شعر حافظ، دیالکتیک معنا داری که مشمول زمان نشده است | یکتاپرس
یادداشت ادبی/ مجید افشاری: شاعر،مدرس و عضو شورای شعر و ترانه دفتر موسیقی/ اختصاصی یکتاپرس
افشاری: بر خلاف تصور عده ای که در شعر حافظ جست و جوی منظومه ی فکری می کنند باید گفت که شعر حافظ نظام معنایی دارد.
کد خبر: ۱۱۶۳۵۰
۰۹:۳۰ - ۲۴ بهمن ۱۴۰۱

شعر حافظ، دیالکتیک معنا دار
یادداشت/ مجید افشاری
شعر حافظ: نمونه ای کامل از گفتمان است. دیالکتیک معنا داری که مشمول زمان نشده است. 
شاعری که پرسش های ازلی، ابدی دارد. و پاسخ هایی که هریک فرصت تازه ای به پرسش های احتمالی می دهند. او به خوبی توانسته است در نقش یک انسان فرازمانی و فراتاریخی چالش هایش با هستی را بیان کند. به عنوان مثال:
مراد دل زتماشای باغ عالم چیست ؟ 
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن 

حافظ در این یک بیت بنیادین ترین پرسش هستی شناسانه را طرح می کند و خود نیز پاسخ می دهد: 
مصراع اول سوال را طرح می کند: مراد دل زتماشای باغ عالم چیست؟

-:انسان چه از هستی می خواهد؟ انسان، نیاز، انتخاب و هستی که این امکان را فراهم می کند. تا انسان تجربه اش کند و به دلخواه بر حسب توانایی و گرایش هایش آن را بفهمد و تأویل یا تفسیر کند. 
حافظ به خوبی می دانسته که مرجع هر پرسشی ذهن پرسش گر است. اگر تو پرسیده ای بایدخودت به پاسخ برسی یا در نهایت پاسخی مطلوب خود را انتخاب کنی.

برای همین در مصراع دوم می گوید: به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن 
یعنی تجربه ی هستی بر اساس امکان، استعداد، نیاز و اراده ی انسان.

گاهی هم این پرسش گری در دو بیت نمودار می شود در دو غزل با حال و هوای متفاوت. مثال: 

آنکه پر نقش زد این دایره ی مینایی 
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد 

و پاسخ این معما را این گونه در غزلی دیگر بیان می کند: 
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم 
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

او در این بیت انتخاب عاشقانه ای سرشار از اعتماد به نظم هستی را پیشنهاد می دهدو در ادامه ی تولید این باور عاشقانه در جایی می گوید: 

ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر 
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم؟ 

و در غزلی دیگر پاسخ خود را این گونه می دهد:

کمتر از ذره نه ای، پست مشو مهر بورز 
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان  

یعنی اگر طلبی در تو حاصل می شود نشانه استعداد تو در مطالبه ی آن امر است. نوعی استدلال با زبان تصویر و چاشنی خیال. یا دربیتی دیگر: 

طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی 
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود 

چالش عقل مصلحت اندیش را به زیبایی بیان می کند و در عین حال پافشاری بر مطالبه ی استعدادی خود را نیز نادیده نمی گیرد. اما جالب است که این مسئله را در دل پیشنهاد والاتری حل می کند. 

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند 
شاهبازان طریقت به مقام مگسی 

شاید بتوان تعبیر حافظ از قانع شدن را توقف بدانیم. و قطع طلب در هر نقطه از زندگی نوعی محرومیت از تجربه ی فرصت های تازه را در پی دارد. و این ما هستیم که با خلاصه کردن استعداد مان در مطالبه ی محدود، آن را متوقف می کنیم .
در سبک گفتمانی حافظ گاهی با ناسازنمایی مواجه می شویم که ممکن است آن را نشانه تضاد ذهنی شاعر تلقی کنیم حال اينکه شاعر در آنات،حالات روحی مختلفی دارد. و اتفاقا نشانه ی حرکت ذهن، تغییر و تضاد است. بر خلاف تصور عده ای که در شعر حافظ جست و جوی منظومه ی فکری می کنند باید گفت که شعر حافظ نظام معنایی دارد. قطعا در منظومه ی فکری تضاد پیدا نمی شود. زیرا تعابیر و دریافت های شاعر همسو هستند و در تایید و توالی هم شکل گرفته اند. واگر این ویژگی را نداشته باشند منظومه ی فکری به حساب نمی آیند. نمونه بارز منظومه ی فکری اشعار آیینی، مذهبی، الهی است .. هر چند حافظ تخلصش را از حافظ قرآن بودنش برگرفته اما در شعرش رند است. رند به این معنا که هر زمان در حالتی و دریافتی خود را پیدا می کرده و گویی آیینه ی تمام نمای گردش روزگار بوده است. بی آنکه متهم به دوگانگی  یا چند گانگی شخصیت شود. مثلا در جایی می گوید: 

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک 
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد

اما در شعر دیگری درست برعکس بیت بالایی،می گوید: 

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای 
که بر من و تو درِ اختیار نگشادست 

این ابیات نه نشانه ی چندگانگی حافظ که نشانه ی زیست طبیعی اوست. که قبض و بسط های روحی قابل درکی برای ما دارد .
شعر فلسفه نیست وقرار هم نیست که باشد اما در بیان دریافت های فلسفی بسیار کارآمد است. خصوصاً شعر با زبان نمادین برای تعابیر فلسفی در توضیح موضوعات کارکرد دارد. در بسیاری از گفتمان های فلسفی ارجاعات به بیتی شعر شایع است. حال به گفتمان فلسفی در بیتی از حافظ می پردازیم: 

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون 
کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد؟ 

این بیت امکانی برای تولید چرایی ها و چگونگی هاست در بافت شعر پرسش و استنتاج محلول است. امکان محلول کردن پرسش و پاسخ از ویژگی های زبان شعر است. برای درک بهتر از شعر باید پرسید طبیعت به چه معناست؟ 
آیا در جهان نگری حافظ حقیقت امری واحد، بسیط، و مستقل در پس هستی است؟ یا هر جزئی از عالم، حقیقتی مخصوص به خودش دارد؟ 
بی شک تا انسان وجود دارد پرسش وجود دارد و تا پرسش وجود دارد حقیقت وجود ندارد. شاید همین نکته بسیاری از متفکران را متأله کرده است. 
آنها واگذاری عاقبتِ خرد را به نیرویی ورای نیروی خود ترجیح داده اند. پذیرش آن نیروی مطلق برتر به جای دست و پا زدن های مستمر در پرسش‌گری را نباید حمل بر عصبیت کور کرد. یا کاهلی و خرد گریزی دانست. بلکه گونه ای انتخاب در پرتو همان خردگرایی است. حافظ نیز چنین پیشنهادی می دهد: 

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست 
آن به که کار خود به عنایت رها کنند

اکنون جنبه ی استدلالی بیت را رصد می کنیم: 

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون 
کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد 
تجربه انگاری و خردگرایی (راسیونالیسم )الگوی کاملی برای تفکر از دیرباز تا اکنون است چرا که هیچ متفکری نمی تواند مستقل از تجربه به آگاهی برسد ولو آن آگاهی، الهام و اشراق باشد. چرا که الهام و اشراق هم گونه ای از تجربه های انسانی هستند.

علم انسان محدود به تجربه و تجربه محدود به ادراکات و ادراکات انسان محدود به حواس است. حافظ نیز به نحوی موجز و رندانه یادآوری می کند که علم به عنوان امری انسانی تجربه اش از پدیده ها را توصیف می کند و هرگز حقیقت آنها را آشکار نمی کند.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: