ایده‌هایی در زیبایی شناسی منفی | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ گفتگوی علی جهانگیری و سجاد ممبینی
گفتگوی علی جهانگیری؛ محقق، شاعر و منتقد نام آشنای معاصر با سجاد ممبینی مولف کتاب، شاعر و دانش آموخته دکترای جامعه شناسی.
کد خبر: ۱۴۷۹۴۷
۱۳:۳۲ - ۰۸ آذر ۱۴۰۲

ایده‌هایی در زیبایی شناسی منفی
علی جهانگیری؛ محقق، شاعر و منتقد نام آشنای معاصر به بهانه انتشار کتاب«ایده‌هایی در زیبایی شناسی منفی » توسط انتشارات روش شناسان و جامعه شناسان با سجاد ممبینی مولف کتاب، شاعر و دانش آموخته دکترای جامعه شناسی گفتگوی ارزشمندی انجام داده که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم:

ضمن تبریک بابت چاپ این کتاب همانطور که از نام کتاب پیداست با متنی روبرو هستیم که ایده‌هایی را در حوزه فلسفه هنر و نقد طرح می‌کند، خواهشاً در این مورد گفتگو کنیم.

در واقع کتاب به طور خاص همانطور که از عنوان آن مشخص است سعی دارد ایده‌هایی را در «زیبایی شناسی  منفی» به مثابه شکلی خاص از زیبایی شناسی معاصر، طرح و پرداخت نماید. زیبایی شناسی منفی که عموما با عنوان زیبایی شناسی انتقادی نیز شناخته می شود، به کار نظری اندیشمندان مکتب فرانکفورت(بطور  خاص تر بنیامین، آدورنو و مارکوزه) در حوزۀ جامعه شناسی و فلسفۀ هنر مربوط است. اگر بخواهیم سه هدف کلی برای کتاب متصور باشیم، در وهلۀ اول کتاب قصد دارد سه روایت از زیبایی شناسی انتقادی را به ترتیب در کار بنیامین، آدورنو و مارکوزه با تأکید بر سه مفهوم تمثیل، میمسیس و فانتزی در نزد ایشان، ارائه نماید (مقالات اول تا سوم).

این سه دیدگاه، سه روایت را پیرامون نسبت امر اجتماعی و امر هنری پرداخته می کنند. در وهلۀ دوم کتاب تلاش دارد ارتباط برخی از مهمترین مفاهیم زیبایی شناسی انتقادی را با دستگاه فلسفی- ریاضیاتی لایبنیتس، مورد کندوکاو قرار داده و بدین ترتیب نظریۀ دیفرانسیل لایبنیتس رابه عنوان یک تبار نظری برای زیبایی شناسی انتقادی (بویژه در نزد بنیامین و آدورنو)، مطرح نماید (مقالات چهارم و پنجم).می دانیم که زیبایی شناسی منفی و به طور کلی تر نظریه انتقادی، که مکتب فرانکفورت با آن شناخته می‌شود، به لحاظ تبار شناختی عموما به مارکس و هگل نسبت داده می شود. اما کمتر به سهمی که لایبنیتس به شکل غیر مستقیم‌تری بر دیدگاه ها ی زیبایی شناختی این دسته از متفکران داشته اشاره شده است. هدف سوم را می توان اختصاصا در مقاله پنجم ردیابی نمود. در این نوشتار سعی گردید از مجرای توضیح مفهوم زیباشناختی «آئورا» بواسطۀ حساب دیفرانسیلی لایبنیتس،صورتی از زیبایی شناسی ماتریالیستی پیشنهاد گردد که هدف آن برقراری نسبت هایی میان نظام علمی و نظام زیبایی شناختی و یا توضیح دومی بوسیلۀ اولی ست. اهداف دوم و سوم را می توان حاوی نوآورانه ترین رویکرد کتاب دانست.

بخش هایی از این کتاب را در قالب مقالات گوناگون پیشتر خوانده ام ، به نظرمی رسد که در این کتاب نگاه تاریخمند نبوده. با توجه به اینکه مقالات مربوط به لایبنیتس در انتهای کتاب آمده و همانطور که گفتیدتبارشناسی این گفتگو می تواند ریشه‌های خود را از لایبنیتس آغاز کرده باشد ونگاه کتاب می تواند در راستای دیالکتیک تاریخی باشد. با ذکر این نکته که تبارشناسی گفتگو در بخش پایانی کتاب آمده است . در این مورد بگوئید؟

همچنان که اشاره کردیم این کتاب مشتمل بر5مقاله است که یک تم محوری و مشترک یعنی زیبایی شناسی منفی آنها را به هم مرتبط ساخته است. اما در اینجا پیگیری یک خط تاریخی مد نظر نبوده است. در واقع مقالات را در عین ارتباط کلی با یکدیگر، می توان در یک طبقه بندی دیگر به دو دسته تقسیم نمود. سه مقاله اول تلاش داشتند امکان یک رهایی بنیادین و زیبایی شناختی را از منظر جامعه شناسی هنر (مناسبات میان هنر و امر اجتماعی) پیگیری نمایند. بنابر این سه مقاله اول پرسش واحدی را دنبال می کنند، یعنی اینکه در روایت های سه گانۀ این سه متفکر، چه نسبتی می توان بین امر اجتماعی و امر زیبایی شناسی برقرار نمود. در حالی که دو مقالۀ پایانی سعی داشتند لایبنیتس و حساب دیفرانسیلی وی را به مثابه یک تبار نظری برای برخی مفاهیم زیبایی شناسی انتقادی، شناسایی و معرفی نمایند. لذا اگرچه مقالات پایانی، با ارجاعی تاریخی به لایبنیتس به پیش می روند، اما طرح کلی کتاب پیگیری یک سیر تاریخی نبوده است.

آیا این پرسش به دنبال واکاوی نسبت زیبایی شناسی در ارتباط با ریاضیات است؟ آیا به نسبت های زیبایی شناسی در حکمت کهن و هندسه فیثاغوریسی، شبیه نیست؟ شاید پرسش واقعی این باشد که چگونه می توان بین یک تئوری علمی و نظریه زیبایی شناختی تناسب ایجاد کرد.

احتمالا پرسش شما این است که چگونه می توان با یک تئوری علمی و بطور خاص ریاضیاتی، نظامی زیبایی شناختی را توضیح داد، یا به عبارتی نسبت هایی میان آنها برقرار نمود. این دقیقا همان پرسشی ست که در مقاله پنجم (آخر) کتاب، تلاش شد به آن پاسخ داده شود. البته برقراری چنین نسبت هایی در اندیشۀ غربی بی سابقه نیست. شاید نمونه درخشان و قابل تأمل آن در پروژه سینمایی دلوز تحت عنوان سینما 1، قابل ردیابی باشد. در آنجا دلوز تلاش می کند تا زیبایی شناسی سینما و جریان های سینمایی را در نسبت با تئوری مکانیک سیالات، مطالعه نموده و نسبت هایی میان آنها برقرار سازد. اما در علوم انسانیِ ایرانی، عموما این مساله مغفول مانده است؛ در حالی که برقراری چنین نسبت هایی می تواند مسیرهای تازه ای را پیش روی تحلیل های زیبایی شناختی بگشاید.

اما گویی در اینجا یک تناقض وجود دارد. از یکسو زیبایی شناسی منفی مورد توجه کتاب سعی دارد پوزیتیو یسم و عقلانیت توأم با آن را به چالش بکشد. از سوی دیگر دو مقاله پایانی کتاب، تلاش دارد نسبت هایی میان زیبایی شناسی انتقادی و حساب دیفرانسیلی برقرار سازد. آیا کتاب دچار نوعی پارادوکس نمی شود؟

از میان مفاهیم دیفرانسیلی لایبنیتس،تنها اصل«این همانی»ست که با پوزیتیویسم مرتبط است.احتمالا اشاره شما به همین اصل باشد. اما همچنان که در مقاله پنجم نشان داده شد، نسبتی که مفهوم زیبایی شناختی ناهمسانی در آدورنو، با اصل این همانی لایبنیتس برقرار می سازد، نسبتی آنتاگونیستی ست؛ بدان معنا که خود را در ضدیت با آن تعریف می کند. از سوی دیگر برقراری نسبت هایی میان یک تئوری زیبایی شناختی و یک نظریۀ علمی را نمی توان پروژه ای پوزیتویستی تلقی نمود؛ چرا که قرار نیست منطق علم را به منطق زیبایی شناسی تسری داده یا بر آن غالب نمود. بلکه تنها قرار است تبار برخی مفاهیم زیبایی شناختی را در تئوری ها ی علمی جست و جو نموده، و یا نسبت هایی میان آن ها برقرار ساخت.

مخاطب حرفه‌ای این کتاب شامل کدام طیف‌ها می‌شود؟ زیرا به نظر می‌آید به همراه جامعه شناسی، ریا ضیات و فلسفه هنر و نقد را نیز شامل می‌گردد.

این کتاب در مجموع به سه حوزۀ جامعه شناسی هنر، فلسفه هنر و شناخت نسبت علم و زیبایی شناسی مرتبط است. از این رو می توان سه دسته علاقمندان کلی را نیز برای کتاب شناسایی نمود: علاقمندان به فلسفه هنر، علاقمندان به جامعه شناسی هنر و علاقه‌مندان به مطالعۀ نسبت علم و زیبایی شناسی. به طور کلی این کتاب می تواند هم مورد استفاده دانشجویان جامعه شناسی و هنر قرار گیرد و هم به کسانی که در این زمینه ها مطالعه آزاد دارند کمک نماید.

شروع کتاب با دیدگاه‌های والتر بنیامین است و ایده رنج یا به قول شما تجربه رنج در آن مطرح می‌شود. یقینا جایگاه رنج را در فلسفه و فرهنگ مسیحیت می شناسید، و این شروع با هرمنوتیک همراه است. ایده هایی که در مقالات دیگر کتاب حضور ندارد. خاستگاه این ایده ها در اندیشه بنیامین کجاست؟

همچنان که به درستی اشاره کردید، در مقالۀ اول که به بنیامین اختصاص دارد، به ایده هایی همچون رنج، مسیانیسم، تأویل، عرفان و.. مواجه می شویم. در واقع خاستگاه این مفاهیم در نزد بنیامین به آیین کابالا در یهودیت باز می گردد که بنیامین متأثر از دوست خود گرشولم شولم، از آن تأثیر پذیرفته و این اثر تا پایان حیات با وی همراه است. بنیامین از این حیث در سنت تفکر مارکسیستی یک استثناء به حساب می آید؛ کسی که تلاش دارد در عین پایندی به ماتریالیسم تاریخی، رگه های ظریف و البته تأثیرگذاری از عرفان کابالایی را در اندیشه خود محفوظ دارد. این بویژه در مقاله آخر وی تحت عنوان «نهاده هایی بر فلسفه تاریخ» به بهترین شکل نمایان است.

در مقالۀ مربوط به آدورنو با دو مفهوم مهم روبرو هستیم: این همانی و ناهمسانی. آدورنو گویی از ایدۀ ناهمسانی در زیبایی شناسی، برای نقد عقلانیت و خرد مدرن استفاده می کند. با این برداشت موافق هستید ؟

بله اشاره بسیار خوبی داشتید. همچنان که اشاره شد، آدورنو ایدۀ ناهمسانی را در ضدیت با اصل این همانی لایبنیتس مطرح می کند. از نظر آدورنو، این همانی اصل حاکم بر خرد یا عقلانیت ابزاری و بطور کلی پروژۀ روشنگری ست. این مفاهیم توسط آدورنو در نقد شاخه ای از فعالیت هنری به کار می‌رود که وی به عنوان« صنعت فرهنگ»و هنر توده ای از آن یاد می‌ کند. همانطور که می‌دانیم آدورنو بین دو نوع هنر تمایز قائل می‌شود : یکی هنر مدرن یا آوانگارد که به جنبش های پیشروی انتهای قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم اطلاق می شود. و دیگری هنر توده ای و بازاری که تحت عنوان صنعت فرهنگ از آن نام برده است. از نظر آدورنو هنر توده ای تحت سیطرۀ اصل این همانی قرار دارد، حال آنکه هنر آوانگارد بر ناهمسانی و تفاوت تأکید می کند.

مسأله دیگر آنکه زیبایی شناسی منفی در چه نسبتی با واقعیت قرار می گیرد و چگونه می تواند با مقولۀ «نفی» یک پروسۀ نقد را شکل دهد؟
زیبایی شناسی منفی، همانطور که در مقدمه کتاب اشاره شد، یکی از مهمترین ایده های خود را در نفی
واقعیت های موجود پیگیری می کند. آدورنو کار هنر را تقلید از واقعیت بیرونی نمی‌داند، و وظیفه هنر را بازنمایی واقعیت های اجتماعی نمی انگارد. زیبایی شناسی منفی در حقیقت با نفی واقعیت موجود،امکان فراروی از آن را فراهم می‌کند. اما باید توجه داشت که این زیبایی شناسی بطور کامل از «واقعیت» گسست نمی کند. از منظر این زیبایی شناسی ارتباط با واقعیت همواره و درنهایت چونان یک ردّ وبه مانند یک رشتۀ نازک ناگسستنی در اثر هنری «باقی» مانده و انفصال کامل از آن امکان‌‌پذیر نخواهد بود. اما هنر متعالی همواره به موجب نوعی خودبسندگیخود را از قید بازنمودنِ یک‌‌ به یک واقعیت می‌‌رهاند. این«رهاندنِ»خود از یک موقعیت انفعالی نسبت به واقعیّت، همان امکانی‌‌ست که سویۀ رهایی‌‌بخش هنر نیز در آن نهفته است.

شاید به تعبیر کتاب این خودبسندگی مبتنی بر مفهوم موناد در لایبنیتس باشد. همانطور که می‌دانیم موناد خودبسنده است و هنر در این نگاه کلیه روابط خود را از درون اثر می گیرد و باز هم به قول کتاب، موناد پنجره‌ای به بیرون ندارد. پرسشی که مطرح می شود این است که آیا در این رویکرد هنر آوانگارد‌، به سمت فرمگرایی مطلق نمی رود؟

همانطور که به درستی اشاره کردیدمفهوم خودبسندگی یا خودآیینی در آدورنو متأثر ازمفهوم موناد در لایبنیتس است. اما این بدان معنا نیست که هنر خودبسنده دقیقا یک موناد فیزیکی ست(مانند یک سامانه منزوی فیزیکی که هیچ مبادله ای با محیط پیرامون خود ندارد). هنر خودبسنده از این جهت متأثر ازموناد است که«تابع» محض مناسبات بیرون از اثر نمی باشد.از این رو بر خلاف هنر توده ای و صنعت فرهنگ، برای فرم و تکنیک اهمیت ویژه ای قائل است. تأکید زیبایی شناسی منفی بر فرم تأکیدی یکسویه انگارانه نیست، بلکه در برابر محتواگرایی مفرط هنر توده ای، از فرم دفاع می کند. در واقع این زیبایی شناسی به دنبال آن نیست که فرم را بر محتوی اثر غالب نماید، بلکه سعی دارد هارمونی میان این دو را از طریق ایجاد رابطه ای دیالکتیکی میان آنها، احیاء کند.
ازمنظر کتاب و بویژه دیدگاه آدورنو، هنر می تواند یکی از راه‌های نقد عقلانیت باشد.پرسشی که مطرح است این است که با توجه به خاستگاه هنر که به هر شکل وجهی از عقلانیت در انسان است، آیا ما عقلانیت را به واسطه عقلانیت مورد نقد قرار می‌دهیم؟ آیا در این گزاره پارادوکس وجود ندارد؟

در واقع باید توجه داشت که نظریۀ انتقادی«عقلانیّت»را به شکلی فی نفسه نفی نمی کند، بلکه صورتی خاص از عقلانیت که در جهان مدرن به شکل مسلط خرد بدل شده است، یعنی عقلانیت ابزاری و تکنیکی را نفی می نماید. در واقع در اینجا میان دو نوع خرد تمایز ایجاد می شود: خرد ابزاری که هدف آن سلطه بر طبیعت وهستی ست، و خرد حسّانی که در هنر خودآیین مدنظر آدورنو قابل ردیابی ست. از دیدگاه زیبایی شناسی منفی، هنر پیشروی مدرن به دلیل ایجاد هماهنگی میان عقلانیت و حسانیّت، به عنوان دو مقوّم ادراک انسانی، نابسندگی خرد ابزاری را آشکار می سازد. هماهنگی ای که در جهان مدرن و بر اثر تفوق خرد ابزاری، از بین رفته یا مطرود مانده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که هنر به واسطۀ عقلانیت خاص خود، شکل دیگری از عقلانیت را مورد نقد قرار می دهد.

آیا به چالش کشیده شده عقلانیت توسط هنر، مبتنی بر معضل فاصلۀ میان سوژه و ابژه در عقلانیت مدرن است؟ یا پیشنهاد بازگشت به شکل‌های دیگر تلقی انسان از هستی مثل اسطوره و جادو مطرح است؟ لطفا در این مورد توضیح دهید.

آدورنو در دیالکتیک روشنگری، پروسۀ روشنگری و عقل مدرن را به سبب طرد اشکال ابتدایی شناخت همچون جادو و اسطوره، مورد انتقاد قرار می دهد. در واقع آدورنو پیرامون این مسأله بحث می کند که چگونه پروژۀ روشنگری که خود اشکال پیشین شناخت را به مثابه اسطوره بازشناخته و ابطال می نماید، خود علم جدید را چونان یک اسطورۀ خلل ناپذیر درک نموده و یا از آن اسطوره ای تازه می سازد. اما آدورنو در عین حال قصد ندارد که چنین صورت هایی از شناخت را جایگزین عقلانیت مدرن سازد.
بلکه خرد ابزاری را به مثابه عقلانیت مدرن، از جهت فاصله و شکافی که میان عین و ذهن ایجاد نموده و دومی را بر اولی استیلا می دهد،مورد انتقاد قرار می دهد. راه حل از نظر آدورنو، مصالحۀ مجدد و ایجاد هماهنگی دو باره بین عین و ذهن است. و این همان کاری ست که هنر آوانگارد مورد نظر آدورنو، می تواند آن را عملی سازد.

با تشکر از اینکه در این گفتگو شرکت نمودید و تبریک مجدد بابت انتشار کتاب « ایده‌هایی درزیبایی شناسی منفی».

بنده نیز از لطف شما بابت فراهم ساختن امکان این گفتگو بسیار سپاسگزارم.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Germany
۱۷:۵۴ - ۱۴۰۲/۰۹/۰۸
مصاحبه ای شناخت متظور ... وعالی

از عزیزان هوشمند در یکتا پرس واحد شعر کمال تشکر را داریم ....