشکار نشده است.
در فراز بعدی میگوید( اما هنوز با خودم که کار دارم) * تداعی امیدواری به خبرهای زندگی* برای همین است که در ادامه مینویسد( برای منگنه کردن چند پرسش دیگر به زندگی/ کنار فلسفه صبر...) حالا این سه عبارت را کنار هم قرار بدهیم امیداوارم، اما هنوز، فلسفه صبر... به ناگاه با یک تغییر وضعیت در همین فضا مواجه میشویم و آن آرزومندی شاعر است با تکیه بر عنصر دو کلمه زمان و ملول، عبارت این است( خوش به حال او که زمان دارد برای ملول شدن) برای مخاطب بیرون از فضای گفتمانی شعرش او را با چند صفت معرفی میکند * او* هر اتفاق مضحک، غمین یا جنس تابناک من است.
لولای استعاری سیر گفتمان، ترکیب وصفیِ( جنس تابناک) است که در فرازهای بعدی متوجه ارجاع تاریخی شاعر به ادبیات مولوی میشویم..
( که چراغ، چراغ شهر ساختهام/ برای شیخی با چشمهای سفید بخت) حالا ما با سه کلمه( چراغ، شهر و شیخ) به این اطمینان میرسیم که چرا شاعر در آغاز گفتمان با منِ تاریخیاش به قرن هشتم استناد کرده است.که مولوی شاعر قرن هفتم را هم در سیر تاریخی تجربه کرده است ...
«دی شیخ به چراغ همیگشت گرد شهر/کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست/ مولوی»در فراز بعدی میخوانیم ( خوشا او که ملول ملول راه رفتن را بلد شده/ یا سنجاقک که از شیار گنبد سنگپشت/ آب نوشید و تشنهتر مرد) در این فراز ما با عناصر قبض و بسط ذهن شاعر روبرو میشویم، سنجاقک نمادی برای رهایی و پرواز، سنگپشت نمادی برای درونگرایی و حرکت آرام با جریان پذیرفته ملال زندگی است و دو عنصر کلیدی آب و سنگ که در یکی پویایی مشهود است و در دیگری ایستایی .
در فرازبعدی شاعر به امروز خود و شهریت رجوع میکند و با عبارت( ما عادت داریم) طنین روزمرگی را به گوش مخاطب میرساند.( ما عادت داریم/ به کنار زدن پرده و تماشای مترسکهای خانگی) مترسک خانگی ترکیب شگفتآوری از ترسهای خودساخته در زندگی معاصر است. دقت کنیم به عنصر زمان در سطر( گیر افتادهایم لای چرخدندههای ساعت/ لای دندان آپارتمانها) تا تجربه مرگ به نشانه تعریض به زندگی و مرگ....از عبارت( لای به عزت و شرف لاالهالاالله در تنگی کوچه) استفاده میکند. شاعر به کنایه حتی سنت تلقین به مرده را نیز با این عبارت بیان میکند( هر بار شانهام را قویتر تکان بدهی/ تکه ی درشتتری از من در خواب حل میشود) میدانیم که در ادبیات سنتی ما روایات تلقین میت وجود دارد و خواب برادر مرگ است. تا اینجا پیام برتر شعر توقف در ذهنیتهای روایت زده و سبک زندگی است
اما در ادامه رجوع دیگری از شاعر را به خویشتنِ خویش شاهدیم اینبار بعد از تجربه مرگ، خود را کودکی میبیند که هنوز دوان دوان غبار قاصدک را فوت میکند و او را دورتر می کند!! به زبان ساده قاصدکی که گرد سفر تاریخی بر تن دارد و او به رسم میزبانی قصد غبارروبی از قاصدک را دارد و نمیداند که فوت کردن قاصدک را دور میکند. به کلمه( فوت) و ایهام ترجمهاش با(فوت) به معنای مرگ دقت کنید ..به تعبیر ( دوان دوان) و تقابلش با ( ملول ملول) دقت کنید
در فرازهای پایانی شعر منِ تاریخیاش را مورد خطاب قرار میدهد: (اما تو !/ هنوز که سر کوچهی قرن هشتم فالوده میخوری) و * نمیدانی* باغِ لیمو را سترون کردهاند، کجایی؟ ( در چه حالی هستی، چرا غافلی) تناسب شاعرانهی فالوده و لیمو جای درنگ دارد که در نشانهشناسی شعر خبر از آگاهی و ذوق مولف میدهد
در فراز پایانی می خوانیم : (به خودت بیا/ آنقدر بیا بیا بیا تا به نقطهی پایان من برسی..) در گرافیک زبانی حرف (من_ نون) یک دایره با نقطهای در مرکز است که نقاشی سرگیجهی شاعر را نمودار میکند...
انتهای پیام/
دبیر گروه فرهنگ و هنر: رضوان ابوترابی