نگاهی به آثار و جهان بینی شعری مالک البطلی | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ نقد کتاب « دیدار ما باد بود»
مجید افشاری: مالک به خواننده این حس را القاء می‌کند که مخاطب عزیزم  روی اعتمادت حساب ویژه ای باز کرده ام پس مرا بشنو ..
کد خبر: ۱۳۶۴۰۳
۱۵:۳۰ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۲
جهان بینی شعری مالک البطلی
 
گروه فرهنگ و هنر یکتا؛ مالک البطلی: شاعر و نويسنده و روزنامه نگار و عکاس عراقی اهل بصره است. وی در زمینه اشعار مردمی که در عربی به عنوان "شعر شعبی" معروف است تجارب بسیاری دارد و از اين نظر نام آشنايی است. وی همچنین در نگارش شعر فصیح و به زبان معیار نیز دستی دارد و در کنار آن مقالات ادبی بسیاری نیز نوشته و در روزنامه ها و مجلات عربی و غیرعربی به چاپ رسانده است. 
از جمله آثار او می توان به مجموعه شعر "زنده بی رزق و روزی" اشاره کرد که در اروپا به چاپ و مجموعه‌ای نیز به نام "دیدار ما باد بود" از آثار او توسط "اصغر علی کرمی" به فارسی ترجمه شده و در انتشارات تمدن علمی به چاپ رسیده است.
مجید افشاری؛ شاعر، منتقد و مدرس نگاهی به آثار و جهان بینی شعری مالک البطلی دارد که می خوانیم:
بارها این پرسش را داشته ام که چگونه می توان ضمانتی برای همراهی مخاطب داشت؟ 
حتما راهی وجود دارد اسلوبی، نقشه ای، سازواره ای که مسیریابی و همراهی مخاطب را در طول خوانش کتاب تضمین می کند. نمونه ی چنین رفتار هوشمندانه ای را در کتاب مالک البطلی یافتم که بیان می کنم. اصل نخست مشارکت است اینکه مخاطب با احساس مشارکت پیدا کردن شروع به همراهی با عبارت های شاعر کند اما چطور این احساس مشارکت ایجاد می شود؟ 
به نحو نامحسوس طوری گزاره های کتاب چیدمان می شوند که مخاطب خود را خواننده که نه بلکه شنونده ای روبه روی کتاب نشسته می یابد. گویی باید به حرفهای دل مالک  گوش بدهد چون مالک به او این حس را القاء می‌کند که مخاطب عزیزم  روی اعتمادت حساب ویژه ای باز کرده ام پس مرا بشنو .. صداقت و صمیمیت تعابیر گویای چنین مطالبه ی عاطفی مولف از مخاطب است.
حال چگونه گفتن است که تاثیرگذاری کتاب را کامل می کند جاذبه های زبانی و تصویری اما قدم سوم و نهایی که رمز ماندگاری و رسوب تعابیر شاعر در ذهن مخاطب است این است که مخاطب وادار یا مجاب شده است تا اندیشه کند که مولف چه می خواهد بگوید .. اینجاست که شعر از روی کاغذ بلند می شود. حالا با یک چالش مواجه می شویم، اگر مخاطب بشنود، بخواند و بفهمد آیا امکان رجوع به کتاب محال شده است، یا خیر؟ از دو حال خارج نیست اگر مطلب برای او روشن شده باشد و ضمیری و ضمنی در آنات زندگی بیادش بیاید که نیازی به رجوع نیست. اگر هم نشده باشد قطعا احتمال رجوع به کتاب را همان حس مشارکت و همدلی تقویت می کند. مالک البطلی کاملا غریزی می نویسد اما غریزه ای با لعاب دانش و دانشی با ته مزه ی شک های ابدی شاعر به زندگی، انسان و کلمه..
چرا همه چیز در پس عبارت های کتاب به تردید، شعار، پرسش، و تنهایی می رسد کاملا مشخص است که چرا ؟ زیرا شاعر می خواهد. به سادگی تمام تردید های روزمره، شعارهای فلسفی، و پرسش های بی پاسخ و در نهایت تنهایی .. هنوز و همیشه ی انسان را یادآوری کند. براستی که شاعران اگر نقشی مشترک در هستی داشته باشند جز یادآوری نیست.
راز کتاب مالک یادآوری های اوست. او به یاد ما می آورد شک داشته باشیم، شعارگویی های فلسفی را برای التیام تمرین کنیم و مدام بپرسیم و مایوس تر شویم از پاسخ !!که انسان به گونه ی غمناک چاره ای جز یادآوری و فراموشی ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دو شعر از این شاعر را می خوانیم
 
باز می‌گردم
 از همین جا که رنج زندگی برمی‌گردد 
سرورم 
خسته شدم از عمر 
از دلدادگان خسته شدم
 کمی بیاسای 
بشتاب به سوی گریه 
و من قدیمی‌ترینِ اشک ریزانم 
من پیشوای اشک ریزانم
 و همه پنجره‌ها مرا فرا می‌خوانند به ناله 
هر شعری از کنارم می‌گذرد
 مرا از خویش می‌رباید
 و در کنار این پنجره هیچ نیست مگر اشک
 اندوه
 اینگونه در من ریشه دوانده است 
گویا من سوسکی هستم در حجره ندافی پیر 
و حتی نامم نیز تشنه است
 همان نامی که هرگاه بر زبان می‌آوردم
 مرا سیراب می‌کرد
 حالا دم از خشکی می‌زند
 
-------------------------(2)-----------------
 
از کجا بیایم؟
 از هر طرف میخ‌است 
من از کجا؟
من که حیرت و گریه‌ای طولانی را بر دوش می‌کشم
 مانند رودخانه‌ای سر بریده
و اندوه همانند کودکی گنگ است که اطراف جنازه مادرش راه می‌رود
 چه کسی برای من شیر فریاد را باز خواهد کرد؟
چه کسی مرا از من خواهد خرید؟
 چه کسی مرا با من درمان خواهد کرد؟
 
 همه عمر من از پنجره صبح فرو ریخت
 همان صبحگاهی که قلبم را در دستمالی پیچیدم 
و برای ستاره‌ها دراز کردم
ستاره‌هایی که در آستانه اشک انتظارم را می‌کشیدند
 و بسیار مویه کردم 
با مرگی بی‌صدا 
پیش از این مویه‌ها 
من شاعر نبودم 
اما اندوه بر صورتم دست کشیده بود 
و ‌گریه‌های آن ها که رفته‌اند مرا خیس کرده بود
پس من شاعر به دنیا آمدم
و به این جهان آمدم 
تا از آنجا شاعر بروم 
پس از کجا بیایم؟
حتی از سوراخ چکامه نیز بوی خداحافظی می‌آید
 
مالک البطلی 
__________________________________________________________________________________
انتهای پیام/
دبیر گروه فرهنگ و هنر یکتا: رضوان ابوترابی

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: