پسا نظریه تری ایگلتون و پسا پست مدرنیسم | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ سعید جهانپولاد
ایگلتون فیلسوف و متفکری در نظریه ادبی است، که محبوبیت و تأثیرگذاری قابل توجه در رویکردهای گفتمانی نظریه ادبی و مطالعات فرهنگی دارد
کد خبر: ۱۳۹۰۳۴
۱۵:۵۴ - ۱۹ شهريور ۱۴۰۲

پسا نظریه تری ایگلتون

پسا نظریه تری ایگلتون و پسا پست مدرنیسم.

تالیف؛ دکترسعیدجهانپولاد

این مقاله بر اساس تأملات پرفسور عبدالقادر عادجت، استاد فلسفه دانشگاه جورج تاوان، دانشگاه الجزایر و دانشگاه ویرجینیای شمالی در کتابچه هایی از مقالات فکری و فلسفی، تحت عنوان فلاسفه نوین، به تحلیل آرای تری ایگلتون می پردازد. پروفسور عادجت در این کتابچه و مقاله به برداشت تری ایگلتون نسبت به آنچه پس از پست مدرنیسم پدید می آید تاملاتی در خور دارد.

تری ایگلتون _عبدالقادر عادجت _سعیدجهانپولاد_پسانظریه _مابعد نظریه و مطالعات فرهنگی

تری ایگلتون در سال ۱۹۸۳ که پیش از این استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه آکسفورد بود و اکنون که استاد نظریه فرهنگی در دانشگاه منچستراست، کتابی در تأملات مبانی نظریه ادبی منتشر کرد، ایگلتون فیلسوف و متفکری در نظریه ادبی است، که محبوبیت و تأثیرگذاری قابل توجه در رویکردهای گفتمانی نظریه ادبی و مطالعات فرهنگی دارد او در مقدمه مفصلی که درباره نظریه ادبی ۱۹۸۳ و پیوند عمیق اش با نظریه سیاسی و نظام قدرت و سیاست در این کتاب نوشت چنین استدلال کرد که هیچ اثر ادبی و هیچ نظریه ادبی واقعاً غیر سیاسی نیست. او نوشت که آنچه به عنوان ادبیات و ذوق ادبی محسوب می شود«تنها درخدمت منافع قدرت حاکم بر جامعه است». بنابراین، به گفته تری ایگلتون، زبان انگلیسی به عنوان یک رشته دانشگاهی در اوایل قرن بیستم زمانی اهمیت پیدا کرد تا طبقات متوسط را در وحدت با اشراف حاکم و پخش کردن آداب اجتماعی مودبانه، عادات سلیقه ای و ذوقی (صحیح) و فرهنگی مشترک بر اساس استاندارد سازی نهادینه کند، ایگلتون به تبعیت از نظریه پردازان فرهنگی بریتانیایی ریچارد هوگارت، ریموند ویلیامز و ای پی تامپسون استدلال کرد که فرهنگ روزمره مردم عادی به اندازه شکسپیر و شلی شایسته مطالعه و احترام هست. در همان کتاب، ایگلتون همچنین به خوانندگانش، درباره آنچه به نظر او نظریه های ادبی غیرتاریخی و مشکوک ایدئولوژیکی، مانند نقد جدید، فرمالیسم،(پسا) ساختارگرایی، روانکاوی و ساختارزدای هستند، هشدارلازم را داد. او نوشت که«اکثریت بزرگی از نظریات ادبی مذکور که در این کتاب بیان شده‌اند، مفروضات سیستم قدرت حاکم را به جای به چالش کشیدن، تقویت و بازتولید کرده اند» ایگلتون نقد جدید را«دستورالعملی برای سکون سیاسی و در نتیجه تسلیم شدن به وضعیت موجود سیاسی» نامیدT که به تجربه کنندگان فرصت می دهد «مخالف مک کارتیسم یا حقوق مدنی بیشتر از این نشوند»
ایگلتون پساساختارگرایی را راهی مناسب برای فرار از پرسش‌های سیاسی درباره موضوعات چالش برانگیز ویتنام، گواتمالا و استالینیسم بیان می کند. او از خوانندگانش خواست که ادبیات را به عنوان یک پدیده فرهنگی در میان سایر پدیده های فرهنگی مطالعه کنند. علاوه بر این، او به آنها توصیه کرد،که بر مسائل محوری طبقاتی ، قدرت، ایدئولوژیکی و مقاومت متمرکز شوند. به طور خلاصه، ایگلتون می‌خواست خوانندگانش به خاطر نظریه فرهنگی که هدف نهایی آن، فراهم آوری نقشی پردازی افراد بهتر از طریق دگرگونی اجتماعی جامعه است از محدودیت‌های نظریه و نقد ادبی گامی فراتر بردارند و خود را در این زمینه نگه ندارند ایگلتون در پایان کتاب خود تاکید می کند که می‌خواهد کمک نماید تا شیر را بیدار کند به نظر می رسد که خوانندگان ایگلتون به توصیه اش توجه لازم مبذول داشته اند، تنها کافیست مروری به نشریات و برنامه های درسی دانشگاهی بیندازیم،تامتوجه شویم که علوم انسانی و اجتماعی در نتیجه گسترش نظریه فرهنگی چقدر تغییر کرده است. تقابل بین فرهنگ بالا دستی و پایین دستی به چالش کشیده شده. محققین و دانشجویان درباره مولیر و مدونا، پدیدارشناسی ناامیدی و زنان خانه دار ناامید تحقیق می کنند. بعلاوه، «ایدئولوژی»، «هژمونی»، «گفتمان» و «قدرت» به اندازه «مضمون و محتوا»، «شخصیت»، «طرح»و «دیدگاه» بخشی از مطالعات ادبی و فرهنگی نیز شده است. با این حال، ظاهراً این همان چیزی نیست که ایگلتون هنگام نوشتن مقدمه‌ی پیشگامانه‌اش بر نظریه ادبی به آن امیدوار بود. به نظر می رسد شیری را که او می خواست بیدار کند از قفسش گریخته است، در کتاب بعدی اش مابعد نظریه یا پسا نظریه ایگلتون استدلال می کند که نظریه فرهنگی رسالت واقعی اش را رها کرده است. ایگلتون توضیح می دهد که آنچه به عنوان یک جنبش فکری مخالف و متعهد به افشای تسلط قدرت سیاسی در همه اشکال فرهنگی اش و یافتن راه هایی برای مقاومت در برابر آن آغاز شده بود، دیگر به یک تمرین بیهودگی فکری و مضحکه ای تبدیل شده است تری ایگلتون هدف پسا نظریه را بر دو چیز استوارمی داند: یکی ترسیم تاریخچه ای از تکامل نظریه فرهنگی از دهه 1960 تا 1990 و برجستگی آنچه دستاوردها و نقص های عمده آن فرض شده است، و دوم با ( داس کاپیتال ) کتاب مقدس از سویی در یک دست و از سویی دیگر ساختن نظریه ادبی با دست دیگر،که این رویکرد به موضوعات مهمی می پردازد که ایگلتون معتقد است نظریه پردازان فرهنگی اخیر اینرا نادیده گرفته اند موضوعاتی همچون حقیقت، عینیت، اخلاق، رنسانس و انقلاب و بنیادگرایی اش. از نظر دستاوردهای نظریه فرهنگی، ایگلتون استدلال می کند که این نظریه فرهنگی و مطالعاتش به مسائل محوری جنسی(جنسیتی)،نژاد،هویت، قدرت و محیط زیست که از ملزومات جریان اصلی مطالعات علوم انسانی است به قدر کافی مضمون پردازی نشده وهمچنان در آن گسترش نیافته است، که می باید دوباره آنرا بازتولید و به منصه ظهور برساند. همچنین این اندیشه را با نیرومندی تثبیت کرد که انسان‌ها به همان اندازه که عقلای هستند ، به همان اندازه موجودات گوشتی، بدنی، میلی، ذوقی و جنونی نیز هستند. ایگلتون با توجه به نقص‌ های نظریه فرهنگی، حداقل دو مشکل را شناسایی می‌کند: یکی اینکه نظریه‌پردازان فرهنگی تمایلی به پرداختن به مهم‌ترین مسائل پیش روی جامعه ندارند و دومی آنکه از آنجایی که این نظریه پردازان و مطالعاتشان را در مواضع مخالف، متنوع و دگرگونی پذیرمی بینند، نظریه فرهنگی را با نظام سرمایه داری سیاسی پیوند زده و به نوعی همدستی میان این دو را رقم زده اند، ایگلتون می گوید که «هیچ شیوه زندگی در تاریخ به اندازه سرمایه داری عاشق و دلبسته ای تجاوز و دگرگونی نبوده است»ایگلتون توضیح می دهد:«نظریه فرهنگی از اخلاق و  متافیزیک خجالت زده است، از عشق، زیست شناسی، دین و رنسانس خجالت می کشد، در مورد شر عمدتاً سکوت می کند، در مورد مرگ و رنج سکوت می کند، در مورد ماهیت ها، کلیات و مبانی جزمی، و در مورد حقیقت سطحی نگران ست و درباره عینیت در بی‌علاقگی مفرد قرار دارد» وی ادامه می دهد که در حالی که نظریه پردازان بزرگی مانند ژولیا کریستوا، رولان بارت و ژان فرانسوا لیوتار از مشکلات این جهان به ترتیب به سمت عرفان دینی،لذت، سیر و سلوک و مکاشفه بین کهکشانی روی آورده اند، شاگردان آنها به سمت مطالعه تتو بدن ( سوزن کاری بدن ) و جرح جسمی گرایی بوسه فرانسوی روی آورده اند.
به عقیده ایگلتون، حتی مارکسیسم نیز ارتباطش را با مبارزات سیاسی دنیای واقعی از دست داده است. وی ادعا می کندکه این به چیزی جز یک روش ملایم جالب برای گفتگو درباره  بلندی های بادگیر تبدیل نشده است که خودش یک «سرگرمی پست مدرنیستی » و یک «نسخه اصیل‌شده یا به اصالت رسیده» از فلسفه انقلابی که پیش از آن وجود داشت. ایگلتون حداقل سه دلیل برای این که «نظریه فرهنگی باید یک بار دیگر بلندپروازانه خود را سر پا کند»را بررسی می نماید نخست نظام سرمایه داری وارد مرحله ای شده است که خود به تنهایی می تواند« بخش تمام و کمال»این مطالعات قرار بگیرد در واقع مطالعه اینکه خود این سرمایه داری فراگیر و جهانی شده و با بی رحمی در حال گسترش است، دوم اینکه « پروپاگاندای غارتگران، نیمه- باسوادان و میان مایگان، بنیادگرایان نیمه متعصب که بر ایالات متحده حکومت می کنند، در خطر پایان دادن به تاریخ «واقعی» هستند، و سوم اینکه غرب برای توجیه شیوه و سبک زندگی خودش در برابر شیوه و سبک زندگی اصولگرایان مسیحی و اسلامی تحت فشارقرار گرفته و چالش جدی آنجاست، ایگلتون طعنه‌آمیزمی گوید «در نقطه‌ای که ما شروع به کوچک اندیشیدن کرده‌ایم، تاریخ شروع به بزرگ‌کردن و پروراندن خودش برآمده » ایگلتون در ادامه این استدلال و انگاره ای را که اشتباهات پست مدرنیسم است که نظریه فرهنگی را تحت سلطه خود درآورده را مردود می شمارد می گوید، اینها شامل ایده هایی هستند که چیزی به نام حقیقت، عینیت یا ماهیت انسانی در آنها وجود ندارد. استراتژی ایگلتون این است که نشان دهد رد این مفاهیم مبتنی بر درک نادرست از معنای آنها است. سپس وی استدلال می کند که انکار پست مدرنیستی حقیقت مطلق ناشی ازاین باور اشتباه است
که «حقیقت مطلق» به معنای حقیقت آشکار، تغییر ناپذیر و خارج از هر زمینه خاصی است. وی معتقد است که تمام «حقیقت مطلق» به این معناست که چیزی نمی تواند در آن واحد هم باشد وهم نباشد. ایگلتون پس از پرداختن به مغالطه‌های پست مدرنیسم، نسخه خود را از نظریه فرهنگی در بخش دوم کتاب با تکیه بر تفکرات ارسطو و مارکس اینگونه توصیف می کند، وی استدلال می‌کند که انسان مانند هر چیز دیگری در طبیعت، یک هدف متمایز برای دستیابی یا انجام آن کارکرد دارد، یعنی (خوب بودن و شاد بودن) ایگلتون همچنین از ارسطو و مارکس این ایده را می گیرد که انسان ها ذاتاً سیاسی هستند، نه تنها به این دلیل و معنا که فرد برای بقای خود به دیگران نیاز دارد، بلکه درست به این معنا هر کاری که فرد انجام می دهد خارج از جامعه انسانی معنایی
ندارد. بنابراین، ایگلتون معتقد است که برای درک کامل ظرفیت خود به عنوان یک انسان، به یک «جامعه خوب» نیاز است، زیرا «هیچ‌کس نمی‌تواند زمانی که گرسنه، بدبخت یا تحت ظلم و ستم است، رشد کند و ببالد » نتیجه این است که فقط سوسیالیسم تضمین می کند که همه می توانند پتانسیل درونی و کامل خود را رشد و گسترش دهند. زیرا سوسیالیسم «همبستگی انسانی را فی نفسه هدف می‌سازد» و همچنین به این دلیل که تقسیم طبقاتی و استثمار توانایی‌های مردم را برای داشتن زندگی شاد و رضایت‌بخش تضعیف می‌کند. 

ایگلتون استدلال می کند: «در جامعه‌ی طبقاتی، حتی آن قدرت‌ها و ظرفیت‌هایی که به‌عنوان یک گونه به ما تعلق دارند– مثلاً کار یا ارتباطات – به ابزاری برای رسیدن به هدف تنزل می‌یابند. آنها برای نفع دیگران ابزاری می شوند.» ایگلتون هم در مسیحیت و هم در اسلام از این اخلاق خودش حمایت می کند. ایگلتون کار خوبی انجام داده تا خوانندگانش را با وضعیت کنونی نظریه فرهنگی آشنا می کند، و به ویژه عناصر تاریخی و سیاسی را که شکل دهنده وپیوند زننده هر دو در این مطالعات هستند و منجر به توسعه و گسترش آنها شده را بازنمایی می کند، به همین سبب است که در این کتاب مورد دلخواهش که سوسیالیسم نوینی هست را به خوبی استدلال کرده و متفکرانه توصیف می نماید. با این حال، نگارنده تصور میکنم، مهم‌ترین بینش کتاب این ایده باشد که اخلاق از ناتوانی ها، ضعف‌ها، نیازها و علایق جسمانی سرچشمه می‌گیرد، به طرزی که اگر بدن متفاوتی داشتیم، تجربه ما نیز از دنیا و اخلاق متفاوت می‌شد. یکی از مشکلات پسا نظریه این است که علیرغم اصرار ایگلتون بر لزوم تأمل اخلاقی در نظریه فرهنگی، وی به هیچ جزئیاتی درباره بی عدالتی ها و محرومیت های سرمایه داری پیشرفته و فرهنگی که مبنای نظریه اش بر آن استوار شده، نپرداخته است، به همین روی اخلاق از دیدگاه ایگلتون در واقع از محدوده نظریه فرهنگی بیرون زده است.
، با این حال نقطه ضعف اصلی کتاب به نقد ایگلتون از پست مدرنیسم مربوط می شود که هدف واقعی کتاب است یکی از ایراداتی که ایگلتون به پست مدرنیسم وارد می‌کند این است که نمی‌تواند به اندازه کافی با سیاست معاصر برخورد و مناظره نماید، زیرا «کلیت‌ها، ارزش‌های جهانی، روایت‌های تاریخی بزرگ، پایه‌های محکم وجود انسان و امکان معرفت عینی را رد می‌کند».

ایگلتون فلسفه های ژاک دریدا، ژان فرانسوا لیوتار و میشل فوکو را نادرست معرفی می کند، شاید به این دلیل که او با ایده های رایج در مورد پست مدرنیسم و نه با نویسندگان خاص درگیر می شود، البته به متون خاصی اشاره نمی شود. دریدا، لیوتار و فوکو ارزش‌های جهانی، پایه‌های استوار وجود انسان، دانش عینی و غیره را آن‌قدر که به ماهیت مسئله‌دار آنها اشاره می‌کنند، رد نمی‌کنند. هدف نهایی آنها مهار این گرایش است که این مفاهیم را مطلق کنید - تا معنای نهایی را به آنها تخصیص دهیم – زیرا دستگاه مطلق سازی، آنها را ابزاری برای کنترل و سلطه مبدل خواهد کرد ، لیوتار می‌نویسد: «بی‌عدالتی مطلق آن چیزی است که مانع از طرح مسئله (عادل و ناعادل) می‌شود و همچنان باقی می‌ماند»از نظر لیوتار،شیوه صحیح نگرش به مفاهیمی مانندانسانیت و عدالت، به جای اینکه ساختاری باشد، جنبه تنظیمی دارد آنها وحدت و انسجام را به تجربه ما می افزایند و تفکر ما را هدایت می کنند، اما خودشان برای اهداف واقعی تجربه اندوزی و کاربردی اشان به پا نمی خیزند ( استوار بر جای نمی مانند ) بدین ترتیب لیوتار استدلال می‌کند که هیچ گروه خاصی از مردم نمی‌توانند بیانگر «مثبت و مثبت اندیشی» ایده انسانیت باشند: کسانی که به نام انسانیت صحبت می‌کنند ممکن است فقط در خدمت منافع طبقه یا گروهی باشند که به آن تعلق دارند.

تامل دیگری که در مورد پسا نظریه دارم این است که ایگلتون آنقدر از گفتمان پست مدرنیستی استفاده کرده است که حضور آن را در آثار خود نادیده می گیرد.اومانند دریدا و لیوتار معتقد است که اصول اولیه، معانی نهایی و حقایق بدیهی وجود ندارد. به علاوه، ایگلتون، مانند دریدا و لیوتار، اعتقاد به اصول اولیه، معانی نهایی و حقایق بدیهی را با توتالیتاریسم یکی می داند. در واقع، تحلیل او از توتالیتاریسم در قالب بنیادگرایی، نازیسم و نژادپرستی به طرز شگفت انگیزی شبیه تحلیل دریدا و لیوتار می شود.

ایگلتون نیز مانند آنها معتقد است که این جهان بینی ها ناشی از نگرانی از امنیت است: «ترس از نا نویسه ها، بداهه ها یا نامشخص بودن وضع و همچنین وحشت از افراط و تفریط و ابهام ناشی از آنها» سرآخر ایگلتون سود مندی پساساختارگرایی برای نظریه فرهنگی را دست کم می گیرد. فلسفه‌های پساساختارگرایی به‌عنوان فعالیت‌های انتقادی به جای آموزه‌های سیاسی بهتر مورد توجه قرار می‌گیرند. به این ترتیب،آنها ابزارهای مؤثر ی برای تکمیل نقد ایدئولوژی ارائه می کنند که به عنوان ابزاری برای تسلط یک طبقه بر طبقه دیگر درجامعه سرمایه داری استفاده می شود.مارکسیسم چارچوبی کلی برای تفکر در مورد مسائل طبقاتی، قدرت، ایدئولوژ ی و مقاومت ارائه می‌کند، اما دقیقاً توضیح نمی‌دهد که چگونه ویژگی‌های خاص فرهنگ برای خدمت به منافع طبقه‌ای خاص ساخته می‌شوند: مدل پایه-روبنا  رو ساخت بسیار گسترده و بیش از حد مکانیکی است. همچنین، پدیده های فرهنگی می توانند بر اقتصاد و سیاست تأثیر بگذارند و چنین هم می کنند. همانطور که ژان بودریار استدلال می کند، سرمایه داری پیشرفته بیشتر ازطریق تولید و مصرف معنا تسلط می يابد نه از طریق تولید اقتصادی، با اینحال توسعه رسانه های الکترونیکی، به ویژه تلویزیون، نحوه عملکرد ایدئولوژی را پیچیده ترکرده است، به گفته بودریار و اومبرتو اکو، تصاویر و شبیه‌سازی‌های واقعیت در این چرخه، مسلط و غالب شده‌اند، تا جایی که نسخه‌های اصلی را جایگزین آن می‌کنند، حتی آن‌ها را پاک می‌کنند. تمرکز پسا ساختارگرایی بر جنبه‌های پنهان زبان، لغزش‌ها، سکوت‌ها و غیبت‌ها (دریدا) و ساختارهای زبانی ضمنی که از روابط قدرت پشتیبانی می‌کنند (فوکو)،آن را به ویژه برای مقابله با عصر الکترونیکی مناسب تر ساخته و طوری ساماندهی کرده اند که سطوح گفتمان با هم مخلوط شده و گاهی اوقات تشخیص اطلاعات، دستکاری آن ، جابجایی و حتا سرگرمی با آنها غیرممکن به نظر می رسد.

منابع____________________________________________________________________________

Abdelkader Aoudjit 2006
Abdelkader Aoudjit studied philosophy at the University of Algiers and at Georgetown University. He
teaches at Northern Virginia Community College.
• After Theory by Terry Eagleton, (Basic Books, 2003). (231 pages). pb £8.99, ISBN: 0141015071

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: