نگاهی گذرا به آثار ارزشمند آلبرکامو/ نویسنده ای که یک تنه در برابر سیاه ترین قرن تاریخ میلادی ایستاد | یکتاپرس
به قلم محمد صابری؛ شاعر، نویسنده و منتقد ادبیات جهان؛
آلبرکامو یک تنه در برابر سیاه ترین قرن تاریخ میلادی ایستاد و پایه گذار گفتمانی شد که بعدها نویسندگان بسیاری در نوشته های شان از او تاثیر گرفتند.
کد خبر: ۱۴۵۵۳۸
۰۹:۱۰ - ۱۷ آبان ۱۴۰۲

آلبراکامو

به گزارش گروه فرهنگ و هنر یکتا، محمد صابری شاعر، نویسنده و منتقد ادبیات جهان به بهانه هفتم نوامبر زادروز آلبرکامو نگاهی داشته است گذرا به نحله های فکری نویسنده و فیلسوفی که با نمایشنامه ها، رمان ها و جستارهای فلسفی اش یک تنه در برابر سیاه ترین قرن تاریخ میلادی ایستاد و پایه گذار گفتمانی شد که بعدها نویسندگان بسیاری در نوشته های شان از او تاثیر گرفتند.

شاید در باور کمتر کسی می گنجید که هفتم نوامبر 1913 در شهرک موندووی الجزایر که در آن زمان از ملحقات فرانسه بود، فرزندی به دنیا بیاید که 44 سال بعد از آن برنده معتبرترین جایزه ی ادبی دنیا-نوبل- گردد. فرزندی که هفده سالگی مبتلا به سل می شود ودر بیست سالگی ازدواج می کند، تا پیش از جنگ جهانی دوم به مدت شش سال روزنامه نگاری را پیشه می کند و در همین اثنا مجموعه مقالات پشت و رو را منتشر می کند.

یک سال بعد مجموعه دومش تحت عنوان زفاف... در سال 1942 و در گیر ودار جنگ خانمان سوز دوم جهانی بیگانه به کتاب فروشی های پاریس راه پیدا می کند و نگاههای زیادی را به خود جلب می کند. دو سال بعد آن کودک بیمار که حالا در عنفوان جوانی اش است شاهد قیام ماه اوت مردم دل زده و خسته از جنگ می باشد و در همان سال-1944- اولین نمایشنامه اش بنام کالیگولا به روی صحنه می رود. سالی که دوستی اش با ژان پل سارتر نیز رقم می خورد و تا سه سال بعد ادامه می یابد تا آن که وجود اردوگاهها در شوروی این دوستی ادیبانه را از هم می گسلد وکامو به تنهایی راه خود را به سوی دروازه های فرهنگ وادب طی می کند. تا 1954 که قیام الجزایر اتفاق می افتد کامو نمایشنامه های دیگری را به نام های صالحان، در محاصره و ... اجرا می کند و پس از آن اولین مانیفست خود را تحت عنوان انسان طاغی روانه ی بازار نشر می کند.

در جنگ الجزایر برکنار نمی ماند و خواستار آتش بس می شود، هم وطنان فرانسوی این موضع گیری او را نمی پسندند و در نهایت ازجانب هر دو طرف درگیر جنگ از اعتبارش کاسته می شود. این در حالی ست که سارتر جانب انقلابیون را گرفته است.

از جنگ دلزده وسرخورده می شود و رمان سقوط را چاپ می کند و سه سال بعد یعنی سال1957 به دریافت جایزه ادبی نوبل نائل می شود وسه سال بعد ازین در یک سانحه ی رانندگی دنیا را تنها می گذارد.

"قرن ما بخاطر باور داشتن به ارزش ها و اینکه همه چیز میتوانست زیباتر باشد ، می میرد ، بدرود ، من به تاریخ باز می گردم ، جایی که هراسان از عشق ورزیدن مرا مدتی مدید در آن زندانی کرده بود."

کامو در مقام یک پرسش گر ادبیات را بهترین جای دنیا برای وادار کردن آنانی که مسبب اوضاع کنونی اند می داند برای همین گاه آنان را مورد خطاب قرار می دهد گاه خداوند را وگاه به جای طرح پرسش های مکرر وبی نتیجه در مقام حلال مشکلات توصیه هایی عملی را برای برون رفت از وضعیت کنونی ارائه می دهد .

درهر سه ی این ها کامو دست بر روی زخم هایی می گذارد که آن دیگران یا آن را ندیده اند ویا نادیده به آن خو کرده اند .

گذر زمان در آیینه ی کامو این گونه است :

"به آینده اطمینانی ندارم اما به رهایی از قید گذشته ام و رهایی از قید خودم دست یافته ام ،فقر من همین است و ثروتم نیز همین ."

ایستادگی و باج ندادن به ناملایمات کامو را تبدیل به ابرمردی می کند که رنج می برد و مبارزه می کند ، اگر حس می کند به نقطه ی عطفی در زندگی رسیده این نقطه ی عطف را بخاطر چیزهایی نیست که به دست آورده بلکه بخاطر چیزهایی می داند که از دست داده است.

در درون اش قدرتی عمیق و پر کشش حس می کند که وی را قادر می سازد که آن گونه زندگی کند که مطابق میل اوست . اندوه وملال بندرت سراغ اش می آید ولی با لذت از آن استقبال می کند چرا که ملال را پیام آور فرا رسیدن نیروی فکری عظیمی می داند.

با این همه دو سال زمان برای اندیشیدن درباره ی یک نکته را زمان زیادی نمی داند و بدرستی می پندارد احساسات منشا تغییرات آدمی نیستند بلکه اندیشه ی تغییر را به انسان القا می کنند.

همچنین عظمت ها را نیز منشائ اندیشه های متعالی نمی داند ، از نگاه کامو پذیرش آنچه که هست عین بندگی است و پذیرفتن آنچه که بوده است در زمان حاضر مبارزه.کامو می پرسد :

"چه کسی می تواند عذاب آدمی را بفهمد که در برابر خالق جانب مخلوق را گرفته و با از دست دادن معصومیت خودش و معصومیت دیگران ؛مخلوق را و خودش را داوری می کند و حکم می کند که مخلوق هم جانی است ."
کامو ریشه ی همه ی شر و بدی ها در نادانی می داند و حسن نیت را نیز ،اگر از روی اطلاع نباشد به اندازه ی شرارت خسارت بار می داند .

او پشت هر انسانی که خود را فدا می کند دیگرانی را هم می بیند که ایستاده اند ،که او از سر خودخواهی، نادانی ، لجاجت و تعصبات کور و جزم اندیشانه اش آن ها را هم همراه خودش فدا می کند بی آن که از عقیده شان بپرسد. وقتی به بحث دامنه دار و چند جانبه ی آزادی می رسد واز او می خواهند که بین عدالت وآزادی یکی را برگزیند دردمندانه ترجیح می دهد آزاد باشد تا به علیه بی عدالتی فریاد بکشد .

کامو وقتی به وسط خیابان می آید تا در کنار دو میلیارد گرسنه بایستاد در ابتدای امر می بیند که آنان مثلن آزادی را دوست دارند در حالی که جز نفرت ورزیدن به حاکم شان کاری نمی کنند ،در قرن ششم یک مسیحی سوری گفته بود که گناه را کیفر کنید وبعد ببخشایید شاید از منظر گفتمان عدالت خواهی کامو این بهترین ودرست ترین حرفی است که شنیده و از سویی دیگر با شناخت عمیق وفلسفی آزاد اندیشانه اش حقیقت های مسلمی را دریافته که خیلی به نفرت و کینه ورزی بر ستم پیشگان قرن نمی اندیشد، به عبارتی دیگر آن چه را که گذشته است خیلی اهمیتی ندارد ، مهم ودرست این حق طلبی دردمندانه اینست که بعد ازین چه باید کرد.

کامو به جد معتقد به اینست که آن ها که واقعن حرفی برای گفتن دارند ، حرفی از آن نمی زنند .پس باید برای آن چه درست است کم گفت وبیش اندیشید و پس آن گاه عمل کرد. هم چنین از زاویه ای دیگر به عدالت خواهان می نگرد و بدون قضاوت ویا دخالت در امور شخصی افراد می پرسد بهتر اینست که داعیه داران و هواخواهان زندگی شخصی شان را یک بار بدون غرض ومرض مرور کنند وببینند که آیا در آن توانمندی اجرای عدالت را داشته اند یا خیر.

کامو مرگ قرن جاری را بخاطر باور داشتن به ارزش ها و اینکه همه چیز می توانست زیباتر ازین ها باشد به چشم خود می بیند و بدرود کنان به تاریخ باز می گردد ، جایی که هراسان از عشق ورزیدن مدتی مدید در آن زندانی بوده است.

کامو تمدن اصیل و از دست نرفته و پاینده را در کمی و بیشی ظرافت و پالودگی نمی داند بلکه در وجدان مشترک یک ملت نهفته می بیند، و از آن جا همیشه خود را تافته ی جدا بافته از آن نمی داند ، هم گام و همدرد و همدل در کنارشان می ماند اما به یادشان می آورد نباید قداست را با حماقت اشتباه بگیرند.

در این میان به خود و همه ی آنانی که آرمان های مشترک شان را دنبال می کنند یادآور می شود که نباید به آینده بدگمان باشند چرا که زندگی جاری ست. چرا که بدگمانی را تنها وسوسه ای می داند که همه ی هوشمندان و نیک اندیشان را در آن سهیم می داند.

در ادمه ی این مبارزه و این لبیک گویی به ندای حق طلبانه خطابه ها را مورد پرسش قرار می دهد و فریاد می زند که ایمان و فضیلت را نفرت انگیز نمی داند اما خطابه های قرائت شده ی درباره ی آن برایش نفرت انگیزترینند! چرا ؟...

ببینید:

" کشیش که از روزگارش راضی است دست بر قضا ناچار می شود به اعترافات مردی محکوم به مرگ در لحظه ی پیش از اعدام گوش فرا بدهد ، پس از شنیدن همه ی ایمانش را یک جا از دست می دهد."

انتهای پیام/

برچسب ها: ادبیات

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
United States of America
۱۶:۲۴ - ۱۴۰۲/۰۸/۱۷
متنی کوتاه و خواندنی در مورد انسانی جذاب ونویسنده ای متعهد ....
درود برای یاران در یکتا پرس واحد فرهنگ وهنر ....