مادرم مثل بهار/ گوشه ی پارچه گل می دوزد | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: احمدرضا احمدی/ عمران صلاحی/ رسول یونان/ شهرام شیدایی/ رویا شاه حسین زاده و سریا داودی حموله
کد خبر: ۱۰۵۲۰۵
۲۱:۱۰ - ۱۳ آبان ۱۴۰۱

مادرم مثل بهار

**************************************************************

مادرم مثل بهار

احمدرضا احمدی

از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پله‌ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستان‌ات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستان‌ات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد

------2------

چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران
از هراس از کلمات
هر شب خواب‌های
آشفته می‌بینیم

به این جهان آمده‌ایم
که تماشا کنیم

صندلی های فرسوده و رنگ باخته
سهم ما شد
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود

یکی به ما بگوید
آیا ما قادریم
دریای آبی
و جعبه‌ی مداد رنگیِ
هفت‌رنگ را
به خانه ببریم
و خوش‌بختیِ
سرنگون در آسمان ابری را
صید کنیم

در انتظار جوابِ
شما هستیم
که در آفتاب بی‌خیال
قدم می‌زنید.

*****************************

مادرم مثل بهار

عمران صلاحی

تو بودی که گفتی چمن می دود
تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم
و ظاهر شدی
تو از شعله‌ی گیسوانت
رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند.

--------2---------

گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
روی هر شاخه ی گلی می روید
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می دوزد
غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره ی خام گیاهی ست که در ساقه ی گلها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند،ا
ما گنجشکی روی
درخت خواب گل می بیند
ذهن گنجشک پر از عطر گل است
روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می دوزد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند

*****************************

مادرم مثل بهار

رسول یونان

دریا را نمی شد
تانکر تانکر به شهر آورد
همین طور شهر را نمی شد
کامیون کامیون به ساحل برد
عمر مردی که
دریا و شهر را
یکسان دوست داشت
در جاده گذشت

-----2-------

باید شعری تازه گفت
آهنگی تازه نواخت
باید در چوبی این باغ ها را
که در رویاهای مان شکل گرفته اند
رو به شهر باز کرد
باید
همه چیز را از نو ساخت
هیچ بادی

لانه ی پرندگان را
دوباره سر جایش نمی گذارد.

-----3------

سال‌هاست
تلفنی در جمجمه‌ام زنگ می‌زند
و من
نمی‌توانم گوشی را بردارم
سال‌هاست شب و روز ندارم
اما بدبخت‌تر از من هم هست
او
همان کسی‌ست که به من زنگ می‌زند!

------4-------

این شهر
شهر قصه های مادربزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام.
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمیکند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد

**************************

مادرم مثل بهار

شهرام شیدایی

بی ‌آن‌که بدانی حرف زده‌ای
بی ‌آن‌که بدانی زنده بوده‌ای
بی‌ آن‌که بدانی مرد‌ه‌ای.
ساعت را بپرس کمکت می‌کند
از هوا حرف بزن کمکت می‌کند
نام مادرت را به یاد بیاور
شکل و تصویر کسی را
سریع ! از چیز کوچکی آغاز کن
مثلاً رنگ‌ها، مثلاً رنگ زرد
سبز ، اسم چند نوع درخت
به مغزی که نیست فشار بیاور
فصل‌ها را، مثلاً برف

سریع باش ، سریع
چیزی برای بودنت پیدا کن، دور بردار
ممکن است بقیه‌ی چیزها یادت بیاید

سریع ! وگرنه
واقعاً به مرگت عادت کرده‌ای

---------2----------

دیر وقت است
فرشته ای در کار نیست
از دنیا چیزی نمی دانم
اسب رم می کند
گاری بر می گردد
از گذشته چیزی نزدیک تر می شود
دیر وقت است
بهانه ای در کار نیست
شعر می آید و
به جای تو زنده گی را می گیرد
همیشه در همان جاده می ایستی
جاده ای کم گذر
تا من به تو بگویم دیروقت است،
دیر وقت
و تو سر به زیر در تاریکی
به خانه برگردی
و جای چیزی را همیشه خالی ببینی
و بنویسی :
برای زنده گی یک شعر
زنده گی ای کم داری

-----------3------------

چرا هیچ‌كس به ما نگفته است كه زمین
مدام چیزی را از ما پس می‌گیرد
و ما فكر می‌كنیم كه زمان می‌گذرد
 
شاید زمین، آن سیاره‌ای نیست كه ما در آن باید می‌زیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان می‌ماند
و به این زندگی برنمی‌گردد
 
*********************************
 
مادرم مثل بهار
 
رویا شاه حسین زاده
 
بچه که بودم
پائیز با روپوش از راه می رسید.
بزرگ تر که شدم، پسر همسایه بود ؛
سربازی که
اسمم را توی کلاهش نوشته بود.
مادرش می گفت:
گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد.
آن وقت ها
دوستت دارم ها را نمی گفتند ؛
کشیک می دادند
 
-------2--------------
ما به اندوه هایمان
آب و دانه دادیم
پرنده شدند
پرشان دادیم
اهلی تر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما
دوباره برگشتند
با جفت‌هایشان
 
----------------3------------

از مرتب کردن صبح به صبح تخت خواب ها
از رژهای ملایم و ضد چروکهای حوالی سی سالگی
از کیفم را بر می دارم و می روم اداره
از آدمهای ماشین های مجاور
بالاخره یک روز از اینجا می روم
سال ها قبل
خیلی سال قبل
یک روز از اینجا می روم
دووور
آنقدر دور
تا فردایش که امروز است این شکلی نباشد
می فهمی؟

تو تا بحال سال ها قبل از اینجا رفته ای
که سالها بعد به اینجا نرسیده باشی ؟!

**********************************

مادرم مثل بهار

سریا داودی حموله

من که یک حرف بیشتر از مرگ دارم
از بادها نام تو را پرسیدم
به لکنت ماه دچار شدم
گورم را از هجاهای بلند بپوشان
تا به خویش بنگرم
کمی که بخوابیم
عشق رنگ عوض می کند

-------------2---------------

هر پرنده ای که می خواند
نام ما را
زخمی  می کند!

------------3--------------

يك دقيقه سكوت
هميشه كسي از ما دور مي شود
اين طرف نقطه هاي خاموش
آن طرف چراغي رها شده در برف
مي ترسم
باد بيايد
و عشق را با خود به گور ديگري ببرد!

************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
رضا رضی پور
Germany
۲۲:۴۷ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
دست مریزاد که با معرفی شاعران مطرح و شعرهای خوب آنها
سپاس از مدیریت محترم یکتاپرس
ارام
France
۲۳:۴۲ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
خسته نباشيد
کوروش مهرگان
Netherlands
۱۰:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۶
عالی گلچین کردید ، سپاس فراوان