خانه کدخدا پناهگاه اهالی بود | یکتاپرس
علی محمدمهدی و همسرش بر عکس بقیه ساکنان قلعه، پس از میان رفتن بنای اصلی به دلیل عرق محلی و حس تعلق خاطر نقل مکان نکردند و در مجاورت قلعه و همین محله ساکن شدند.
کد خبر: ۱۲۹۸۵۹
۰۷:۴۰ - ۳۰ خرداد ۱۴۰۲

خانه کدخدا پناهگاه اهالی بود

به گزارش یکتاپرس به نقل از همشهری آنلاین- بهاره خسروی: آفتاب در کش و قوس بیدارشدن بود که حسن قلعه‌ای (مسئول نگهبانی قلعه)، کلون در بزرگ و اصلی قلعه را باز می‌کرد و مردها با خوردن یک کاسه حلیم به‌عنوان وعده صبحانه راهی دشت و صحرا و زمین‌های کشاورزی اراضی اطراف قلعه جی می‌شدند. زن‌ها هم نخستین چانه، نون توتک (شیر مال) را برای سرگرم کردن بچه‌ها و دور کردن آنها از تنور آماده می‌کردند و بچه‌ها خوشحال و سرمست از عطر خوش نان دستپخت مادر، به سمت زمین‌های خاکی بیرون قلعه برای بازی الک دولک روانه می‌شدند. غروب هم که می‌شد زنگ بازگشت به قلعه زده می‌شد و درهای قلعه به روی هر غریبه‌ای بسته می‌شد. حالا وقت شب‌نشینی و شاهنامه و حافظ‌خوانی می‌رسید. تصاویری که در این چند سطر برای شما به کمک کلمات ترسیم کردیم فقط بخشی از دوران طلایی زندگی در قلعه جی به روایت «علی‌محمد مهدی» معروف به میرزا و همسرش «خدیجه بختی» از فرزندان تولد یافته و معدود بازماندگان قدیمی این قلعه تاریخی در محله جی بود. تا پایان این گزارش همراه ما باشید.

بافت فشرده مسکونی، بوق، دود، ترافیک و صدای آزاردهنده هواپیماها‎؛ اینجا خیابان شهید زمانی در محله جی است، جایی که راوی قصه ما علی محمدمهدی و همسرش برعکس بقیه ساکنان قلعه، پس از میان رفتن بنای اصلی به دلیل عرق محلی و حس تعلق خاطر نقل مکان نکردند و درمجاورت قلعه و همین محله ساکن شدند. وقتی به میرزا برخوردم و نشانی قلعه را از او پرسیدم مرا با خودش به خاطرات سال‌های دور برد: «ما نسل در نسل در قلعه زندگی کردیم. چیزی بیش از یک قرن سابقه سکونت در قلعه جی را داشتیم. من در میان اهل محل به میرزا معروف هستم. البته این اسم هم ماجرای جالبی دارد. پدربزرگ من صاحب دکان بقالی یا به قول امروزی‌ها سوپرمارکت بود. اما متأسفانه سواد و علم حساب و کتاب نداشت و معمولاً از افراد باسواد برای انجام امور حسابرسی کمک می‌گرفت، به همین دلیل او را میرزا صدا می‌زدند. خلاصه پدربزرگم تصمیم می‌گیرد، اگر عروسش صاحب فرزند پسری شد اسمش را میرزا بگذارد و برای یادگیری علم حساب و کتاب به مدرسه‌ راهی‌اش کند تا سر پیری عصای دستش شود اما متأسفانه عمرش فقط تا یک سالگی من کفاف داد.»

زمین‌های ارباب مظفر و ریش‌سفیدی‌های کدخدا

قلعه جی و زمین‌های اطراف آن همه از اراضی و اموال مظفرخان، ملاک بزرگ بود و بیشتر اهالی قلعه را مهاجران روستاهای اطراف شهر تهران مانند سولقان، فرحزاد، کن و بومی‌های اولیه تشکیل می‌دادند. میرزا از ساکنان قلعه برایمان می‌گوید: «جمعیت داخل قلعه ترکیبی از مهاجران روستاهای اطراف شهر تهران و بومی‌ها بود و با وصلت‌های مکرر همه با هم فامیل شدیم. کل قلعه و زمین‌های کشاورزی اطراف آن هم متعلق به ارباب مظفر بود. البته ما بیشتر به جای دیدن او، فقط اسمش را شنیده بودیم و می‌دانستیم در شهر زندگی می‌کند. بیشتر کارهای رسیدگی و نظارت به اموال ارباب مظفر بر عهده کدخدا و دشتبان بود.»

صحبت که از ارباب مظفر و کدخدا به میان آمد، حرف‌های او هم گل می‌اندازد: «‌یادش بخیر. آن قدیم‌ها ریش سفیدی‌های کدخدا در زمان ابلاغ سربازگیری به خانواده‌ها یکی از مسئولیت‌های او بود. خیلی از خانواده‌ها به علت کم شدن نیروی کار در مزارع کشاورزی، تمایلی به فرستادن فرزندانشان به سربازی نداشتند. آن وقت‌ها پناهگاه همه خانه کدخدا بود.»

عمده مشکلات و دعواهای اهالی آن زمان معمولاً با میراب، مسئول تقسیم آب به اراضی کشاورزی و خانه‌ها، بر سر رعایت نکردن نوبت بود. بعضی مواقع میراب با پارتی بازی و به قول امروزی‌ها زیر میزی گرفتن، نوبت و سهم آب افراد خاص را تغییر می‌داد و مردم برای گلایه و اعتراض دست به دامن کدخدا می‌شدند که آن هم بایک مهمانی ساده همه کدورت‌ها و کینه‌ها را از میان می‌برد.

شما که غربیه نیستید!

قلعه جی با قدمتی ۹۰۰ ساله از قلعه‌های اطراف تهران در عهد قاجار بوده است. در این قلعه ۴ برج بلند به ارتفاع ۳متر برای دیده‌بانی و حفاظت جان و مال اهالی از گزند دزدان ساخته شده بود. حاج حسن قلعه‌ای وظیفه حراست و نگهبانی یا به قولی برج مراقبت قلعه را بر عهده داشت. مردهای قلعه همگی صبح خروس‌خوان با بچه‌های بزرگ‌تر خانه، آنهایی که اهل درس و مدرسه بودند به هفت‌چنار می‌رفتند و بقیه به همراه پدرانشان به سمت زمین‌های کشاورزی اطراف قلعه، برای کشت برنج، شبدر، یونجه، بادمجان، نخود، اسپرس (علف دام) و گندم راهی می‌شدند.

داخل قلعه هم که بیشتر زمین‌های باغداری بود و گاوداری. به جز کارگران آشنا هیچ غربیه‌ای اجازه ورود به داخل قلعه را در طول روز و هنگام غیبت مردها نداشت. اکثر اعضای قلعه فامیل و به نحوی رابطه خویشاوندی با هم داشتند. بیشتر مبادله‌ها به‌صورت پایاپای بود و وجه نقد کاربرد چندانی نداشت. وقت غروب که مردها خسته از کار روزانه به خانه باز می‌گشتند، برای جلوگیری از خروج دام‌ها و اموال مردم، درهای قلعه را سر ساعت مقرر می‌بستند و اگر شبی، نصف شبی کسی نیاز به دوا و درمان یا دکتری پیدا می‌کرد؛ به سمت دروازه قزوین مطب دکتر الفت می‌رفت.

کامتان را شیرین کنید، شما هم دعوتید!

خدیجه بختی همسر میرزا هم متولد قلعه جی در سال ۱۳۲۷ است. وقتی تورق تاریخ شفاهی ما به بخش اجرای رسم و رسوم‌ و سنت‌های رایج داخل قلعه می‌رسد، او در باره نحوه مراودات و رفتارهای اهالی داخل قلعه می‌گوید: «‌ساده‌زیستی و توجه به این اصل مهم یکی از ویژگی‌های مثبت زندگی در گذشته به حساب می‌آمد. برای مثال وقتی قرار بود یک مراسم شادی مثل عروسی یا ولیمه مکه داشته باشیم؛ معمولاً هر خانه‌ای یک کارگر داشت با یک کاسه نقل از اول تا آخر قلعه راه می‌افتاد، همه را به جشن عروسی یا بازگشت از حج دعوت می‌کرد. اهالی با برداشتن یک دانه نقل و شیرین کردن زودتر از موعد کامشان برای حضور در مراسم اعلام آمادگی می‌کردند.»

اعلام خبر شادی، شور و ولوله‌ای میان اهالی ایجاد می‌کرد. زن‌ها به دنبال دوخت ودوز لباس مناسب عروسی می‌رفتند. آن زمان چرخ خیاطی یکی از لوازم ضروری هر خانه به حساب می‌آمد. خرید لباس آماده سالی یک بار رسم بود و تبحر داشتن در هنر خیاطی بزرگ‌ترین امتیاز کدبانوی خانه بود.

مراسم سمنوپزان شب عید

از چند روز مانده به بهار، بعد از پایان خانه تکانی، مراسم سمنوپزان اهالی قلعه آغاز می‌شد. خدیجه بختی از سمنوپزان شب عید به‌عنوان یک رسم زیبا و ماندگار اهالی قلعه یاد می‌کند: «‌همه زن‌ها سعی می‌کردند تا هرچه زودتر کارهای خانه‌تکانی را به نحو احسن انجام دهند و با خیال آسوده سراغ سمنوپزان بروند. از چند روز مانده به بهار همه زن‌های قلعه برای تقسیم کار و پاک و خیس کردن گندم‌ها دور هم جمع می‌شدیم. وقتی نوبت به بار گذاشتن دیگ سمنو می‌رسید مردها آستین بالا می‌زدند و برای مثال از امروز ساعت ۴ تا فردا ۷ و۸ صبح، زمان توزیع سمنو، همه در تلاش و تکاپو و سرگرم‌ کاری می‌شدند.»

دید و بازدید عیدانه

حرف سمنو که به میان آمد، صحبت‌های ما هم به بهار و مراسم آیین‌های نوروزی قعله و خاطرات میرزا می‌رسد و او دنباله حرف‌های همسرش را می‌گیرد: «‌اول نوروز همه مردها به خانه کدخدا راهی می‌شدند و بعد هم دسته‌جمعی مراسم دید و بازدید از خانه آنهایی داشتیم که دستشان به دهانشان می‌رسید. اسباب پذیرایی به راه و همه دلی از عزا در می‌آوردند. آنهایی هم که وضع مالی مناسبی نداشتند با یک شکلات و شیرینی ساده پذیرایی را انجام می‌دادند. از روز دوم هم باید راهی دشت و صحرا برای درآوردن یک لقمه نان حلال می‌شدیم. اما دید و بازدید زن‌ها تا آخرعید ادامه داشت و آنها مثل ما دسته‌جمعی به عید دیدنی می‌رفتند.»

عطر خوش نان دستپخت مادر

یکی از فصل‌های شیرین و مشترک خاطرات میرزا و همسرش، عطر خوش نان توتک (شیرمال) دستپخت مادر بود. در این‌باره همسر میرزا می‌گوید: «‌آن موقع از هر چند خانه داخل قلعه، فقط یکی تنور نانوایی داشت و مراسم پختن نان یکی از دورهمی‌های زنانه بود. تنور یک بخش خطرناک اما پر سؤال برای بچه‌های بازیگوش خانه، به‌ویژه هنگام نان پختن مادر بود. به همین دلیل وقتی کار نان پختن شروع می‌شد برای حفظ امنیت کودکان و آرامش خاطر مادر، نخستین چانه نان توتک یا شیرمال امروزی را به نیت بچه‌ها می‌زد. بعد هم که انواع نان‌های لواش و تافتون سفره به دست توانای مادر آماده و پخته می‌شد. اگر هم این میان کسی هوس نان دیگری مثل سنگک را داشت باید از محله درشتی‌ها (طرشت امروزی) تهیه می‌کرد.»

شب‌نشینی‌ها و شاهنامه‌خوانی

آن زمان که هنوز رادیو و تلویزیون و اینترنت روابط انسان امروز را تا این اندازه به انحصار خود درنیاورده بود همه اعضای خانواده لذت با هم بودن را به خوبی حس می‌کردند. میرزا در پایان نقل خاطراتش از قلعه با یادآوری این موضوع می‌گوید: «ما همیشه در کنار هم با سادگی و آرامش زندگی می‌کردیم. رسم بود تا در شب‌های بلند زمستان، دم غروب که به خانه بر می‌گشتیم تا پاسی از شب در کنار خانواده باشیم و برای هم وقت بگذاریم. آن موقع که خبری از تلویزیون و رادیو نبود بساط دورهمی و نقل خاطرات و شاهنامه‌خوانی، حافظ سعدی و اسکندر نامه‌خوانی به راه بود و چه لذتی از داستان‌ها و روایات آموزنده و تأمل‌برانگیز این کتاب‌ها می‌بردیم.»

برچسب ها: طهران قدیم

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: