در رویاهای من دنیا نجیب تر از اینی بود که هست | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ نگاهی به کتاب« دعوت به مراسم گردن زنی» اثر ناباکوف/ محمد صابری
صابری: نثر ناباکوف می تواند از هیچ و پوچ چنان قصه ای ببافد که پس و پیشش را با خود و در خود مستحیل کند،
کد خبر: ۱۴۳۱۳۱
۰۹:۳۰ - ۲۵ مهر ۱۴۰۲

در رویاهای من

محمد صابری: نگاهی به کتاب« دعوت به مراسم گردن زنی» اثر ناباکوف

کمی پیشترها هوگو آخرین روز یک محکوم را نوشت و کمی بعدترش کاموبیگانه ای را به تصویر کشید که شبانه روز در انتظار اجرای گیوتین بود اماولادیمیر ناباکوف منتقد، نویسنده و پژوهشگر روسی بیست سال پس از آن دو
همگان را دوباره به این ضیافت نامنتظر دعوت کرد: دعوت به مراسم گردن زنی و این بار پرده از یکی از مخوف ترین زندان های همه ی قرون و اعصار برداشت، زندان توهمات آدمی که فرادست و فرددست را به یک اندازه در خود جای دارد، زندانی بیرون از ماده، اسرار آمیز و کمی نیز توصیف ناپذیر.
در این کتاب می خوانیم:
«پس از ابلاغ حکم به سین سیناتوس،مسیو پی یر جلاد که تجسم محض ابتذال است نیز مدعی رهایی بخشیدن به اوست چرا که ذهن سین سیناتوس آمادگی آن را دارد تا به فریب و نیرنگ هم سهمی از واقعیت ببخشد.»
ناباکوف را پادشاه نثر روسیه می دانند بدرستی و به دقت و صد البته پس از پیامبر ادبیات، تولستوی بی همانند و همین جادوی نثرش چنان جانی در کالبد داستان هایش می دمد که می توان ساعت های مدید و درازبه تصویرسازی ها،ناقوس های به صدا درآمده ی ذهن خلاقش و وعده های مهرآمیز و بی پیرایه اش دل داد و بست و به زندگی در آیینه ای که هم رنگ چشمان از حدقه در آمده اش است ، خیره ماند و خیره وار دنیا را به تماشا نشست. نثر ناباکوف می تواند از هیچ و پوچ چنان قصه ای ببافد که پس و پیشش را با خود و در خود مستحیل کند، این چند خط تخس و تنک بماند کلید واژه ای برای ورود به دروازه های ذهنی معجزه ساز از واپسین روزهای زندگی سین سیناتوس درزندانی که ...

نظامی همیشه فراک پوشیده و شق و رق، سینه جلو، یکدست در جلوی سینه و دست دیگردر پشت با آن لپ های گوشتالود و چین و چروک های از رواج افتاده طول و عرض سلولش را بارها و بارها ، وجب به وجب قدم می زند و گذشته و حال و فردا را به یکسان مرور می کند، بی خوف و رجا و هم زمان می اندیشد.به هویت انسانی، هویتی که در زیر زرق و برق همین لباس نظامی سال های سال است که مدفون شده و هیچ ذهن تیزبینانه ای توان بیرون کشیدنش را از زیرخروراها خاک فراموشی ندارد و نمی تواند و نباید که به درش آورد، پس به رهایی و پرواز پر و بال می دهد تا بتواند آن هستی مستقل، یکدست و بی رمز و راز را کشف کند.

در اینجاست که یاد می گیرد که با استفاده از نظام پیچیده ای از به اصطلاح هنرنمایی هایی نوری، وانمود کند که شفاف است و برای این مهم کافی ست که خود را بسپارد به بادهای موسمی فزاینده ی فراموشی، غفلتی زودگذر تا رسیدن به تسلط بر خویشتنش، در سلول اش نقطه ای نیست که از نگاه کاونده ی مشاهده گر آن سوی در بتواند در امان بماند، همه چیز را شفاف می خواهد و این شفافیت طلبی رمز و راز قصه ای ست ساده و آسان که در هزار تویش، ناباکوف با طنازی و استادی گره هایی باز و بسته ، درهم تنیده و معماوار پی می افکند تا باور کنیم که دعوت به مراسم گردن زنی اش یکسره متمایزست با بیگانه ی کامو و آخرین روز یک محکوم ویکتور هوگو..
«من رویاهایی داشته ام، در رویاهای من دنیا نجیب تر از اینی بود که هست،روحانی شده بود انگار، آدم هایی که من در بیداری از آن ها وحشت داشتم در رویاهایم هم چون انکساری تابان پدیدار می شوند. انگار که تابناک شده بودند و از نور سرشار...

جریان سیال ذهن است که محکوم به مرگ دارد یک سره خاطراتش را در آن بازگو می کند و هنجارشکنانه بر آن چه که بر او گذشته است، به روی میز می ریزد، این جا دیگر بی دادگاهی نیست، بیاید بنشیند به قضاوت، که آن گذشته ها چه کرده اند، چطور توانسته اند از یک انسان شرافتمند، هیولایی بسازند که حالا دارد تنهایی تاوان و کیفر پس می دهد، تنها، تنها با انبوهی از سوال های بی جواب، همه چیز در همه چیز بازمی تابد و دوباره باز می تابد و دور تسلسل باطل!

راستی چرا؟! ساختارگرایان و معماران شان از جمله فوکو و سوسور خوب می دانند که در این جا زبان دارد چگونه به تنهایی بار یک داستان خیالی در یک پادآرمانشهر به دوش می کشد، چیدمان وگزینش واژه ها با آن سلیقه ی سخت پسند ناباکوف مدام جانشینی و هم نشینی را در گوش شان گوشزد می کند، زبان دارد دنیا در یک نقطه ی نامعلوم به ایستادن وا می دارد، سیناتوس را مثل شبحی به اولین خیانت های زنش بر می گرداند، زنجیرهایش را تکان می دهد و او را میان آن همه رنج می رقصاند، ببینید:
«بوسه هایی که دزدکی و از دور دید زده بودم همگی شان حقیقت داشت عزیز دلم،آن بوسه های دل انگیز و هوسناک و آن سایه ی ترسناک که داشت از دور به تو غذا می داد، حریصانه، نامرتب و پر سر و صدا!حالا و میان این همه آشوب های مکرر و به تکرار زندانبان خبرهایی خوشی را در دسته ی کلیدهای زمردینش برای زندانی به ارمغان آورده، از تنهایی درآمدی، این تازه وارد خیلی به شخصیت تو نزدیک است، می خندد و از لای آن خنده های مهوع و چندش آور دندان های زرد و نامرتبش به ناگهانی همه بیرون می ریزند.

دعوت به مراسم گردن زنی به پایان خود نزدیک و نزدیک تر می شوند آن طورکه سیناتوس در حالی که برگشته و دراز کشیده و منتظر اجرای رقص لامبادیی گیوتین بر گردن خود است دارد انبوه مگس های به تماشا آمده را می بیند، سکو در ابری از غبار سرخ فرو رفته به ناگهانی از جنبش باز می ایستد و او خیره به آن همه از جا بلند می شود و از میان شان می گذرد و ....
این داستانِ تودرتوی سیال ذهن را با نثر همیشه متفاوت ناباکوف انتشارات قطره با ترجمه ی روان و پاکیزه ی احمد خزاعی به بازار نشر آورده است.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: