به گزاش یکتاپرس به نقل از همشهری آنلاین- زهرا اردشیری: وقتی جواب کنکور تحقق رویای کودکیاش را نشان داد چمدان آرزوهایش را جمع کرد و به شهر پدریاش کاشان رفت. دوره دانشجویی شروع شد، کشیکهای شب، سرو کله زدن با آدمهای متفاوت، دیدن صحنههای شاد و غمگین، به دنیا آمدن یک نفر و خداحافظی یک نفردیگراز این دنیا و دور شدن از زندگی روزمره وهفت سال دود چراغ خوردن! وقتی قسم نامه پزشکی را خواند و آمد که طبابت کند با خودش عهد کرد که هیچ مریضی را بهخاطر پول دست خالی برنگرداند! به مناسبت روز پزشک به سراغ «شاهین شاه پناه» رفتیم. پزشک ۴۵ ساله که میگوید حق معاینهام را از خدا میگیرم.
دستش شفاست
اینجا سرای محله هفتحوض است. و همه میدانند دکتر امروز اینجا مریضهایش را میبیند. پشت در اتاق در ذکر و خیرش را زیاد میشنوی. پیرزن همانطور که چادرش را با روی سرش مرتب میکند و زانویش را با دست گرفته میگوید: «تا حالا پیش دکتر اومدی؟ دکتر خوبیه مادر. دستش شفاست. داروهاش هم گرون نیست. خدا برای پدر و مادرش حفظش کنه.» کمی آنطرفتر پسر بچه هفت یا هشت سالهای مرتب سرفه میکند اما دست از بازیگوشی بر نمیدارد و تلفن همراه پدرش تنها اسباببازی است که به آن دسترسی دارد. مادر پسربچه که اشکان صدایش میزنند، با نگرانی به پسرش نگاه میکند و میگوید: «از همه دکترها میترسد اما از این یکی نه! حتی اگر آمپول هم بدهد میخواهد به دکتر ثابت کند من شجاع هستم بیسر و صدا تن به آمپول میدهد. البته دکتر خوب قلق بچهها را بلد است. اشکان من هم خیلی دوستش دارد.»
ارزشها برای پزشکان تغییر کرد
آرام حرف میزند و لبخند روی لبهایش نخستین تسکین برای بیمارانش است. خبری از روپوش سفید و عجله برای نسخه پیچیدن نیست. دکتر با آرامش به حرفهایت گوش میدهد و گاهی هم با لبخند سر تکان میدهد. پزشکی را تنها علاقه میداند و افسوس میخورد چرا بعضی از همکارانش آنقدر مادیگرا شدهاند و میگوید: «همه ما پزشکها در دوره دانشجویی سختیهای زیادی را پشت سر گذاشتهایم و همه ما آرزوی خدمت صادقانه به مردم را داشتیم اما نمیدانم از سختیهای راه بود یا تغییر ارزشها که گاهی میبینیم حرف اول را برای یک پزشک پول میزند.» چند دقیقهای مکث میکند و ادامه میدهد: «وقتی روز بزرگداشت بوعلی سینا را روز پزشک نامیدند وظیفه جامعه پزشکی هم سنگینتر میشود. بوعلی سینا هم پزشک بود هم یک فیلسوف و عارف، اما متأسفانه ما پزشکان با او فاصله زیادی داریم.» حواسش میرود پیش دختر بچهای که تب بالایی دارد. معاینهاش میکند و سفارشهایی به پدر و مادرش. دلیل نپوشیدن روپوش سفید را از او میپرسیم که میگوید: «بچهها وقتی یک آدم با یک لباس سفید میبینند بیشتر میترسند. حتی بعضی از بزرگترها هم احساس خوبی ندارند ما به آن میگوییم فشار روپوش سفید. یعنی تا ما را با این لباس میبینند فشارشان بالا میرود و استرس میگیرند وظیفه ما هم آرام کردن مریض است»
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وقتی میپرسیم چرا مریضهایتان را رایگان معاینه میکنید میخواهد از جواب دادن طفره برود. میگوید: «با خدا معامله میکنم» با اصرار ما به حرف میآید و اینطور میگوید : «در دوره دانشجویی شاهد بودم خیلی از مریضها با حال بدی به بیمارستان میآیند اما چون هزینه درمان ندارند دست خالی برمیگردند این موضوع همیشه ذهنم را درگیر میکرد. با خودم میگفتم چرا گره مشکل بعضیها به دست بنده خدا میافتد. زمانی که خودم پشت میز طبابت نشستم دلم نمیخواست بیماری بهخاطر نداشتن حق معاینه بیمار بماند! چون نه تنها خودش بلکه یک خانواده عذاب میکشیدند. تصمیم گرفتم یک روزهایی برای خدا کار کنم و آخر شب مزدم را از او بگیرم. همین شد که من شدم پزشک سرای محله. هر هفته بعداز ظهرها میروم سرای محله منطقه و رایگان مریضها را معاینه میکنم. مراجعان هم زیادند و این نشان میدهد بعضیها واقعاً دغدغه هزینه درمان را دارند. » میخندد و ادامه میدهد: «البته این موضوع در زندگی شخصی من بیتأثیر نبوده. بعضی وقتها میبینم گرههای کوری در زندگی شخصیام باز میشود و قطعاً دعای خیر بیماران است.»
میخواهم پدر خوبی باشم
یکی از آرزوهای هر دانشجوی پزشکی راه پیدا کردن به دورههای تخصص است. اما دکتر شاه پناه بعد از اتمام دوره عمومی ادامه تحصیل نداد. خودش در اینباره میگوید: «بعد از پایان دوره عمومی به خدمت سربازی رفتم. سن و سالم کمی بالا رفته بود و هنوز تشکیل خانواده نداده بودم علاوه بر اینها دغدغههای مالی هم اجازه ادامه تحصیل را نداد. بیشتر از آن هم نمیخواستم خانوادهام را نگران سر و سامان گرفتن خودم بگذارم و ازدواج کردم. حاصل این ازدواج هم دو پسر است.» وقتی از روابطش با پسرهایش میپرسیم سر ذوق میآید و میگوید: «تمام تلاشم را میکنم تا برای آنها پدر خوبی باشم. بیشتر از آموزشهای جانبی ارزشهای انسانی را به آنها یاد بدهم. دوست دارم پسرهایم به راحتی از کنار مشکلات همنوعان خود نگذرند. البته نقش همسر بهخصوص برای ما پزشکان در خانواده بسیار پر رنگ است. بعضی از شبها با خستگی و پر استرس به خانه میرویم چرا که در طول روز با آدمهای زیادی که هر کدام بهخاطر درد به مراجعه کردند روبهرو هستیم. گاهی واقعاً نمیتوان برای آنهاکاری کرد و برای یک پزشک چیزی بدتر از ناامید خارج شدن مریض از مطبش نیست. بدیهی است فشار زیادی به ما وارد میشود و گاهی این ناراحتی را تا روزها دست به گریبان ما است و کمتر وقت برای خانواده میگذاریم. حالا نقش مادر خیلی مهم است حفظ و سلامت رابطههای خانوادگی را مادر خانواده باید مدیریت کند. البته خداوند در این مورد عنایت ویژهای به من داشته است و خیالم راحت است»
ناامیدی که امیدوار شد
برای یک پزشک روزهای خوب و روزهای بد زیادی رقم میخورد. اما هیچ چیز جز بهبودی یک بیمار خستگی را از تنش بیرون نمیکند. دکتر شاه پناه یکی از خاطرات خوش دوران پزشکیاش را اینطور تعریف میکند: «چند سال پیش خانم جوانی به من مراجعه کرد که هنوز چهره اندوهگین و نا امیدش را بهخاطر دارم. میگفت پزشکم گفته که ام. اس دارم. چند آزمایش برایش نوشتم وقتی آزمایشهایش را دیدم با قاطعیت گفتم خبری از ام. اس نیست. باور نمیکرد پیش چند پزشک دیگر رفت. یک روز بعداز ظهر آمد و گفت من دو بار متولد شدم حالا میدانم چطور باید زندگی کنم. خوشحالی همسر این بیمار یکی از خاطرات خوش دوران طبابت من است.»