می‌خواستم صداهای درون مغزم را روی کاغذ بیاورم | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ گفتگو با سامو فلاحی به بهانه چاپ کتای " آسایشگاه"
مسئولیت تمام کودکان جهان با ماست. برای من کودکانی که با سرطان می‌جنگند مهم‌ترین نماد مقاومت هستند.
کد خبر: ۱۵۲۶۹۶
۱۴:۱۲ - ۲۴ دی ۱۴۰۲
می‌خواستم صداهای درون مغزم را روی کاغذ بیاورم
 
گروه فرهنگ و هنر یکتا؛ به بهانه‌ی انتشار مجموعه شعر آسایشگاه مصاحبه‌ای داشتیم با سامو فلاحی که شما را برای خواندن این گفتگوی کوتاه دعوت می کنیم: 
 
برای آشنایی بیشتر مخاطبان ما، کمی از خودتان بگویید؟
سلام بر شما و تمام مخاطبان گرامی تان. 
هر زمان که خواسته‌ام خودم را معرفی کنم نتوانسته‌ام، چون در آن لحظه همه چیز ناپدید می‌شود و من مچاله می شوم درون خودم و دنبال جواب می‌گردم.
حالا که توانسته‌ام مجموعه ی شعر «آسایشگاه» را تکمیل کنم، می‌توانم کتاب را جای خودم به نمایش بگذارم که نگفته‌هایم،صداهایم،اندوه و تاریکی‌ام را در آغوش گرفته است. آسایشگاه برای من یک اعتراف اجباری بود
برای زنده ماندن باید می‌نوشتم شاید هم برای راحت‌ مُردن
 
از کتاب آسایشگاه بگویید و تجربه‌ی نوشتن دومین مجموعه‌ی شعرتان:
بعد از چاپ کتاب اولم با نام "نوشته‌های مریض" در سال 95 نوشتن آسایشگاه را شروع کردم. نمی‌خواستم فضای عاشقانه و خشک کتاب اول را تکرار کنم . چیزی ورای زندگی و تخیل نیاز داشتم، یک دنیای ساخته‌ی خودم، هرچند ضعیف یا غم‌انگیز می‌خواستم صداهای درون مغزم را روی کاغذ بیاورم.
 
جهان بینی شما نسبت به کتاب اول تغییر زیادی کرده است، چرا؟
در آسایشگاه اندوه کاملا واقعی است و من تاریکی را از خیابان و از کوچه به شعرم آورده‌ام. با گذشت زمان اندوه تکه به تکه پازل وجودم را تکمیل کرد و من هنوز نتوانسته‌ام گذر زمان و زندگی را درک کنم.  کتاب قبل از هر چیزی برای من حکم آیینه‌ای را دارد که واقعیت را واقعی‌تر نشان بدهد. هرگز نتوانسته‌ام در خانه بنشینم و پشت میز کار یک شعر را شروع کنم.  شعر در واقعی‌ترین حالات زندگی به سراغم آمده است
هنگام کارگری
در مراسم خاکسپاری پسرم
چهارصدمین روز بعد از مرگ مادرم
پایان جشن‌های عروسی
گویی لابه‌لای همین زندگی،شعرهایی در حال پرواز هستند 
یا گیر کرده‌اند در لجن که باید نجاتشان داد 
یا اسیرشان کرد
 
هیچ وقت آن حالت الهام شرقی که در ذهن مخاطب است برای من رخ نداده است، که شعر خودش می‌آید و همان جوشش اولیه‌ی شعر، واقعی است و نباید ویرایش شود.
بعدِ نوشتن هر شعر ماه‌ها و سال‌ها به ویرایش مشغول بوده‌ام چرا که شعر همیشه نارس است،مثل یک سنگ بزرگ و زمخت که باید نابود شود و دوباره و دوباره متولد شود آن‌قدر که به یک تندیس بلورین سنگی تبدیل شود 
 
شنیده‌ایم که تمام درآمد حاصل از فروش کتاب را به کودکان سرطانی اختصاص داده‌اید؟
 
مسئولیت تمام کودکان جهان با ماست. چرا که با تمام خشونت‌ها آن‌ها را از نیستی به زندگی می‌آوریم و برای من کودکانی که با سرطان می‌جنگند مهم‌ترین نماد مقاومت هستند. یک امید واقعی. هیچ کلمه‌ای را روی کاغذ ننوشته‌ام که بابتش هزینه‌ای دریافت کنم. یک گریز از دنیای واقعی به دنیایی واقعی‌تر که می‌شود نقاشی کشید و بادبادک‌ها را در بعدازظهرِ روزهای تعطیل به باد سپرد.
قبل‌تر از چاپ کتاب می‌خواستم در فضای مجازی کتاب را به صورت الکترونیکی منتشر کنم اما آسایشگاه بهانه‌ی بود که به کودکان کمک کنیم. تاریکی شعرها باید لبخند شوند بر لبان کودکان.
 
حرف یا پیام آخر؟
می‌خواستم بعد از آسایشگاه نوشتن را کنار بگذارم اما دیشب اولین سطرهای کتاب بَعدی‌ام را نوشتم و فهمیدم مریضی‌ام دوباره عود کرده است، و راه فراری از نوشتن نیست.
رفیق نازنینم کمال شفیعی می‌گفت: مرز باریکی بین نبوغ و جنون است، درست مثل لبه‌ی تیغ و من کاملا مطمئنم دیوانه شده‌ام. زندگی بدون دیوانگی یک فیلم است با موسیقی شاهکار که صدای فیلم را قطع کرده‌اند
کتاب را به همسرم تقدیم کرده‌ام که اگر نبود آسایشگاه مرا می‌کُشت.
در پایان تشکر می‌کنم از استاد رضوان ابوترابی که چراغ هدایت است و مهربانی. از سابیرهاکا تشکر می‌کنم که زحمت مقدمه‌ی کتاب را کشیده‌ است و از سرکار خانم زندی مدیر مسئول نشر تک‌واژ که زحمت چاپ کتاب را بر عهده داشتند.
و تشکر می‌کنم از خبرگزاری یکتاپرس که فرصت این مصاحبه را در اختیار من گذاشتند.
 
انتهای پیام/
دبیر گروه فرهنگ و هنر: رضوان ابوترابی

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: