به گزارش یکتاپرس به نقل از همشهری آنلاین، برای خانم عبدو، معلمی فقط یک شغل نبوده بلکه بهانهای برای محبت کردن به دانشآموزانش بوده است. همین عشق به معلمی، او را پس از بازنشستگی به همکاری با کانون اصلاح و تربیت متمایل کرد و مهر و محبتش چنان بر بچههای کانون تأثیر گذاشت که در نظر آنها همچون مادری مهربان جلوه کرد. از دیگر فضایل این آموزگار با سابقه همین بس که با وجود سالها تدریس هرگز از امور خانه و توجه به همسر و فرزندانش غافل نشده است. با او درباره فراز و نشیبهای زندگیاش در تمام این سالها گفتوگو کردهایم؛ گفتوگویی که پر از خاطرات و نکات جالب و شنیدنی است.
چطور شد معلمی را بهعنوان شغل خود انتخاب کردید؟
از همان دوران بچگی به معلمی علاقهمند بودم. سالی که دیپلم گرفتم به دلیل آنکه نتوانستم در کنکور شرکت کنم، به استخدام شرکت داروپخش درآمدم و یک هفته بعد رئیس لابراتوار آن شدم. با وجود این موقعیت شغلی سال بعد در کنکور شرکت کردم و در دو رشته معلمی و پرستاری قبول شدم. ولی رئیس شرکت با استعفای من مخالفت کرد. با این حال من منصرف نشدم و بعداً در کنکور دانشسرای کمبوجیه (تربیتمعلم) شرکت کردم و در رشته زبان قبول شدم. بعد از قبولی در دانشسرا همزمان معلمی را هم آغاز کردم.
از چه زمانی برای تدریس به مدارس منطقه آمدید؟
اوایل در محله امامزاده حسن (منطقه ۱۰) معلم ابتدایی بودم. ولی بعد از فارغالتحصیلی بهواسطه آشنایی که پدرم داشت، به منطقه ۵ منتقل شدم و در میدان آریاشهر سابق در مدرسه وحدت به تدریس پرداختم. از سال ۱۳۶۰ هم در مدارس خلیجفارس، مهناز، بهمن، ابوذر، شهید لواسانی در مقاطع راهنمایی و دبیرستان تدریس کردم. من چنان به این شغل عشق میورزم که هنوز هم با وجود بازنشستگی خود را معلم میدانم.
دانشآموزان خود را تنبیه هم میکردید؟
در تمام سالهای آموزگاری که حدود ۵۰ سال میشود دانشآموزان دختر و پسر زیادی داشتم، اما حتی یک بار هم دست روی دانشآموزانم بلند نکردم. من به تنبیه بدنی و فیزیکی اعتقاد نداشتم اما نسبت به تقلب بیتفاوت نبودم. اگر دانشآموزم مشکلی داشت به او کمک میکردم اما نمیگذاشتم تقلب کند. یکی از شاگردانم را به خاطر تقلب تنبیه کردم و از او خواستم روزی ۵ لغت انگلیسی یاد بگیرد و در کلاس درس پس دهد. او هم برای آنکه آبرویاش جلوی همکلاسیهایش نرود، آنها را به خوبی از بر میکرد. با این تنبیه قصد داشتم به او یادآوری کنم که باید درسش را بخواند و وظیفهشناس باشد. بعد از این اتفاق او تبدیل به یکی از شاگردان خوب من شد و امروز یکی از استادان و مدیران خوب کشور است.
با دانشآموزانتان چه نوع ارتباطی داشتید؟
رابطه من با دانشآموزانم به گونهای بود که با برخی از آنها حتی رفتوآمد خانوادگی هم داشتم. اگر هم مثلاً میدیدم مشکلی دارند در حد توانم به آنها کمک میکردم. شیوه کارم به گونهای بود که به بچههای ضعیف بیشتر توجه میکردم و شاگردان قوی را بهعنوان سرگروه، برای کمک به دانشآموزان ضعیف، انتخاب میکردم. گاهی دانشآموزی را که مشکل مالی داشت، به مدیر معرفی میکردم تا از کمک هزینه آموزشوپرورش و مزایایی نظیر خرید کتاب و روپوش استفاده کند. در میان دانشآموزانم، بچههای اتباع افغانستانی هم بودند و سعی میکردم به آنها کمک کنم و دستشان را بگیرم تا بتوانند بنویسند. برای این کارها هم اصلاً پولی دریافت نمیکردم. بخش زیادی از تدریسهایم فی سبیلالله بوده است.
بهغیر از تدریس و وظیفه معلمی کمکهای دیگری هم به آنها میکردید؟
در امامزاده حسن(ع) که معلم بودم، یک دانشآموز دختر را در مقابل نامادریاش که به او تهمت دزدی زده بود، حمایت کردم. پدرش قصاب بود و با چند تن از همکاران به مغازهاش رفتیم و به او گفتیم که ما کل خانهات را برای یافتن گوشواره همسرت جستوجو میکنیم. به همراه همه معلمها و مدیر مدرسه به خانه او رفتیم. در کمدش را که باز کردیم، گوشواره جلوی کمد افتاده بود. بعد از پیدا کردن گوشواره او را مجبور کردیم تا بچه را به مادر اصلیاش بسپارد.
با این همه علاقه به معلمی بعد از بازنشستگی چه کردید؟
سال ۱۳۷۵ بعد از اینکه بازنشسته شدم، برای کمک به کانون اصلاح و تربیت رفتم و معلمی را در آنجا ادامه دادم. روزی که قرار بود، بازنشسته شوم رئیس کانون که فرزندش در مدرسه ما درس میخواند برای سخنرانی آمده بود. همانجا از مدیر ما خواست یک معلم با تجربه برای درس دادن به بچههای کانون به او معرفی کند. مدیر مدرسه هم من را معرفی کرد. در واقع اصلاً من بازنشسته نشدم چرا که بعد از یک هفته بلافاصله به کانون اصلاح و تربیت رفتم.
در کانون اصلاح و تربیت چه فعالیتهایی انجام دادید؟
در کانون کارهای زیادی انجام میدادم و به آچار فرانسه معروف شده بودم. علاوه بر اینکه تدریس میکردم، پرونده آنهایی را که شناسنامه نداشتند به منطقه میبردم و ثبتنامشان میکردم. بسیاری از آنها به دلیل آنکه بعد از ۱۸سالگی باید به زندان بزرگسالان میرفتند، خودشان را به درستی معرفی نمیکردند و سن واقعیشان را نمیگفتند.
در کانون اصلاح و تربیت با چه مواردی برخورد کردید؟
یک بار یک تبعه افغانستانی در آخر کلاس نشسته بود. از او پرسیدم چرا به اینجا آمدهای؟ گفت که پسرعمویش به کسی سنگ زده و فرار کرده و از آنجا که پسرعمویش را پیدا نکردند، او را بهجایش آوردهاند! روزی که رئیس دادگاه برای سرکشی به آنجا آمده بود، ماجرا را برایش نقل کردم و او هم دستور آزادی آن شخص را صادر کرد. پسری هم که مادر ناتنی داشت برایم نامه نوشت و توضیح داد که چگونه دزد شده است. نوشته بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند و او را طرد کردند. او هم برای کار به یک خیاطی رفته و ظاهراً صاحبکار قصد تجاوز به او را داشته که فرار میکند و به پارک ساعی میرود. در آنجا یک نفر به او پیشنهاد دزدی میدهد و در نخستین دزدی دستگیر میشود. مدتی که او در کانون بود من به او درس میدادم تا اینکه مدرک پنجمش را گرفت و اکنون در بازار مشغول کار کفاشی است. پسر خیلی خوبی بود و درسش را تمام کرد و حتی به سربازی رفت و با حمایت کانون ازدواج هم کرد.
برای تدریس در کانون حقوقی هم دریافت کردید؟
من رایگان در کانون همکاری میکردم. البته برخی معلمان بودند که حقالتدریس میگرفتند. ناگفته هم نماند که کانون هرسال به من لوح قدردانی میداد البته من این کار را برای دریافت لوح قدردانی و تشویق انجام نمیدادم.
در نگاه کلی مردم فکر میکنند معلمان زبان پوشش متفاوتی دارند اما جالب است که شما چادری هستید، آیا همیشه پایبند به چادر بودید؟
مادرم سید بود و پدرم هم بازاری. ما اهل تبریز بودیم و تبریزیها هم اکثراً مؤمن هستند. به همین دلیل حتی پیش از انقلاب هم روسری سر میکردم و آستینکوتاه نمیپوشیدم و پوشش داشتم. بعد از انقلاب هم چادر را خودم انتخاب کردم و اجباری در کار نبود. از آن زمان تاکنون هم همیشه چادر مشکی سر میکنم.
برای دیگران عجیب نبود که معلم زبان هستید و حجاب دارید؟
یک بار در اتوبوس نشسته بودم و خانمی که در کنارم بود از من پرسید آیا انگلیسی بلد هستم؟ از او پرسیدم چطور؟ گفت چون دیدم که موبایلتان انگلیسی است! به او گفتم که معلم زبان هستم و عذرخواهی کرد و گفت که به شما نمیآید!
کار تدریس به کارهای خانهداری و همسرداریتان لطمه نمیزد؟
همسرم قبول کرده بود که با شرایط من کنار بیاید. همسرم شغل آزاد داشت و حدود ۱۰سال پیش به دلیل بیماری کبد فوت کرد. همسرم هفت سال از من جوانتر بود. البته چند بار با کار من در کانون مخالفت کرده بود اما او را متقاعد کرده بودم که نمیتوانم از تدریس دل بکنم. زمانی هم که به تدریس مشغول بودم برای آنکه از کارهای خانه عقب نمانم، ساعت ۴صبح بیدار میشدم و ناهار و شام را آماده میکردم. حتی خیاطی و بافندگی انجام میدادم و میفروختم. رومیزی و کلاههای کوچک میبافتم و میفروختم و با درآمد آن به اقتصاد زندگیمان کمک میکردم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خانم معلم از نگاه همسایگان
یک الگوی واقعی
مهین کریمیان، نزدیک به ۲۰سال در محله شهر زیبا همسایه بتول عبدو بوده و به گفته خودش «خیلی چیزها از او یاد گرفته است.» او که شاید بیش از افراد دیگر بتول عبدو را بشناسد در گفتوگویی کوتاه برای ما از فضایل و نیکیهای این بانوی معلم گفت.
در این ۲۰ سالی که با خانم عبدو همسایه بودید، چه خصلت خاصی از ایشان دیدید؟
خوشاخلاقی و پشتکار، تلاش برای رفع مشکلات دیگران. در واقع خانم عبدو برای تمامی محل یک الگو هستند.
دلیل این همه ارادت که او را در نظر شما به یک الگو تبدیل کرده چیست؟
بیشتر رازداری ایشان مرا جذب خودش کرد. من مطمئن هستم که اگر موضوعی را برای او مطرح کنم، بین خودمان میماند و هرگز فاش نمیشود. یا اگر قرار باشد به نیازمندی کنیم، نام و احترام او همیشه محفوظ میماند. همین خصوصیت به علاوه خوشاخلاقی و فعال بودنشان باعث شد تا من و دخترم به ارتباط با ایشان علاقهمند شویم. اخلاق و رفتار او چنان بر دخترم تأثیر گذاشته که از او بهعنوان الگوی خود یاد میکند. رفتار او چنان جوانپسند است که جوانها را حتی بیشتر از میانسالان به خود جذب میکند.
در باره حرفه معلمی ایشان چه نظری دارید؟
به نظرم خانم عبدو بیشتر از اینکه معلم باشد، مادر بوده است. بچههای کانون ایشان را بهعنوان مادر خیلی قبول دارند و بعضا او را مادر هم خطاب میکنند. به یاد دارم یک بار خانم عبدو به منزل ما آمد و گفت که لباس بچههای کانون را شستهاند و چون زمستان است، خشک نشده و نیاز به لباس دارند. مقداری لباس جمعآوری کردیم و برای بچههای کانون بردیم. درحالیکه قوانین آنجا طوری بود که باید لباسها را میگشتند اما به اعتبار خانم عبدو لباسها را بازرسی نکردند و اجازه دادند که به داخل کانون ببریم.
اگر قرار باشد در وصف ویژگیهای خانم عبدو یک جمله بگویید، چه خواهد بود؟
خانم عبدو بانوی بسیار محترمی در محله شهرزیباست که مورد اعتماد همه اهالی محله است. خانم عبدو، نمونه است. مثل او یا نیست یا خیلی کم است.