نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم | یکتاپرس
به مناسبت روز بزرگداشت مولوی
نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است. اشعار او به‌طور گسترده‌ای به بسیاری از زبان‌های جهان ترجمه شده‌است.
کد خبر: ۱۴۱۳۷۸
۱۰:۲۵ - ۰۹ مهر ۱۴۰۲

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

گروه فرهنگ و هنر یکتا: تقویم رسمی کشور هشتم مهرماه را روز بزرگداشت مولوی ثبت کرده است، 

جلال‌الدین محمد بلخی (۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری) معروف به مولوی، مولانا و رومی شاعر فارسی‌گوی ایرانی است. نام کامل وی«محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی » بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌ های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کاررفته‌ و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش»و«خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده‌است.

نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است. اشعار او به‌طور گسترده‌ای به بسیاری از زبان‌های جهان ترجمه شده‌است. ترجمهٔ سروده‌های مولوی که با نام رومی در غرب شناسایی شده به‌عنوان  «محبوب‌ ترین » و «پرفروش‌ترین» شاعر در ایالات متحدهٔ آمریکا شناخته می‌شود.

بیشتر آثار مولوی به زبان  فارسی سروده شده‌است، اما در اشعارش به‌ندرت از ترکی، عربی و کاپادوسیه ای یونانی نیز استفاده کرده‌است.مثنوی معنوی او یکی از عالی‌ترین اشعار زبان فارسی  به‌شمار می‌رود.

مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس الدین محمدبن ملک داد تبریزی روزی نزد مولانا رفت و مولانا شیفتهٔ او شد. در این ملاقات کوتاه وی دورهٔ پرشور ی را آغاز کرد. درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع مشغول شد و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و اشعار پرشور عرفانی سرود. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که این‌گونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

بعد از غیبت شمس که بخاطر آزار و اذیت اطرافیان که مجبور شد بی خبر مولانا را ترک کند، حسام الدین چلبی از عارفان بزرگ و مرید مولانا که خانواده او اصالتاً اهل ارومیه بوده و به قونیه مهاجرت کرده بودند و مولانا نیز او را در مقدمه مثنوی اورموی خوانده‌است.۱۰سال همنشین مولانا بود. و به سفارش حسام‌الدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش درآورد و گه گاه در مثنوی نام حسام‌الدین به چشم می‌خورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی‌نامه را برای مثنوی معنوی برمی‌گزیند.

نمونه هایی از اشعار مولانا:
قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند

رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید

گفت هر دارو که ایشان کرده‌اند
آن عمارت نیست ویران کرده‌اند

بی‌خبر بودند از حال درون
استعیذ الله مما یفترون

دید رنج و کشف شد بَر وِی نهفت
لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت

رنجش از صفرا و از سودا نبود
بوی هر هیزم پدید آید ز دود

دید از زاریش کو زار دل است
تن خوش است و او گرفتار دل است

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علت‌ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست

هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی‌زبان روشنترست

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب

از وی ار سایه نشانی می‌دهد
شمس هر دم نور جانی می‌دهد

سایه، خواب آرد تو را همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر

خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقیست کاو را امس نیست

شمس در خارج اگر چه هست فرد
می‌توان هم مثل او تصویر کرد

شمس جان کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر

در تصور ذات او را گُنج کو
تا درآید در تصور مثل او

چون حدیث روی شمس‌الدین رسید
شمس چارم‌آسمان سر در کشید

واجب آید چونکه آمد نام او
شرح کردن رمزی از انعام او

این نفس جان دامنم برتافتست
بوی پیراهان یوسف یافتست

کز برای حقِ صحبت سال‌ها
بازگو حالی از آن خوش حال‌ها

تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صدچندان شود

لاتکلفنی فانی فی الفنا
کلت افهامی فلا احصی ثنا

کل شیء قاله غیرالمفیق
ان تکلف او تصلف لا یلیق

من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست

شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر

قال اطعمنی فانی جائع
واعتجل فالوقت سیف قاطع

صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق

تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی

گفتمش پوشیده خوش‌تر سِرِّ یار
خود تو در ضمن حکایت گوش‌ دار

خوش‌تر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران

گفت مکشوف و برهنه بی‌غلول
بازگو، دفعم مِدِه ای بوالفضول

پرده بردار و برهنه گو که من
می‌نخسپم با صنم با پیرهن

گفتم ار عریان شود او در عیان
نه تو مانی نه کنارت نه میان

آرزو می‌خواه، لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه

آفتابی کز وی این عالم فروخت
اندکی گر پیش آید جمله سوخت

فتنه و آشوب و خون‌ریزی مجوی
بیش ازین از شمس تبریزی مگوی

این ندارد آخر، از آغاز گوی
رو تمام این حکایت بازگوی

*****************************************

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی
که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم

نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: