مجسمه سازان مشکلات بسیاری پیش رو دارند / کفش های آهنی به پا کردم و با جدیت به راهم ادامه دادم | یکتاپرس
در گفتگو با یکتاپرس،
نوشین خشنودی، گفت: مشکلات بسیاری پیش رو داشتم و بعد از نمایشگاه خانگی، چیزی درونم تغییر کرد، کفش های آهنی به پا کردم و با جدیت وارد راه جدیدی شدم .
کد خبر: ۱۸۶۴۶
۱۵:۲۲ - ۱۶ اسفند ۱۳۹۹

مجسمه سازان

خبرنگار  فرهنگی یکتاپرس با نوشین خشنودی، شاعر ، نویسنده و مجسمه ساز درباره موضوعات مختلف گفتگو کرد.

 از خودتان برای ما بگویید ؟

 من نوشین خوشنودی هستم ، از زمانی که بیاد دارم ، زندگی را طور دیگری دیدم ، خلق کردم ، صدا شدم و به اشتراک گذاشتم هر آنچه که دیدم ، شنیدم و درک کردم .  در واقع از زمان کودکی علاقه شدید به خواندن شعر و قصه داشتم ، طوری که اکثرا شعرها و قصه هایی که برایم می خواندند حفظ می کردم و با اشتیاق برای دیگران می خواندم .

در دوره راهنمایی شروع به نوشتن دلنوشته و شعرهای ساده کردم ، اما فقط در دفتر خصوصی خودم و تا سال ها آن را برای کسی نخواندم . در این میان بدون تشویق یا زمینه قبلی شروع به کشیدن خط خطی ها و نقاشی هایی از طبیعت یا چهره اطرافیانم کردم .

علیرغم علاقه شدید به هنر و رفتن به هنرستان ، از آن جایی که آن روزها هنر مد نبود مخصوصا برای خانم ها و برای خانواده ها هنر همیشه در حاشیه و کنار کار اصلی محسوب می شد ، رشته تجربی را به اجبار انتخاب کردم ، در حالیکه همیشه در رشته انشا ، نقاشی و ادبیات بالاترین نمرات را داشتم .

چه شد که سر از مجسمه سازی و جان دوباره دادن به تنه های خشک بریده شده از درختان ، در آوردید؟

با وجود چند سال  قبولی در رشته های پرستاری و مهندسی محیط زیست و... بالاخره خانواده را مجبور به  تسلیم در برابر رشته هنر کردم و وارد رشته هنرهای تجسمی(گرافیک) در دانشگاه شدم .

در طی چندین سال حتی بعد از دانشگاه با وجود اینکه شعر و نقاشی و در کنارش مجسمه سازی با گل و گچ بخاطر علاقه شخصی و نه زمینه کاری یا گذراندن دوره یا کلاس خاص را زندگی می کردم ، اما طی یک اتفاق و شنیدن صدایی از پیکره های چوبی در زمان برگزاری غرفه های صنایع دستی در کاخ سعدآباد ، دوباره عاشق شدم ، عاشق چوب و خلق و ساخت پیکره های چوبی و از این به بعد راه زندگی من به طور کامل جهت دار و متفاوت شد ؛

کنار آخرین درخت ایستاد
نگاه کرد
دستش را بالا برد
سنگینی تبر را لمس کرد
نفس هایش را به درخت داد
و همراه گنجشکی
پرواز کرد ...

 فکر می کنم در این چند سال ، زبان چوب ها را خوب یاد گرفتید؟

چوب متریال متفاوت ، سخت و مرموزی است که با وجود آرامش و سکوتی که دارد ، بسیار حرف و فریاد در دلش نهفته است .

همیشه به شاگردهایم می گویم : هر چوب یک انسان است با خلق و خوی خاص خودش ، برای تراشیدنش باید راه و قلق هرکدام را پیدا کنی !

با انتخاب چوب بعنوان کار اصلی خودم متقابلا با مخالفت روبرو شدم و این من را مجبور کرد تا طی ۶ ماه به طور مخفیانه در گوشه اتاقم به ساخت مجسمه های کوچک مشغول شوم ، تنها با یک چاقوی جراحی  و مقداری سنباده ...

محصول کار، نمایشگاه کوچک خصوصی در منزل شد که نظر همه و خانواده را جلب کرد و شروع چالشی بزرگ که من را متعهد و مسئول هر آنچه در این کار بود را ، به تنهایی ، می کرد .

 چه مشکلات و معضلاتی در این راه داشتید؟

معضلاتی اعم از نبودن کارگاه ، ابزار، بازار فروش و ... پیش رویم بود ، اما باور ندای درونی که تو را به راهی دعوت می کند ، انسان را پیش می برد و بی آنکه متوجه باشی ، یکی بعد از دیگری راه ها را باز می کند و تو فقط باید بدون خستگی پیش بروید .

بعد از نمایشگاه خانگی ، چیزی درونم تغییر کرد ، موهایم را کوتاه کردم ، کفش های آهنی به پا کردم و با جدیت وارد راه جدیدی شدم .

 و اولین گام در راهی که انتخاب کرده بودید ؟

اولین پله ، غرفه های صنایع دستی در قیطریه بود که یکی از زیباترین تجربه های زندگی و آشنایی با استادان و آدم های جالبی را نصیبم کرد . آنروزها غرفه دارها، همه من را می شناختند . دختری که هر روز با چاقوی کوچکی جلو غرفه اش با عشق ، چوب می تراشید و می فروخت . بعد از آن به دعوت عموی بزرگم که نجار بود و کارگاه کوچکی در یک مهد خانوادگی داشت ، شروع به ساخت طرح های خودم برای گذاشتن نمایشگاه انفرادی کردم .

در کارگاه نجاری برای اولین بار فهمیدم با مغار تخت می شود بار بیشتری از چوب برداشت و با چوبسا و اره رومیزی و فلکه آشنا شدم . با اینکه به توصیه عمویم حق نزدیک شدن به اره ها را نداشتم ، عاشق اره میزی بودم و در هر فرصتی به طور نامحسوس از نبود او در کارگاه سواستفاده می کردم و ...

 

نوشین خشنودی

 

از برند خاله نجاری بگویید ؟

اتفاق جالب دیگر و دومین راه بزرگ زندگی ام در آن کارگاه و با پیشنهاد شرکت دادن بچه ها در کارهای چوبی با چکش و میخ بود و از آن جایی که من همیشه  ارتباط خوبی با بچه ها داشتم و علاقه و حال خوبشان را با چوب دیدم ، پیگیر حرکت جدیدی شدم که آن روزها در کشور ما مُد نبود : نجاری کودک ، و بعد برند خاله نجاری را ثبت کردم و با ایده و تکنیک های شخصی ام بچه های زیادی علاقمند به این حرفه هیجان انگیز شدند.

اولین نمایشگاه انفرادی ام را برگزار کردم و آدم های بیشتری وارد حیاط خلوت زندگی ام شدند .

صندلی های شکسته
روزی صاحب تخت بودند
به جیرجیر که افتادند
دیگر کسی نگاهشان نکرد
جز نجار پیر ...

متاسفانه بزرگترین حامی و همراه من بعد از چند سال با فوت عمو از دست رفت و کارگاهی که به سکوت و مهربانی و گه گاه صدای آواز زیر لب او عادت کرده بود ، تنها ماند .

 اما شما نا امید نشدید و همچنان پرتوان ادامه دادید؟

بله ، چون وقت آن رسیده بود تا کارم را گسترش بدهم و بدون اینکه بفهمم در نجاری کودک غرق شدم و در بیشتر نقاط شهر شروع به تدریس کردم . در این میان سبک شعرهایم تغییر کرد و از مثنوی و غزل به سمت شعر نو و آزاد گرایش عجیبی پیدا کردم . شعر و در کنارش داستان های کوتاه همیشه لابه لای کلاس ها ، کارها و زندگی ام جریان داشت و هنوز پیکره های چوبی می ساختم، هر چند کمتر و کندتر از قبل .

بعد از چند سال توانستم حتی در شهرهای دیگر هم نجاری کودک تدریس کنم و کم کم نجاری کودک در شهر سر و صدا کرد و گروه های دیگری شروع به تدریس کردند و من با تمام تلاشی که می کردم بعد از چند سال به دلیل انفرادی کار کردن البته این هم داستان خودش را داردو بخشی از مشکلات بزرگ من بحساب می آمد کمی از تدریس کودک فاصله گرفتم و دوباره در آموزشگاههای مختلف شروع به تدریس پیکرتراشی همه گروههای سنی کردم .

وباره پیکرتراشی پررنگ شد و من با عشق بیشتری تدریس می کردم و دلیل اینکه بیشتر زندگی ام به تدریس گذشت نبودن کارگاه شخصی و حامی مالی بود که البته بعد از چند سال و رضایت نداشتن از فضاهای آموزشگاهی _ به این دلیل که صرفا وجهه درآمدی برای مدیرانش داشت و از فضای هنری و استانداردهای کارگاهی خارج بود _ با وجود تمام فشارها کارگاه خودم را راه اندازی کردم . یک کارگاه کوچک با تمام آن چیزهایی که به نظرم برای یک فضای هنری و استانداردها معتبر و رضایتبخش بود و مرحله جدیدی از زندگی کاری ام رقم خورد .

بعد از چند سال به کارگاه دیگر و بزرگتری رفتم و بعد دوباره بزرگتر و اینبار در کنار نجاری کودک و پیکرتراشی  رشته های هنری دیگر هم به آن اضافه کردم مانند نقاشی ، سفال و موسیقی .

کسی چه می فهمد
آسمان چه رنگی است
وقتی تو
با آن عینک درشت سیاه
برایم کلاغ می فرستی
و من نامه هایت را
به کدام زبان می خوانم
از این راه دور
میان این همه پستچی ...

انگار همه چیز در هم ادغام شده بود . بیشتر می نوشتم و بیشتر شعر می گفتم ، بعضی از شعرهایم  در مجله چاپ شد و یک داستان جدید از جایی شروع شد و آنقدر رنگ و بوی واقعی گرفت که با زندگی ام عجین شد . شروع به نوشتن نامه هایی کردم به نهنگی سفید بنام البرت که چند قسمت آن را به اشتراک گذاشتم و با استقبال خوبی روبرو شد و کم کم من را عاشق کرد ، عاشق نهنگ ، نهنگ سفید و اقیانوس ...

بارها تلاش کردم ، در تمام این سال ها ، برای چاپ شعرها و کتاب هایم . فرقی نمی کند ، حتی برای کارهای چوبی و برگزاری کار در گالری های خاص ، همیشه دیوارهایی وجود دارد که برای گذشتن از آن ها باید چیزهایی را زیر پا گذاشت ، یا دوستانی را در آن سمت دیوار پیدا کرد و یا ... متاسفانه در هر رشته مافیایی وجود دارد که دست تازه کارها را برای ورود کوتاه می کند و باید خوش شانس باشی تا بتوانی همراه یکی از اعضای انجمن از دیوارها عبور کنی و به سالن اصلی برسی و یا  دغدغه مالی برای چاپ کتاب یا برگزاری نمایشگاه یا آموزشگاه یا فضای مناسب کارگاهی نداشته باشی . البته که تمام این ها بخشی از سختی های هر کاری است و در نهایت اگر طالب باشی و سخت تلاش کنی قایقی به سمتت می آید و تو را سوار می کند .

یکی از این قایق ها در همین سال های اخیر به سمتم آمد و توانستم سفارش چند شعر را بگیرم و در همین حین شروع به نوشتن ترانه کردم ، در انتظار قایقی دیگر ...

هیچ وقت فکر نمی کردند
روزی
دستمال کاغذی شوند
در دست های تو
درخت های زیادی شهید شدند
تا تو
اشک هایت را
پاک کنی ...

استاد بزرگی می گفت : کسی که تنها چوب کبریت می سازد ، بهترین چوب کبریت ساز شهر می شود و از این راه به بیشترین پول می رسد .

در طی تمام این سال ها خیلی تلاش کردم تا در رشته های هنری و ادبیات یک چوب کبریت پیدا کنم و آن را ادامه بدهم اما همیشه چیزهای ساده برای انسان های چندبعدی کسل کننده و یکنواخت بوده و حکم به زنجیر کشیدنش را دارد . بنظرم ما تمام راه ها را می رویم چون باید برای پیدا کردن سرشاخه اصلی ، شاخه های کوچک را دنبال کنیم . هر کدام از راههایی که ما تجربه می کنیم ، روزی معنایی خواهد گرفت و برای کامل شدن پازل نهایی زندگی مان به هر کدام از آن تکه ها نیاز داریم .

در بین تمام فعالیت هایم ، طی این سال ها توانستم یک کتاب شعر بنام : ای کاش یک نفر بودی و چند سال بعد اولین کتاب آموزش نجاری به کودکان _راهنمای خانواده ها و مربیان _ را با وجود مشکلات زیاد چاپ کنم و موفق شدم در رشته های درودگری ، منبت و پرورش خلاق کودکان از فنی حرفه ای مدارکی کسب کنم .
زمانی که کارگاهم اولم را راه اندازی کردم ، از صنایع دستی پروانه تولید انفرادی گرفتم و در چندین نمایش گروهی آثار چوبی ام را به نمایش گذاشتم .

 آیا فعالیت در چند رشته هنری مشکل آفرین نیست ؟

بنظرم همیشه نگه داشتن چند هنر کنار هم بد نیست . از آن جایی که عاشق کار کودک و چوب و شعر بودم ، شروع به ساخت چند کلیپ موسیقی با هزینه شخصی ، شعر و صدای خودم کردم . چیزی که حق بچه ها می دانستم ، گوش کردن موزیک ها و شعرهای خوب . آرزو می کنم بتوانم همه شعرهای کودکم را برایشان بسازم ‌ البته این نیز نیازمند هزینه بالایی است .

در سال های اخیر اتفاق های زیادی در باب هنر رخ داده که اکثرا با ورود اینترنت و فضاهای مجازی همراه بوده و در کنار تمام اتفاقات خوب ، دردناک و مخرب بنظر می رسد .

در طی سال هایی که کار چوب را شروع کردم ، همیشه سخت ترین قسمت ها ، تهیه چوب ، سر و کله زدن با نجار و چوبفروش و ابزار فروش و حمل و نقل چوب و ابزار بود. مخصوصا این که آن سال ها خانمی کار نجاری یا کار چوب انجام نمیداد _ اگر هم بود پنهان و کمرنگ _

و همین باعث برخورد سواستفاده گرایانه ، متجاوزانه ، بی تفاوت یا تمسخرآمیز از طرف اصناف چوب و ابزار بود. هیچوقت فراموش نمی کنم برخوردها ، حرف ها و اتفاقاتی که در این سال ها ، بارها من را به عقب هل داد و برایم دردناک و رنج آور بود ، اما یاد گرفته بودم و به خودم قول داده بودم که عقب نشینی نکنم و همین هربار من را مجبور می کرد تا مردتر باشم ، سخت تر و محکم تر ...

البته زیباترین سنگ ها در دل معدن و تاریکی پیدا می شوند و ثمره این جنگیدن ها ، پیدا کردن آدم هایی از جنس نور و بلور بود . اساتیدی که تا امروز با افتخار تمام دوستشون دارم ، آدم هایی که بی ادعا همیشه پل ساختند ، راهنما شدند ، همراهی کردند . چوبفروش ، نجار ، ابزار فروش ، شاگرد ، انسان های معمولی ، استادان واقعی و ... که برای من بهترین دوست شدند.

حالا بنظر می رسد ، همه چیز سهل الوصول تر و سریع تر پیش می رود . دیگر هنر حتی برای خانم ها چیز عجیب و خنده داری نیست .

درباره هنر بگویید ؟

داستان اصلی اینجاست : هنر چیست و هنر واقعی کدام است ؟ ! چند در صد از آدم هایی که ادعای دانستن هنر دارند واقعا هنرمندند؟ هنر متعالی بهتر است یا تجاری؟ نمایش و لباس و ویترین زیبا هنر است یا سادگی و ناب بودن ؟ به چه قیمتی و از چه راهی می توان هنرمند مطرحی شد ؟! چقدر از آژدم های بظاهر هنر مند ، اطلاعات درست یا علمی یا تجربی کافی در باب رشته خود دارند ؟ لزوما کسی که یک رشته هنری یاد می گیرد و اثری خلق می کند هنرمند است ؟! و آیا هر خلقی مساوی با کارهنری است ؟ و آیا هر دکانی هنرسراست ؟! و ...

اینکه این سال ها حتی هنر مُد می شود و هر سال با تشویق به گرایش آدم ها به روی اوردن کارهای هنری جوانان و حتی سالمندان را به سمت کلاس های آموزشی منفعت طلبانه می کشاند ، تقاضا برای چوب بیشتر شده ، درختان بیشتری قطع می شود ، سود کلانی به جیب واسطه ها ، چوبفروش ها ، آموزشگاه ها و ... می رود ، بی شک نشانگر دعوت و پذیرش هنر نیست و سیاستی در پیش دارد که الله اعلم !

هنر از نگاه من ، خلق کردنی است که با روح سر و کار دارد ، تخیل ، احساسات ، حرف ها و عواطف شخصی که با زبان دل به شکل یک اثر در قالب یک متریال یا صدایی روح نواز یا اثری بروی کاغذ یا غیره ثبت می شود و حرف دارد ، مخاطبی را به فکر وا میدارد ، جریانی در وجودی راه می اندازد ، پستچی است که نامه های یک هنرمند را به دست مخاطب عموم مردم می رساند .

در تمام این سال ها چه با چوب و هر متریال دیگری که کار کردم ، به خودم و شاگردهایم یاد دادم که از تخریب هنر بدست نمی آید و تا جایی که بیاد دارم همیشه برای نجاری بچه ها یا کارهای خودم از دورریزهای نجاری ها ، تکه چوب های کارهای مانده ، چیزهای دور ریز ، شاخه های خشک یا هرس شده استفاده کردم و یا چوبهایی هدیه گرفتم که هنوز طاقت دست زدن به آن را پیدا نکرده ام . اعتقادم این است که می توان از هر تکه بی جان حرفها ساخت بی آنکه که درختی ، موجودی ، شخصی خسارتی ببیند و نفسی از برگی گرفته شود و چه دردناک است که اینروزها بیشتر و بیشتر شاهد قتل عام درخت ها هستم و چوبهای خیس ، تازه ، جوان و بی زبانی که ناجوانمردانه به قتل رسیدند تا تخته سروی شوند برای مهمانی های به ظاهر شاد و ویترین های به ظاهر شیک . قتل درختان کمیاب ، کهنسال و نادری که رو به انقراض اند و قرار است دکوری شوند برای فخر فروشی داخل قفسه آدم ها و یا دود شوند و نفس های دیگری بگیرند .

حرف در باب هنر بسیار است و اما هنر و هنرمندان تنها آن هایی نیستند که همه ما میبینیم ، چه بسا انسان هایی که در گوشه کارگاه خود به معنای واقعی استادند و شرافتمندانه هنر را حفظ می کنند بی آنکه در بوق و کرنا شهر را خبر کنند. و چه بسیار هنرمندانی که نیازمند حمایت و سرمایه گذاری اند و دستشان کوتاه است . کوتاه در این سوی رودخانه و در انتظار قایقی سال هاست نشسته اند تا به آن سوی رودخانه برسند ...

زندگی
دورهایش را می زند
ما سوار چرخ و فلک شده ایم
و نمی بینیم
نگاه سنگین درخت را
که از تبر می گوید

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: