نادر کله جاهی/نگاهی به شعر فراسپید
جهان امروز جهان چند صدایی است. جهانتکثر و تنوع است جهان بر آمده از تفاوت از طیف های مختلف. در جهانِ شعرِ امروز شعر فرا سپید گونه ایاست بر آمده از سنت شعر فارسی. از قرن بیستم زبان در حوزه توجه فیلسوفان و اندیشمندان قرار گرفت و فلاسفهای چون نیچه، هایدگر و ویتگنشناین رویکرد ویژه ای به امر زبان داشتند. فیلسوفانی که از سنت های مختلف فلسفی پیروی میکردند اما در خصوص زبان رویکردی شبیه به هم داشتند. نیچه که فیلولوژ هم بود زبان معمول را برای طرح مفاهیم فلسفی ناتوان میدانست و برای همین از استراتژی های زبانی بهره گرفت .آفوریسم یا گزین گویه فرمی از بیان به شکلی مفرط، موجز و فشرده و همراه با آن بهره گیری از متافور که از شیوه های بلاغي زبان است.
فرم بیانی که نیچه برای ارائه اندیشه های فلسفی خود ابداع می کند. او همچنین در کتاب چنین گفت زرتشت از پارودی استفاده میکند فنی بلاغی که تقریبا شبیه به نقیضه گویی در ادبیات ما است. در واقع میشود گفت این کتاب نگاهی پارودیک به کتاب مقدس و رسائل افلاطون است.
هایدگر نیز در مقام اهمیت زبان می گوید: "زبان همراه انسان و مقتدرتر از انسان است، ما از آنِ زبان هستیم و زبان به ما تعلق ندارد!"او مرزهای جهان انسان را با مرزهای زبان او یکسان میداند. انسان در واقع محصول زبان است و زبان نوع هستی او را می سازد. همچنین در جمله مشهوری می گوید : "زبان خانه وجود است " یا "هستی در زبان سکنی دارد" و شعر زبان هستی است. هستی تاریک است و به باور او شاعر می تواند نوری هرچند اندک به تاریکی هستی بپاشد. زبان شعر زبان حقیقت است. حقیقتی که رنگ های متنوع دارد. برای همین هایدگر شاعر و اندیشمند را پذیرای زبان تازه میداند. از منطر او شاعران و اندیشمندان شیوه های جدید هستی را ترویج و تثبیت میکنند. امید به جهان نو را فقط اینان بوجود می آورند.
ویتگنشتاین نیز در اهمیت زبان پژوهش میکند و بر خلاف نظریه متقدم اش که زبان را دارای خصلت تصویری می داند و معتقد است که ساختار عالم ساختار زبان را تعیین می کند در رویکرد متاخرش به این باور میرسد که مشکلات فلسفی زائیده سوء تفاهم است و آن بخاطر خلط کردن بازی های زبانیاست. در اینجا دیگر نباید به دنبال معنا رفت، باید به "کاربرد" زبان توجه کرد. شیوه ای که در خوانش فراسپید می شود به کار گرفت.
واقعیت امروز، بر آمده از عصرِ دیجیتال است. عصری که از جهان مونولوگ عبور کرده،بودها و نمودهایِ تا به امروز را جا می گذارد و "فرا" می رود و یا به "پسا".
فرا روی و پسا رفتن در حیطه زبان اتفاق میافتد در حیطهی فرم یا مضمون و گاه در هردو و یا در نحوه مواجهه آن با زبان. زبان از وجه "کاربردی".
ذهن و زبان به هم تنیده می شوند و موضوع واحدی را می آفرینند. امری که موضوع شناخت شناسی امروز است. زبان ابزار شاعر است برای بیان آنچه در ضمیر و ذهن اش میگذرد و یا محصول ذهن آن چیزی است که به زبان می آید. در تحقیق یگانه است با ذهن.
آنچه مسلم است زبان نه فقط ابزار ارتباط که ذهن و اندیشه هم هست. اندیشه ای که به زبان هستی می بخشد و زبانی که ذهن را در معرض قرار میدهد. زبان پرده دار اندیشه است امیر و امر بر. و شاید برای همین انسان، حیوان ناطق است. فصل ممیز از دیگر انواع...
فراسپید یکم: بوی سگ که می گیری یعنی چراغ برق مینی ژوب پوشیده تا برود زنگ طبقه ی وسط همسایه را عمیق بزند بزند بزند گیرم زد و با انگشت قدیمی اشاره فشار دهد تا کسی از نواحی هیجان ام بگوید: بوی سگ گرفته ای ! و چراغ برق به شکل کاملن مشکوکی با لاغرترین چنار کوچه سلفی می گرفت .. از خودم پیاده که می شود حدسم لیز و حافظه ی قناری شلخته می شود اینجاست که جنگلم می گیرد و این عبور به جمعیت تابستان ربط ندارد... اگر کبوتر را معادل پرواز بگیریم برف شکل نهایی صلح است.
فرزاد میراحمدی
علاوه بر مقدمه ای که در خصوص زبان و فرم کاربرد آن گفته شد میتوان از مناظر مختلف به فراسپید نگاه کرد، در منظر آورد و به آن پرداخت این تفاوت از آنجا ناشیمیشود که در شعر فراسپید با زبان معیار مواجه نیستیم. کاربرد زبان در فراسپید به هم ریختن نرم و هنجار زبان است و یا به قول شاعرِ فراسپید آنارشی مودب. همان به هم ریختن هنجارِ زبانِ معیار و زبانیکه خلق می شود نه لحن ها و گویش های متداولِ اقلیت و گروهی خاص از قشرهای اجتماعی، بلکه خلق و به کارگیری فرم تازه ای از کاربرد زبان است. نقلاز قول فرزاد میراحمدی یعنی "بی وطن" کردن کلمه. کلمه بی وطن از ممیزه های شعر فراسپید است .کوچاندن کلمه از وطن خود و از تن خود به موقعیت و موضعی دیگر. موقعیتی که در آن کلمه معنای قراردادیخود را وا میگذارد و تبعید میشود . واگذاشته را میشود پوست انداختن و یا "لخت" کردن نیز نامید، نقل به مضمون. یعنی لخت شدن و تن را در معرض قرار دادن. لخت شدن و تن را نمودن یا نمایش دادن. یعنی بدون لباس و تبلیس به دیدار مخاطب بر آمدن. آنجا که مخاطب را شریک میکند در ورود به متن. بی وطن و تن .
مناظری که از آن به شعر فراسپید میشود نظر انداخت را می شود به لفظ و معنی نیز تقسیم کرد. تقسیم کلاسیک که در این مناظر هم لفظ و چینش کلمات و جنس آن ها مورد نظر است و هم معنا و مفهومی که شاعر فراسپید به دنبال ارائه آن است. ارائه ای که مخاطب را به چنگ آورد و متوجه خود کند. حیرت زده اش کند تا در تن متن کشیده شود ...
از موضوع دور نشوم منظری که می خواستم از آن به فراسپید نظر کنم هجرت است بی وطن و تن شدن. هجرت جسارت است. شجاعت گذاشتن عادتها و کنده شدن. هجرت زمانی اتفاق می افتد که عادت ها غیر قابل تحمل میشوند. نیاز و اضطرار کنده شدن تحمیل میشود .هجرت انتخاب نیست. ضرورت است. ضرورتی که میل به گسست دارد . گسستاز بود ها و داشته ها. بوده و داشته ای که زمانش به سر آمده، اشباع شده و سرریز میکند. چه بخواهیم و چه نه اضطرار میل به گسیختن دارد. میل به وا کندن، به کنده شدن از موقعیتی که دیگر ارضا نمیکند که رضایت را بر نمیتابد. و دگرگونی و یا دیگرگونه دیدن را و دیگر گونه شدن را تحمیل می کند. ضرورت ها پیشاهنگ میخواهند ایثار و معامله. برای دیگرگونه بودن باید هجرت کرد. مهاجر بی وطن میشود و برای زنده ماندن بیتن. او وطن و تن را وا میگذارد تا رها شود. رهایی یابد و در رهایی است که حیات نوینی را میآزماید. حیاتیکهضامن امتداد است.
از اینمنظر فراسپید دیگر گونه است. او از آنچه بوده دل کنده و بود دیگری را به نمایش میگذارد. بودنی دگرگونه . بودنِ دیگر تیمار میخواهد مراقبت و ایثار تا شکل بگیرد تا پوست از تن برکنّد تا وطن دیگر را به نمایش بگذارد. وطن نو ناشناخته است. نامعهود. از عادت های مالوف کنده و طرحی دیگر انداخته. طرحی که باید زمان داده شود تا خود را و ظرفیت اش را نشاندهد.عبور نشانه زندگیاست. تن ها مرده ها عبور نمیکنند و هرگذاشتنی ، گذشتن است؛ نمادِ انسانی. گو در حوزه شعر باشد یا هر امر دیگر انسانی...
شعرامروز دیگر در پوست خود نمی گنجد.
زمان آهستگی به سر آمده و شتاب خصلت امروز است و تغییر و تکثر. و یکی از آن ها در حوزه شعر فرا سپید است. مولود گریز از ایستایی و زاده زمانهیِ شتاب و دیگر - گونه گی.
فراسپید دوم
از راه که می رسم راه راه می شوم در جستجوی تو (گرچه می دانم همه راه ها به تو ختم می شود) با این پرانتزهای راه بند گمان نکن ایستاده ام (هم اکنون من در گفتگویی هلال شکن از هلال پسین پرانتز پیشین به روشنای چارده نگاه تو رسیده ام) ...عدد کیفیت را شرحه شرحه می کند و شماره گذاری کیف من از کمیت تو، خواب هایم را بایگانی نمی کند..از این سطرها ژاله می چکد هر سحرگاه که بامداد وقت بی خوابی من در شعر تر توست (شبنم شبِ نم زده از باران چشمور تو بود) ... مرا با حساب و کتاب چه کار وقتی تو از عالم هندسه های بی شکستی
«کیوان اصلاح پذیر»
انتهای پیام/