وقتی گذشته ای
انگشت های تو را تاراج می کند
چهره ات را به روی پنجره ها می بندی
رودخانه از چشم های تو می گذرد
و تو چشم هایت را می بندی
+++++2++++++++
هر چند خیلی داغ
این تابستان هم
بدون صورتی تمام شد
یک سبد بردار
و چند قلم مو
درشت ترین میوه ی پائیز
رنگ است
+++++++3+++++++
به این آفتاب بگو اسب
بگو سرو
نهالی در باغچه بکار
و دمیدن اسب را تماشا کن
به این سرو بگو آفتاب
بگو اسب
باغ میشود و میدود نور
تابلو را تمام نکن
بگذار ادامهاش را اسبی بکشد
که در خوابهایت میدرخشد و میروید
+++++++++4+++++++++
آسمان را بو کشید
ماه را بو کشید
گرگ خاکستری رفت تا تنها بماند
رودخانه ماه را با خود برد
آسمان را با خود برد
رفت تا تنها بماند
کوهستان آرام شد
آب آرام شد
من تنها ماندم
+++++++++2+++++++
تو زمینۀ شعرهایم هستی
گرچه هیچکس این را نداند
همۀ کلمهها
اول معنای تو را میدهند
بعد به آنچه خوانده میشوند
در همۀ حرفهایم
پنهانت کردهام
+++++++3++++++++++++++
چه چیز میانِ آدمها عوض شده؟
نمرهی کفشها، نمرهی عینکها، رنگِ لباس
یا رنج که هیچ تغییری نمیکند؟
خندیدن
در خانهای که میسوخت:
زبانی که با آن فکر میکردم
آتش گرفته بود.
دیگر هیچ فکری در من خانه نمیکند
شاید خطر از همینجا پا به وجودم میگذارد.
سکوت کلمهایست که برای ناشنواییمان ساختهایم
وگرنه در هیچ چیزی رازی پنهان نیست.
کسی عریان سخن نمیگوید
شاعرانِ باستانشناس
شاعرانِ بیکار، با کلماتی که زیاد کار کردهاند.
چه چیز ما را به چنگ زدن اشیا
به نوشتن وادار میکند؟
ما برای پس گرفتنِ کدام «زمان» به دنیا میآییم؟
آیا مردن آدمها
اخطار نیست؟
چرا آدمها خود را به گاوآهنِ فلسفه میبندند؟
چه چیز جز ما در این مزرعه درو میشود چه چیز؟
من از پیچیده شدن در میان کلمات نفرت دارم
چه چیز ما را از این توهم_زنده بودن_
از این توهم_مردن_ نجات خواهد داد؟
پرنده یعنی چه؟
از چه چیز درخت باید سخن بگویم
که زمان در من نگذرد؟
خندیدن در خانهای بزرگتر
که رفته رفته زبانش را
خاک از او میگیرد
و مثل پارچهای که روی مردهها میکشند
آن را روی خود میکشد