مادر شهید مطهری | یکتاپرس
ذکر نکاتی کوتاه و جالب از زندگی شهید مطهری از زبان خانواده ایشان.
کد خبر: ۲۷۵۰۰
۰۷:۰۰ - ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۰

مادر شهید مطهری

به گزارش گروه فرهنگ و هنر یکتا پرس، محمدتقی مطهری؛ برادر شهید مطهری (ره) میگوید: پدرم با دختر یک روحانی به نام آخوند ملا جعفر روحانی ازدواج می‌کند. مادر ما زن نابغه‌ای بود..
شهید مطهری (ره) می‌گفت: «مادر ما یک کامپیوتر است»..
او هرچه در زندگی شنیده بود و خوانده بود حفظ بود. از نظر حافظه، اعجوبه‌ای بود. گاهی که استاد منبر می‌رفت و شعری می‌خواند، مادر دنباله شعر را می‌خواند و می‌گفت که از کدام شاعر است. استاد می‌گفت: ما یک صدم به مادر نرفته ایم..
گاهی که صبح‌ها قرآن می‌خواندیم، پدرم صرف و نحو بعضی کلمات قرآن را از ما می‌پرسید. هرگاه ما در جواب می‌ماندیم، مادرم، چون درس را گوش کرده بود، آهسته پاسخ صحیح را به ما می‌گفت..
او از سه سالگی تمام خاطرات در یادش بود. حتی در سال آخر عمر درست می‌دانست که استاد مطهری در چه ساعتی و کدام روز از هفته وکدام ماه شمسی و قمری به قم رفته است..
نیروی بیان و نطق مادرم خیلی قوی و زیبا بود. اگر در مجلسی می‌نشست که پانصد زن بودند، تنها او سخنگو بود. خیلی قشنگ حرف می‌زد. استاد می‌گفت: من چهل سال است با این مادر سروکار دارم، عجیب است که الان هم که صحبت می‌کند من جملات بکر و ضرب‌المثل‌هایی از او می‌شنوم که برایم تازگی دارد..
خیلی شجاع و پردل و قوی بود. من در سن ۱۵–۱۶ سالگی که جوان و ورزشکار بودم، گاهی سر به سر مادرم می‌گذاشتم..
یک بار مادرم به من گفت: مثل اینکه خیلی به خودت مغروری، خیال کرده‌ای مرد شده ای؟!. سپس بلند شد و دو دست مرا گرفت و تکان شدیدی داد. هر کاری کردم که دستهایم را آزاد کنم زورم نرسید..
او طب سنتی را هم مطالعه کرده بود. تمام کتاب «تحفه حکیم مؤمن» را حفظ بود. او حدود ۶۰ سال در فریمان برای زن‌ها طبابت کرد. پدرم ۶۰ سال طبیب روحانی مردم فریمان و مادرم طبیب جسمانی آنان بود..
از بیماران هم پول نمی‌گرفت و هزینه‌های درمان را خودش می‌داد. یک‌بار همسر یک چوپان جوان از ده «سفید سنگ» برای درمان آمده بود. پس از معاینه، مادرم گفت او نیاز به چند روز بستری شدن دارد. مادرم او را به ناچار در منزل خودمان در یک اتاق بستری کرد و به شوهرش گفت: ده روز دیگر بیا و زنت را ببر. پس از ده روز چوپان به همراه گوسفندی که برای مادرم آورده بود – و او نپذیرفت – به خانه ما آمد و همسرش در حالی که کاملاً خوب شده بود همراه شوهرش رفت..
همسر استاد مطهری میگوید: در کار طبابت عجیب وارد بودند و همچنین در زمینه درمان نازایی..
ایشان وقتی از دنیا رفتند جز یک انگشتر و سه دست لباس، چیز دیگری از خود باقی نگذاشتند. مثلاً اگر لباس تازه‌ای خریداری کرده بودند و بر تن می‌کردند و کسی لباس را می‌دید یا خدمتکار خانه می‌گفت: بی‌بی جان چه لباس زیبایی! ایشان لباس را در می‌آوردند و به او می‌دادند.

انتهای پیام/

برچسب ها: دانستنی ها ، حکایت

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: