اما این بعد از ظهرهای جمعه/ پایان و تمامی نداشت | یکتاپرس
شعر احمدرضا احمدی: نوشته سعید جهانپولاد/ اختصاصی یکتاپرس
احمدرضا خلاق و با زبانی نرم و سلیس به سادگی ما را وارد فضای گسسته، تکه پاره ها، زیست دوگانه زبانی(عینی وذهنی ) دعوت که نه به قول هایدگر پرتاب می کند
کد خبر: ۱۳۲۵۳۸
۱۵:۰۸ - ۲۱ تير ۱۴۰۲

اما این بعد از ظهرهای جمعه

شعر احمد رضا احمدی، شعر در لبه است. انسان در بهت مانده ی محدوده میانی را بازنمایی می کند.
نوشته؛ سعید جهانپولاد 

برنارد استیگلر، یکی از فیلسوفان پسا ساختارزدایی فرانسوی، اصطلاحی در فلسفه محیط تکنیکی خود داردکه برای نگاه انداختن به اشعار و زندگی احمدرضا احمدی شاعر تازه از میان مان رفته می توان بازخوانی اش کرد. استیگلر معتقد است؛ ما انسان ها در محدوده میانی بین محیط و مصنوعات تکنیکی و فنی در حد میانی و یا لبه بین انسان و محیط و هستی قرار داریم. با اضطراب‌ها، بهت ها و شگفت زدگی هایمان وتجربه رنج توامان ما، رنجی مضاعف تر از بودگی در این محدوده بر ما هموار می کند. در حیرت و بهت گاه به سکوت می رسیم و گاه در بهت و حیرت شناور و در حرکت هستیم، مثل ماهی در تنگ آب که درمحدوده میانی بین محیط بیرونی، آب و تنگ شیشه ایی شناور است.

استیگلر باور دارد که انسان ها مصنوعی و تکنیکی فنی هستند به این معنا که هستی خود را در درون خود نمی یابند بلکه در میان پروتزها و مصنوعاتی که می سازند و اختراع می کنند خود ایگو یا درون صرفاً به خودی خود نیست، بلکه در اصل خارج از خود است، یعنی ایگو خود در وسط خود  اشیاء و پروتزهایش قرار دارد،وسطی
ناغافل که نه تنها خود، بلکه دیگری خود هست. ما می دانیم که دشوار و سخت می نماید که ما  به حالت در
وسط بودن به خود بیندیشیم یا از وسط و میانه ی خود بیآغازیم، بی آنکه بخواهیم بیشتر به واپس اینجایی که
هستیم برگردیم، برنارد استیگلر این را می‌دانست، او موقتی بودن اکنون انسان را به‌ صورت‌ یک پیش‌فرض مبدأ و منشا می‌پنداشت، که همواره پیش‌فرض آغازین و مبدایی تلقی می شود.

استیگلر می گوید حرکت مبدأیی از ذات درونی به پرتابش بیرونی منتهی نمی شود شاید بتوان اینطور این گفته را تحلیل کرد چنانکه خودش نیز آنرا به  امری انسانی/تکنیکی لحاظ می کند، چراکه تحت امری انسانی-تکنیکی ست در وسط و یا در میانه درون و بیرون که تولید شده و رشد یافته بخشی از اعتراف خودنگار استیگلر و تجربه سال ها زندانی شدنش در این بحث به مدد ما می آید، در زندان بود که برنارد استیگلر دوگانگی درون و بیرون را ساختارزدایی کرد، او چنین می نویسد؛« محیط درونی من که از محیط بیرونی محروم شده‌ام، این خودش، تسلا و وزن بی‌اندازه را می‌گیرد که عرفا و به طور کلی زاهدان به دنبال آن هستند.

اما در غیاب آن، و در صمیمی‌ترین و پنهان‌ترین حفره محیط درونی،محیط بیرونی، به‌عنوان غیرقابل تقلیل ساخته می‌شود - و بنابراین من درسی هوسرلی را تجربه می‌کردم. روزها گذشت، متوجه شدم که هیچ محیط داخلی یا درونی وجود ندارد، بلکه فقط در اینجا، در سلول من، و در شکل حافظه ایی توخالی، پس مانده ها،باقی مانده ها، نقص ها، و مصنوعاتی که جهان از آن تشکیل شده است، وجود دارد.و با آنچه قوام خود را می یابد. من دیگر در جهانی زندگی نمی‌کردم، بلکه در غیاب جهانی زندگی می‌کردم، و نه تنها به‌طور پیش‌فرض، بلکه به صورت چیزی که همیشه فقداني در آن هست، همیشه چیزی کم  بوده که خود را در آنجا نشان می‌داد. و بصورت یک نقص ضروری -نه به صورت  کمبود. […] زیرا در نهایت، محیط بیرونی معلق و گسسته و فاقد آن بوده، درواقع هیچ محیط داخلی وجود نداشت،اما تقلیل آن به یک محیط بیرونی خود کاملاً به حداقل چیزی که از آن در حافظه من باقی مانده بود کاهش یافت. زیرا دنیایی که محیط بیرونی از آن تشکیل شده بود، در ظاهر خود به طور کامل ناپدید نشده بود وگرنه دیوانه می شدم. هر روز آن را بازسازی و بازنمایی در خودم  می کردم، با دستاویز چیزی که بعدها  آن را حفاظت درجه سوم بنامم. این بیرونی، غیر قابل تقلیل بود، به این معنی که من بدون آن نمی‌توانستم.

درون بدون بیرون چیزی نیست، تفاوت بین این دو یک توهم است - بدیهی ضروری و حتی غیرقابل غلبه هست. اما در توان من بود که آن را بازسازی کنم. آزادی، صمیمیت و راز من چنین بود. در واقع، خیلی سریع ذهنم را برای شروع خواندن و نوشتن، ایجاد محیطی صمیمی در اطراف خود، و در عین حال در راه عمومی شدن، در عین حال مخفی و پنهان شده، رمزگذاری شده، و در عین حال قابل انتشار، داشتم: دنیایی را خلق کردم که طی سال ها و فراتر از این دوره حبس، به فلسفه من تبدیل شد».

این که ابهام توپولوژیکی مربوط به مفهوم محیط در اینجا آشکار می شود، در این متن که راز آن علنی شده است، بسیار قابل توجه است. داخل یک سلول قفل شده بود که فهمید محیط درونیش بیرون است. همانطور که هر رازی را راز می کند، هر خاطره ای هر چقدر هم که صمیمی باشد، تکنیک را واسطه خود می داند. اصالت برنارد استیگلر در نشان دادن بعد زمانی این محیط انسانی  است که در ابتدا به عنوان محدوده فضایی شناخته می شد. سیستم کلی حفاظت درجه سوم، محیط تاریخی- تکنیکی ، آگاهی را تشکیل می‌دهد، و این محیط تکنیکی چیزی است که ما را قادر می‌سازد دنیای گذشته‌ای را بپذیریم که زندگی نشده است و هنوز زندگی نکرده است. بنابراین محدوده میانی و وسطی استیگلری به‌طور غیرقابل تفکیک زمانی و مکانی است و هم دلالت بر پیش‌فرض مبدأ دارد، یعنی مبدأ که همیشه در میانه‌ی آغاز و پایان، گذشته و آینده است، که از وسط شروع می شود، هم داخلی سازی بیرون و هم بیرونی سازی داخلی را مشخص می کند. در واقع از این
محل میانی یا دوره سوم است،.

با این توضیح مختصر که پیش از مقاله در خبرگزاری یکتاپرس درباره آرا تفکر محیطی و تکنیکی برنارد استیگلر نوشتم و منتشر شد، به شاعرانگی و شخصیت احمدی هم می توانیم نگاهی تامل برانگیز بیندازیم، زمانی دکتر رضا براهنی فقید در بررسی شعرهای احمد رضا، برآثارش نوشت مناجات یک جنین. به نظر هوشمندی براهنی از این سبب بوده که این محدوده میانی و وسطی وبه تعبیر من لبه گی را در زیست شاعر و شاعرانگی اش پیش از ما دریافته و کد مخصوص خود را داده است. شعر احمدرضا احمدی، انسان در میانه، در لبه است. میان انسان در بهت مانده در بین خود و دیگری، انسان و محیط و هستی، زندگی و مرگ، زیست دوگانه وفرهنگ زیستی دوگانه، زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حد تاریخی/ اجتماعی انسان ایرانی، انسانی در اضطرار و تشویش،ترس خورده و در بهت مانده در چه کنم ها و پرسشگر اما بدون آرمان خواهی، کافی است نامه های احمدرضا احمدی را به همسرش و یا فروغ و دوستان نزدیکش مروری کنیم تا به حرف من برسید که احمد رضا احمدی، همیشه در آستانه و در لبه گی ایستاده، با ترس و وحشتی تاریخی و حقارتی تاریخی، فروخورده در رنج و در نوستالژیا و نوعی تبعیدی در محدوده وسطی این جهانی که (مرزهای درونی و بیرونی) را درنوردیده  اما همانطور شناور در آنجا، در این وسط با بهت و حیرت مانده است.
 چه رنجی است/خوابیدن زیر آسمانی/که نه ابر دارد نه باران/ از هراس از کلمات/هر شب خواب‌ های آشفته می‌بینیم/ به این جهان آمده‌ایم که تماشا کنیم/صندلی های فرسوده و رنگ باخته سهم ما شد/ انتخاب ما مرواریدهای رخشان بود.

انسان در محدوده وسط مانده، از هر ابزاری برای بازنمایی خودش و شناور ماندن بهره می برد. احمدرضااحمدی ، ابژکتیو و شئ وارگی کلمات را در دستور کارش دارد. کلمات اشیا و ابزار زیست و اندیشه شاعرانگی اوست. و او با کلمات در شعر می اندیشد. در بیرون زبان و محیط و فضای شعر، هنر احمدرضا احمدی انسانی عادی و میانه و  غیر خلاق است.  و درست در همین محدوده وسطی که مرزهای درونی و بیرونی، مکانی و زمانی و به  حفاظت درجه سوم به قول استیگلر می رسد. احمدرضا خلاق، کودک زاد، رنجور و ترس خورده با نگاهی صمیمانه و زبانی نرم و سلیس و به سادگی ما را وارد این فضای گسسته، تکه پاره ها، زیست دوگانه زبانی(عینی وذهنی ) مثل خودش که همیشه در آن حد و در آنجا شناور مانده، دعوت که نه به قول هایدگر پرتاب می کند. پرتاب شد گی در همین محدوده میانی و لبه گی و خاستگاهها و غایت های انسان تاریخی ایرانی و ما را به این فضا رساندن کاری است که از احمدرضا احمدی بر می آید.
انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را/ به یاد دارم که در غروب آن ها/ در خیابان/ از تنهایی گریستیم/ما نه آواره بودیم، نه غریب/ اما این بعد از ظهرهای جمعه/ پایان و تمامی نداشت.

درست از کسی که خودش چنین در اضطراب،اضطرار و تشویش و جهان گسست ها زیسته باشد. این زیست دوگانه را با خود و دیگری،..( همان ضمیر«تو» که پر بسآمدترین مصرف را در اشعار احمدرضا دارد) و من آن را سلطنت مطلقه تو در شعر فارسی می دانم، اما همین هم نشان می دهد. چقدر احمدرضا احمدی شعرش و زیست شاعرانه اش در لبه گی و در محدوده میانی بوده است. در پایان این قطعه شعر کوتاه او را با یاد یکی از شاعران نجیب و نو گرایی تازه از قاب بیرون زده ام بخوانیم:
( از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم /تا پله‌ها و تو را گم نکنم/کبریت را که افروختم ،/ آغاز پیری بود/ گفتم دستان‌ات را به من بسپار که زمان کهنه شود/ و بایستد/دستان‌ات را به من سپردی/زمان کهنه شد و مُرد.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: