من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم | یکتاپرس
به نظر میرسد سیزده بدر شاید به نوعی بدرقه نوروز و دوازده روز جشن و سرور باشد و به سوی طبیعت آمدن و آغاز کشت و جان گرفتن مردم با جان گرفتن طبیعت.  
کد خبر: ۱۲۱۲۶۲
۱۳:۳۶ - ۱۳ فروردين ۱۴۰۲

من خود آن سیزدهم  

یادداشتی برای سیزده بدر/ 

  همانطور که در کتاب ها خوانده ایم، سیزده بدر، سیزدهمین روز فروردین ماه و از جشن های نوروزی است. در تقویم‌های رسمی ایران این روز (سیزده بدر) روز طبیعت نامگذاری شده‌است و از تعطیلات رسمی است. برخی بر این باورند که در روز سیزده بدر باید برای راندن نحسی از خانه بیرون روند و نحسی را در طبیعت به در کنند. بعد از سیزده به در، جشن های نوروزی پایان می پذیرد.

آیین های سال نو در سومر با نام «زگموگ» و در بابل با نام «آکیتو» دوازده روز به درازا می کشیده و در روز سیزدهم جشنی در آغوش طبیعت برگزار می شده. بدین ترتیب تصور می شود که سیزده بدر دارای سابقه ای دست کم چهار هزار ساله است.

در این روز ایرانیان راهی دشت و صحرا و باغ شده و آن روز رابه این طریق سپری می کنند. به این منظور که نحسی را از خانه بیرون ببرند، حتی در روزگاران قدیم کـه شهرها چندین دروازه داشتند، در روز سیزدهم مردم آن شهر از دروازه‌اي بیرون می‌رفتند و از دروازه دیگری بـه شهر وارد می شدند با این اعتقاد که نحسی را از شهر بیرون ببرند،بـه این صورت از خانه بیرون رفتن را برای دور کردن شیاطین پلید از زندگی خود مؤثر می دانستند.

اما به نظر میرسد سیزده بدر شاید به نوعی بدرقه نوروز و دوازده روز جشن و سرور باشد و به سوی طبیعت آمدن و آغاز کشت و جان گرفتن مردم با جان گرفتن طبیعت.  

اما حیف است سیزده برسد و سخنی از شهریار و شعر سیزده بدرش به میان نیاید. از سیزده بدری که شهریار در سنگلج ( پارک شهر تهران) به درختی تکیه داده و در تنهایی خود غرق بود که صدای بازی مادری با بچه اش که با خنده دنبال هم می دویدند او را از تفکرات تنهایی بیرون می آورد و نگاه شهریار را به تماشای این بازی صمیمی فرا می خواند. اما این تماشا بعد از چند لحظه منجر به ویرانی شهریار و سرودن غزل سیزده بدر می شود.... آری: مادری که با فرزند خود بازی می کرد همان معشوقه شهریار بود که بعد از ازدواج صاحب فرزندی شده بود و ... 

و شهریار سرود:

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم

انتهای پیام/

دبیر بخش فرهنگ و هنر: رضوان ابوترابی

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
United States of America
۱۶:۵۵ - ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
درود برای خردیاران در یکتاپرس
گروه فرهنگ یکتا پرس