مفتون امینی: من شعر نیمایی گفته ام. شعر کلاسیک گفته ام. سپید هم گفته ام. در مورد من قضیه اردک را می شود مثل زد. اردک در آب شنا می کند. در خشکی راه می رود. در هوا هم می پرد. امّا مثلا در هوا مثل عقاب پرواز نمی کند. من هم این طوری هستم. نه نیمایی را مثل نیما می توانم بگویم. نه غزل را مثل شهریار. نه سپید را مثل شاملو.
یدالله مفتون امینی زادهٔ ۲۱ خرداد ۱۳۰۵ در شاهیندژ، دانشآموختهٔ رشتهٔ حقوق قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود. شاعری که می توان او را تاریخ مصور شعر معاصر نامید.
از دوستی با شهریار و رهی معیری و فریدون مشیری گرفته تا به قول خودش: هر روز در کافهای با عنوان فیروز جمع میشدیم و درباره مسایل ادبی بحث میکردیم. بعدازظهر از کافه فیروز راه میافتادیم و تا نبش لالهزار پیاده میرفتیم. وقتی در خیابان قدم میزدیم بیشتر مردم نصرت رحمانی را میشناختند و با بقیه هم کم و بیش آشنایی داشتند. عنوان "پیاده نظام شعر نو" را همگی با هم انتخاب کردیم. آن مسیر را پیاده راه میرفتیم و مردم ما را در خیابان نگه میداشتند و سوال میپرسیدند. رئیس ما محمد زهری بود و ما او را شاهمحمد صدا میکردیم. در آن گروه افرادی نظیر نصرت رحمانی، منوچهر شیبانی، اسماعیل شاهرودی، شهاب ابراهیمزاده و فرخ تمیمی هم حضور داشتند.
مردی با با قامتی بلند و با وقار، که از 70 سال پیش با اکثرا شاعران این هفت دهه آشنا بود. شاعر شعرهای دوست داشتنی که گاهی در عاشقانه هایش از لحاظ احساس و چینش کلمات و ساختار صمیمی بوی جوانی هایش می آید.
کاش/ که دو تا نام داشتی
تا من اگر قهری و گله ای داشتم
فقط/ با یکی از آنها بود
کاش که خانه تو دو تا در داشت
دری از پیش
برای همه سلام ها و خداحافظی ها
و دری از پشت
فقط برای درود و بدرود من
کاش که تو هر سال یک سفر داشتی
اما دو بازگشت
و چرا زودتر نگفتم
که کاش تو دو تا دل داشتی
یک دل گرم
برای من و دایه ات
و یک دل سرد
برای پسر همسایه ات
او یک زندگی خوب را تجربه کرد. عمر خوبی را سپری کرد و در 96 سالگی دنیا را کنار گذاشت و رفت. همین چند وقت پیش بود که فرهاد عابدینی و اسدالله امرایی دو چهره نام آشنای ادبیات معاصز به دیدارش رفته بودند و او گفته بود: من دیگر یک شمع رو به خاموشی هستم.
به یاد دارم نقش خود در ادبیات معاصر را در گفتگویی با رستم پور این گونه تعریف کرده بود: من شعر نیمایی گفته ام. شعر کلاسیک گفته ام. سپید هم گفته ام. در مورد من قضیه اردک را می شود مثل زد. اردک در آب شنا می کند. در خشکی راه می رود. در هوا هم می پرد. امّا مثلا در هوا مثل عقاب پرواز نمی کند. من هم این طوری هستم. نه نیمایی را مثل نیما می توانم بگویم. نه غزل را مثل شهریار. نه سپید را مثل شاملو.
اولین مجموعه شعر خود را به نام دریاچه در سال 1336 منتشر کرد. اما در دههٔ 40 با انتشار مجموعهٔ شعر کولاک نام خود را به عنوان یک شاعر نیمایی بر زبان ها انداخت. و بعد با انتشار مجموعه شعر انارستان موقعیت خود را تثبیت کرد. وی در سالهای پس از انقلاب به جرگهٔ شاعران سپیدسرا پیوست اما شعر کلاسیک را هم رها نکرد.
سپید خوانی روز، آجی چای، گزینه اشعار، اکنون های دور، کولاک، انارستان، عاشیقلی کروان، فصل پنهان، تاکستان احتمال، عصرانه در باغ رصدخانه، نهنگ یا موج(گزینه کولاک و انارستان)،طلایی خاکستری رگبار، شب 1002، شب هزار و دو، سرمهفام و خط نستعلیق و من و خزان و تو از جمله آثار منتشرشده این شاعر هستند.
مفتون در تمام این سال ها سرودن شعر را رها نکرد و شعرهای متعددی را در نشریات مختلف منتشر کردو در دومین دوره جشنواره بین المللی شعر فجر در بخش آزاد برگزیده شد.
در یکی از گفتگوهایش آمده است: بتهوون، آهنگساز معروف دنیا، یک حرف بسیار قشنگی زده که هیچوقت آن را فراموش نمیکنم. او میگوید: "هنر وقتی به اتمام میرسد که عمومیت پیدا کند". برای تعمیم شعر باید فداکاری کرد ولی فداکاری باید تا حدی باشد که آدم خودش را نفروشد. واقعا حرف بسیار زیبایی است. من نیز این مسئله که برای تعمیم باید نوشتههایم چاپ شود را همیشه در نظر میگرفتم.
با شعری از مفتون یاد و خاطره این شاعر را گرامی می داریم:
کسی نبود که ستاره ها را بشمارد
گل ها را بو کند
برای رنگ ها نامی بگذارد
و از رازها درشگفت بماند
پس، خدا انسان را آفرید
اما انسان
برای این کارها انگیزه ای نداشت
پس، خدا عشق را آفرید
و او ستاره ها را شمرد
گل ها را بویید/ رنگ ها را نامید
بسیاری از اشاره ها و نشانه ها را هم دانست
اما از رشک همه را نهان کرد
چنان که زیبایی ناگفته ماند
و نکته ها ناشنیده
آن گاه خدا گفت
که با پاره ای از عشق ها خیالی سرشار باشد
کلامی هموار نیز
و شعر پدید آمد...
____________________________
انتهای پیام/